امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پاييز(غم انگيز)

#1
Sad 
اين اولين فعاليت من در رمان است.لطفا نظر بدهيد.

چقدر هوا سرد است.سرد،مثل قلب خيلي از آدم ها.گرسنه و تشنه هستم;وضعيتم قرمز است،مثل اين برگ ها.دلم خون است.اينقدر که خون خونم را مي خورد تمام نمي شد.غمي که روي دلمسنگيني مي کند،کوه را از پاي در مي آورد.زندگي ام خرابه مثل همان خرابه اي که هر شب در آن مي خوابم.زندگيم سياه شد مثل بال کلاغ هاي بالا ي سرم.سياه سياه سياه.
تنهام مثل آن درختي که در دشتي خشک است.اما استوارم مثل سرو بلند،مثل سرودر سرما ي زمستان خودم را حفظ مي کنم.از سختي ها مي گذرم،مثل گذشتن سرو از زمستان.

بگيدخوبه يا نه.
اگر خوب بود يک شعر کوتاه هم داره مي گذارم.
اميدوار غمگين باشه crying crying
من برادری دارم که مورد اعتماده اما بعضی از مواقع آدم فروش. بعضی از مواقع شیرین تر از عسل بعضی از مواقع هم تلخ تر از مرگ. اما من با همین تضاد زیباش می سازم و 8 سال و 5 ماه و 23 روز یا همون 3099 روز اختلاف سن را کنار می گذارم و برادر 3 ساله ام را در آغوش می سپارمpillو مثل این آدمک پشت با او بازی می کنم و ng2او را دلداری می‌دهم


آینت دانی چرا غماز نیست
زانک زنگار از رخش ممتاز نیست
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  يک داستان حيرت انگيز

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان