09-02-2015، 8:56
«صنم»
نازچشمت صنمافاش کندرازمرا
ازغم وغصه رهاند رخ غماز مرا
من که برشاعر عاشق همه شب خندیدم
کرده غزٌال نگاه توغزل ساز مرا
بوی یوسف چو کند چشم پدررا بینا
یاد عطرتن تو زنده کند باز مرا
من شدم عاشق آهنگ کلامت اما
بازانداخت سکوتت به تک وتاز مرا
کردم ازاوج نگاهت نگهی صیدصنم
این خمارین نگهت داد به پروازمرا
تاربنواخت به گیسوی توبادسحری
وبرقصاندبه میل دلت این سازمرا
من که یک عمر دل از دلبرکان می بردم
حال برده است زرو این رخ طنازمرا
آن قدر ازتو سرودم که فقط فکرکنم
خواجه رانیست خبر عشق توو رازمرا
آن هم آن قدرکه من فال زدم حافظ نیز
شدتسلای دل وکرد سرافرازمرا
نازچشمت صنمافاش کندرازمرا
ازغم وغصه رهاند رخ غماز مرا
من که برشاعر عاشق همه شب خندیدم
کرده غزٌال نگاه توغزل ساز مرا
بوی یوسف چو کند چشم پدررا بینا
یاد عطرتن تو زنده کند باز مرا
من شدم عاشق آهنگ کلامت اما
بازانداخت سکوتت به تک وتاز مرا
کردم ازاوج نگاهت نگهی صیدصنم
این خمارین نگهت داد به پروازمرا
تاربنواخت به گیسوی توبادسحری
وبرقصاندبه میل دلت این سازمرا
من که یک عمر دل از دلبرکان می بردم
حال برده است زرو این رخ طنازمرا
آن قدر ازتو سرودم که فقط فکرکنم
خواجه رانیست خبر عشق توو رازمرا
آن هم آن قدرکه من فال زدم حافظ نیز
شدتسلای دل وکرد سرافرازمرا