در زندگی ، مطالعه ی دل غنیمت است .. خواهی بخوان و خواه نخوان ، ما نوشته ایم .
.. بیدل دهلوی ..
دستت را روی پیشا نی ام که نه ،
روی دلم بگذاری داغ است .
بیچاره دلم تب دارد ؛
تب دارد و می لرزد و می سوزد و ..
.. هذیان می گوید !
می دانم به هذیان های دلم بی توجه هستی ،
اما گاهی هذیان ها هم ریشه در واقعیت دارند !
.. و چه آسان نبض حسی پاک
میان تنگنای دستانی مرده ،
مُچاله می شود ..
و این چنین است ،
آغاز تولد مُرده ای دیگر .. !
کرم ابریشمی هستم که پیله ای برای پروانه شدن می دوزد ؛
غافل از این که انسان ها
به قصد پیله ی ابریشمش ،
او را در حسرت پروانه شدن می سوزانند ...
خسته ام !
از عاشقانه های پر کلیشه ..
از قدم زدن های مفرد در زیر باران های زوج ..
نفس هایم در میان سوز پاییز درد می کنند .
من دلم کمی تاب می خواهد ،
کمی دست های رنگی از شاه توت های سیاه ،
کمی چای با عطر بهار نارنج ،
و پرستو های کوچ نشین ..
.. من دلم فقط ،
کمی بهار می خواهد !
می گوید عشق واقعی آن است که با عقلت عاشق شوی ،
نه با دلت !
نمی دانم ..
شاید عاقلانه عاشق شده ام ،
که این روز ها به شدت احساس می کنم ..
.. عقلم را شکسته اند !
من می روم ..
اما تو بمان ..!
تو بمان و به جای تمام زجه هایم .. بخند !
تو بمان و به جای تمام ِ مُردن هایم .. زندگی کن !
من می روم اما ..
یادم را برایت به یادگار می گذارم ،
تا هیچ گاه فراموشت نشود که روزی ..
زیر این سقف کبود ..
دلباخته ای بود ،
که لحظه لحظه اش با یاد تو ..
.. سپری می شد !
ای همه ی هستی من ...
و به روی من کسی ست ...
شاید کسی شبیه به من ... و شاید انعکاسی از من
اما نه ... انگار فقط باز تابی از جسمم است نه انعکاسی از روحم !
آری این منم ! ... این من است در مقابل من
... ولی ...
فاصله ایست میان ما ... فاصله ای از جنس گذشته ی پاک و ساده ی او و حال زشت و مرموز من !
و فقط یک نقطه ی مشترک داریم ...
بلور اشکی که در نگاه هر دویمان برق می زند !
سه ثانیه !
فقط ..
سه ثانیه کافیست
تا ماهی عشق گربه سیاه را فراموش کند !
تا آدمکی کوکی به ابدیت بپیوندد !
و یا آدمی دوباره متولد شود
همین سه ثانیه کافیست !
برای فراموشی ،
برای مرگ ..
و یا برای زندگی ..!
در هراس از هجوم مکرر دلتنگی
نگاه خسته انتظار
تلخی دقایق نبودنت را
از قاب خالی پنجره رصد می کند…
کاش از عمــــــق جاده های دور
یک شب ، صدای خستـه پاهایت
غافلگیرم می کند
.. بیدل دهلوی ..
دستت را روی پیشا نی ام که نه ،
روی دلم بگذاری داغ است .
بیچاره دلم تب دارد ؛
تب دارد و می لرزد و می سوزد و ..
.. هذیان می گوید !
می دانم به هذیان های دلم بی توجه هستی ،
اما گاهی هذیان ها هم ریشه در واقعیت دارند !
.. و چه آسان نبض حسی پاک
میان تنگنای دستانی مرده ،
مُچاله می شود ..
و این چنین است ،
آغاز تولد مُرده ای دیگر .. !
کرم ابریشمی هستم که پیله ای برای پروانه شدن می دوزد ؛
غافل از این که انسان ها
به قصد پیله ی ابریشمش ،
او را در حسرت پروانه شدن می سوزانند ...
خسته ام !
از عاشقانه های پر کلیشه ..
از قدم زدن های مفرد در زیر باران های زوج ..
نفس هایم در میان سوز پاییز درد می کنند .
من دلم کمی تاب می خواهد ،
کمی دست های رنگی از شاه توت های سیاه ،
کمی چای با عطر بهار نارنج ،
و پرستو های کوچ نشین ..
.. من دلم فقط ،
کمی بهار می خواهد !
می گوید عشق واقعی آن است که با عقلت عاشق شوی ،
نه با دلت !
نمی دانم ..
شاید عاقلانه عاشق شده ام ،
که این روز ها به شدت احساس می کنم ..
.. عقلم را شکسته اند !
من می روم ..
اما تو بمان ..!
تو بمان و به جای تمام زجه هایم .. بخند !
تو بمان و به جای تمام ِ مُردن هایم .. زندگی کن !
من می روم اما ..
یادم را برایت به یادگار می گذارم ،
تا هیچ گاه فراموشت نشود که روزی ..
زیر این سقف کبود ..
دلباخته ای بود ،
که لحظه لحظه اش با یاد تو ..
.. سپری می شد !
ای همه ی هستی من ...
و به روی من کسی ست ...
شاید کسی شبیه به من ... و شاید انعکاسی از من
اما نه ... انگار فقط باز تابی از جسمم است نه انعکاسی از روحم !
آری این منم ! ... این من است در مقابل من
... ولی ...
فاصله ایست میان ما ... فاصله ای از جنس گذشته ی پاک و ساده ی او و حال زشت و مرموز من !
و فقط یک نقطه ی مشترک داریم ...
بلور اشکی که در نگاه هر دویمان برق می زند !
سه ثانیه !
فقط ..
سه ثانیه کافیست
تا ماهی عشق گربه سیاه را فراموش کند !
تا آدمکی کوکی به ابدیت بپیوندد !
و یا آدمی دوباره متولد شود
همین سه ثانیه کافیست !
برای فراموشی ،
برای مرگ ..
و یا برای زندگی ..!
در هراس از هجوم مکرر دلتنگی
نگاه خسته انتظار
تلخی دقایق نبودنت را
از قاب خالی پنجره رصد می کند…
کاش از عمــــــق جاده های دور
یک شب ، صدای خستـه پاهایت
غافلگیرم می کند
چشمانت
آتش به جان
کدام راه گم کرده ای میزند
باز که از حرارتش دل بی قرار مـن اینگونه میسوزد…
چند نگاه خسته دیگر به انتظارت بنشینم …
شعر ها هجوم آوردند به افکارم . ..
چقدر تلخ می شود زبانی که قافیه بازی نمی داند . .
زهر می چکد از قلم های تهی . .
و هذیان می دهد به خورد ِ کاغـــذ ها!
اینکه جدیدا سیگار می کشم خیلی بده
اما دلیلش خیلی بدتره
بعضیا فک می کنن با خیلیام
خیلیام فک می کنن با بعضیام
قشنگیش اینه که من موندم
و تنهایی هام
من باختــم . . . به خـود بـاختــم !!
به تصویــر غلـط فرشتـه های آدمـ نمــا بـاختــم . . .
حـال کـه حماقتــ هایــم را می شمــارمـ . . .
آرامــ . . . آرامــ . . .
ایـن جمـله در ذهنــم طنیــن انـداز می شـود
سنـگـ بــاش تــــــا سنگسار نشوی !!
گـــاهی از خـیـال من گـــذر می کنی …
بــعد اشکــ می شـوی …
رد پـــاهایتــــ خط می شــود روی گـــونــه ی مـن !!