05-01-2015، 12:47
آدمهایِ خوبِ بیتفاوت!
چند نکته اندر باب بیتفاوتیهای ما نسبت به دیگران
وقتی در یک کشتی که با مسافرهایش به سمت یک مقصد مشترک در حال حرکت باشد، یکی از مسافرین که در جای خودش نشسته، بخواهد کشتی را سوراخ کند، طبیعی است که سایر مسافرها سریع جلویش را میگیرند، چون سرنوشت همه مسافرها به سالم ماندن این کشتی بستگی دارد و کسی نباید بیتفاوت باشد.
امر به معروف
ترس که شاخ و دم ندارد. میترسیم دیگر! البته شاید اعتراف کردن به ترس باشد که شاخ و دم داشته باشد. یکی از دلایل بیتفاوتی ما نسبت به دور و اطرافمان، دقیقاً همین ترس است. ترس از این که من اگر دخالت کنم طرف مقابل چه واکنشی خواهد داشت! اگر بروم و طرف را از دعوا نجات دهم، نکند خودم را لت و پار کنند! اگر این حرف را به رئیسم بزنم، حقوقم را قطع نکند و ...
در این جور مواقع، آدم این قدر با خودش همین حرفها را میزند که مجبور میشود فقط بیننده و تماشاچی صحنه باشد! حتی در روایت داریم در روز قیامت، خدا جلوی آدم را میگیرد و نگهش میدارد که چرا وقتی چنین عملی را دیدی، هیچ کاری نکردی و شتر دیدی، ندیدی! آن فرد هم آن جا راست و حسینی میگوید که ترسیدم! خدا هم در جوابش میگوید: من سزاوارتر بودم که از من بترسی.
پشتم به خودم گرمه!
بله دیگر! وقتی یک چیز مال خودم آدم نباشد، میشود وصله ناجور! بی تفاوتی هم مال ما مسلمانها نبوده، عاریتی است! اصلِ اصلِ این بیتفاوتی نسبت به دیگران، از زیادی توجه کردن به «خود» آمده است، که اصطلاح علمیاش همان «فردگرایی» است. خودخواهی را شاید همه ما کم و بیش داشته باشیم، اما سر و کله این موج فردگرایی از غرب پیدا شد. موجی که تنها، فرد و لذتهایش برایش مهم است و مسئولیتی در قبال دیگران ندارد. امروزه هم در دنیا کم نیستند آدمهایی که بقیه برایشان مهم نیستند، که فردی از گرسنگی بمیرد یا کودکی در جنگ نابرابر کشته شود! مهم این است که شما خودت بتوانی گلیم خودت را از آب بیرون بکشی! حالا اگر در جایی، شما دیدید که طرف دست به خیر است و دارد به دیگران کمک میکند و کارهایشان را انجام میدهد، احتمالاً باز هم یک «خود»ی در کار است که هر چه قدر منافع دیگری را برآورده کند، منفعت بیشتری به خودش بر میگردد! اصلاً علم جامعهشناسی هم این را اثبات کرده است که هر چه قدر فردگرایی در جامعه بیشتر شود، بیتفاوتی هم به دنبالش بیشتر میشود و آدمها دیگر حوصله دیگران و مشکلاتشان را ندارند!
مسلماً راحتترین کار این است که آدم کنج خانه و در سجادهاش بنشیند و عبادت کند و از نردههای عبودیت بالا برود، بی آن که کاری به کار جامعه و های و هویش داشته باشد؛ اما مسیر سختتر و در عین حال سریعتر هم این است که آدم همراه با مردم، بالا برود. عبادت شخصیاش به جای خود، رفع و رجوع مشکلات و معضلات اجتماع هم جای خود. اصلاً انگار خدا میخواهد بندگانش در کانال جامعه به کمال برسند و همه به هم در این مسیر کمک کنند.
سخت اما سریع!
دقیقاً در مقابل این فردگرایی، دیدگاه خدامحوری است. مسلماً راحتترین کار این است که آدم کنج خانه و در سجادهاش بنشیند و عبادت کند و از نردههای عبودیت بالا برود، بی آن که کاری به کار جامعه و های و هویش داشته باشد؛ اما مسیر سختتر و در عین حال سریعتر هم این است که آدم همراه با مردم، بالا برود. عبادت شخصیاش به جای خود، رفع و رجوع مشکلات و معضلات اجتماع هم جای خود. اصلاً انگار خدا میخواهد بندگانش در کانال جامعه به کمال برسند و همه به هم در این مسیر کمک کنند. درست مثل کشتی که با مسافرهایش به سمت یک مقصد مشترک در حال حرکت باشد و یکی از مسافرین که در جای خودش نشسته، بخواهد کشتی را سوراخ کند! طبیعی است که سایر مسافرها سریع جلویش را میگیرند. سرنوشت همه مسافرها به سالم ماندن این کشتی بستگی دارد، پس نه فضولی در کار است و نه دخالتی!
آدم به حکم آدم بودن و بنده بودنش، باید نسبت به سرنوشت خودش حساس باشد. دوم اینکه، سرنوشت خودش به سرنوشت دیگران گره خورده، پس باید به سرنوشت آنها هم حساس باشد. سوم اینکه، اگر خطا، آسیب و جرمی را در جامعه دید، بر اساس همین عقل، نباید بیتفاوت برخورد کند و باید جلویش را بگیرد تا حداقل دامن خودش را نگیرد!
آدمهایِ خوبِ بیتفاوت...
روزی خداوند به شعیب وحی کرد که من از مردم تو، صد هزار نفر را عذاب میکنم! چهل هزار نفرش که همان آدمهای بد هستند و شصت هزار نفر هم خوبان! شعیب پیامبر جا خورد که آخر چطور؟! اینها بدند، درست! باید عذاب شوند، درست! اما این شصت هزار از خوبان چه گناهی کردهاند که باید پای اینها بسوزند!؟ خداوند جواب داد: گناه خوبان این است که با گناهکاران سازش کردند و به خاطر غضب و خشم من، آنها هم خشم نکردند و هیچ نگفتند!
خیلیها جزو همین خوبانند. خوبانِ بیتفاوت. اصلاً گاهی این بیتفاوتی، یک نوع کلاس و پرستیژ است. پرستیژی که کار به کار دیگران ندارند و دیگران آزادند هر کار بخواهند انجام دهند.
در این جا هم آدمهای خوبِ بیتفاوت، مساوی هستند با آدمهای بدِ خطاکار. حتی در روایات که نگاه کنید، تعبیرهایی آمده است که این عده با این کارشان، دین خدا را خوار میکنند، چون با این کارشان به گسترش گناه دامن میزنند و یک سرپوش درست و حسابی برای کارهای آدمهای خطاکار درست میکنند. اینها هم به کنار که کلی هم برای خودشان ثواب جمع کرده باشند و کلی هم خالص و مخلص باشند. چیزی که مهم است، همین سکوت نکردن و واکنش نشان دادنشان است.
امر به معروف
دو دو تا چهارتا!؟
اگر بخواهیم دو دوتا چهارتای عقلانی کنیم و به قانونهای مدنی و دینی هم کاری نداشته باشیم، عین روز روشن است که بالاخره آدم به حکم آدم بودن و بنده بودنش، باید نسبت به سرنوشت خودش حساس باشد. دوم اینکه، سرنوشت خودش به سرنوشت دیگران گره خورده، پس باید به سرنوشت آنها هم حساس باشد. سوم اینکه، اگر خطا، آسیب و جرمی را در جامعه دید، بر اساس همین عقل، نباید بیتفاوت برخورد کند و باید جلویش را بگیرد تا حداقل دامن خودش را نگیرد!
یک قانونِ دلسوزانهِ قاطع!
کتب دینی و روایی را نگاه کنید، پر است از آداب و قوانین برخورد با همنوعان. یکی از آنها «مفاتیحالحیاه» آیتالله جوادی آملی است. اصلاً فصلی دارد برای تعامل انسان با همنوعانش. اینها همه حکایت از اهمیت همنوعان در سرنوشت ما دارد. یکی از این قوانین اجتماعی، قانون امر به معروف و نهی از منکر است. اول از همه، آدم شاید فکر کند چه قانون سخت و قاطعی! اما پشت این قانون سفت و سخت، خبرهای دیگری است. به قول یک بزرگی، اگر در یک مملکتی، زندان برای مجرمان گذاشته شود، این به خاطر رحمت حاکمیت است، چرا که اگر دزد و مجرمی دستگیر نشود، به بقیه آدمهای آن جامعه که خوب و سالمند، ضربه روحی، جسمی و عاطفی وارد میکند. دستگیری این جنایتکار شاید لایه ظاهریاش، غضب و خشونت باشد، اما لایه باطنیاش، رحمت حاکم و حکومت است. حالا هم این حکایت، حکایت این قانون است. اینها، همه برای رفع موانعی است که در مسیر کمال جامعه قرار دارد. همه، آن کوههایی است که باید از سر جادهها برداشته شود تا راه باز شود و آدمها به زحمت نیفتند.
چند نکته اندر باب بیتفاوتیهای ما نسبت به دیگران
وقتی در یک کشتی که با مسافرهایش به سمت یک مقصد مشترک در حال حرکت باشد، یکی از مسافرین که در جای خودش نشسته، بخواهد کشتی را سوراخ کند، طبیعی است که سایر مسافرها سریع جلویش را میگیرند، چون سرنوشت همه مسافرها به سالم ماندن این کشتی بستگی دارد و کسی نباید بیتفاوت باشد.
امر به معروف
ترس که شاخ و دم ندارد. میترسیم دیگر! البته شاید اعتراف کردن به ترس باشد که شاخ و دم داشته باشد. یکی از دلایل بیتفاوتی ما نسبت به دور و اطرافمان، دقیقاً همین ترس است. ترس از این که من اگر دخالت کنم طرف مقابل چه واکنشی خواهد داشت! اگر بروم و طرف را از دعوا نجات دهم، نکند خودم را لت و پار کنند! اگر این حرف را به رئیسم بزنم، حقوقم را قطع نکند و ...
در این جور مواقع، آدم این قدر با خودش همین حرفها را میزند که مجبور میشود فقط بیننده و تماشاچی صحنه باشد! حتی در روایت داریم در روز قیامت، خدا جلوی آدم را میگیرد و نگهش میدارد که چرا وقتی چنین عملی را دیدی، هیچ کاری نکردی و شتر دیدی، ندیدی! آن فرد هم آن جا راست و حسینی میگوید که ترسیدم! خدا هم در جوابش میگوید: من سزاوارتر بودم که از من بترسی.
پشتم به خودم گرمه!
بله دیگر! وقتی یک چیز مال خودم آدم نباشد، میشود وصله ناجور! بی تفاوتی هم مال ما مسلمانها نبوده، عاریتی است! اصلِ اصلِ این بیتفاوتی نسبت به دیگران، از زیادی توجه کردن به «خود» آمده است، که اصطلاح علمیاش همان «فردگرایی» است. خودخواهی را شاید همه ما کم و بیش داشته باشیم، اما سر و کله این موج فردگرایی از غرب پیدا شد. موجی که تنها، فرد و لذتهایش برایش مهم است و مسئولیتی در قبال دیگران ندارد. امروزه هم در دنیا کم نیستند آدمهایی که بقیه برایشان مهم نیستند، که فردی از گرسنگی بمیرد یا کودکی در جنگ نابرابر کشته شود! مهم این است که شما خودت بتوانی گلیم خودت را از آب بیرون بکشی! حالا اگر در جایی، شما دیدید که طرف دست به خیر است و دارد به دیگران کمک میکند و کارهایشان را انجام میدهد، احتمالاً باز هم یک «خود»ی در کار است که هر چه قدر منافع دیگری را برآورده کند، منفعت بیشتری به خودش بر میگردد! اصلاً علم جامعهشناسی هم این را اثبات کرده است که هر چه قدر فردگرایی در جامعه بیشتر شود، بیتفاوتی هم به دنبالش بیشتر میشود و آدمها دیگر حوصله دیگران و مشکلاتشان را ندارند!
مسلماً راحتترین کار این است که آدم کنج خانه و در سجادهاش بنشیند و عبادت کند و از نردههای عبودیت بالا برود، بی آن که کاری به کار جامعه و های و هویش داشته باشد؛ اما مسیر سختتر و در عین حال سریعتر هم این است که آدم همراه با مردم، بالا برود. عبادت شخصیاش به جای خود، رفع و رجوع مشکلات و معضلات اجتماع هم جای خود. اصلاً انگار خدا میخواهد بندگانش در کانال جامعه به کمال برسند و همه به هم در این مسیر کمک کنند.
سخت اما سریع!
دقیقاً در مقابل این فردگرایی، دیدگاه خدامحوری است. مسلماً راحتترین کار این است که آدم کنج خانه و در سجادهاش بنشیند و عبادت کند و از نردههای عبودیت بالا برود، بی آن که کاری به کار جامعه و های و هویش داشته باشد؛ اما مسیر سختتر و در عین حال سریعتر هم این است که آدم همراه با مردم، بالا برود. عبادت شخصیاش به جای خود، رفع و رجوع مشکلات و معضلات اجتماع هم جای خود. اصلاً انگار خدا میخواهد بندگانش در کانال جامعه به کمال برسند و همه به هم در این مسیر کمک کنند. درست مثل کشتی که با مسافرهایش به سمت یک مقصد مشترک در حال حرکت باشد و یکی از مسافرین که در جای خودش نشسته، بخواهد کشتی را سوراخ کند! طبیعی است که سایر مسافرها سریع جلویش را میگیرند. سرنوشت همه مسافرها به سالم ماندن این کشتی بستگی دارد، پس نه فضولی در کار است و نه دخالتی!
آدم به حکم آدم بودن و بنده بودنش، باید نسبت به سرنوشت خودش حساس باشد. دوم اینکه، سرنوشت خودش به سرنوشت دیگران گره خورده، پس باید به سرنوشت آنها هم حساس باشد. سوم اینکه، اگر خطا، آسیب و جرمی را در جامعه دید، بر اساس همین عقل، نباید بیتفاوت برخورد کند و باید جلویش را بگیرد تا حداقل دامن خودش را نگیرد!
آدمهایِ خوبِ بیتفاوت...
روزی خداوند به شعیب وحی کرد که من از مردم تو، صد هزار نفر را عذاب میکنم! چهل هزار نفرش که همان آدمهای بد هستند و شصت هزار نفر هم خوبان! شعیب پیامبر جا خورد که آخر چطور؟! اینها بدند، درست! باید عذاب شوند، درست! اما این شصت هزار از خوبان چه گناهی کردهاند که باید پای اینها بسوزند!؟ خداوند جواب داد: گناه خوبان این است که با گناهکاران سازش کردند و به خاطر غضب و خشم من، آنها هم خشم نکردند و هیچ نگفتند!
خیلیها جزو همین خوبانند. خوبانِ بیتفاوت. اصلاً گاهی این بیتفاوتی، یک نوع کلاس و پرستیژ است. پرستیژی که کار به کار دیگران ندارند و دیگران آزادند هر کار بخواهند انجام دهند.
در این جا هم آدمهای خوبِ بیتفاوت، مساوی هستند با آدمهای بدِ خطاکار. حتی در روایات که نگاه کنید، تعبیرهایی آمده است که این عده با این کارشان، دین خدا را خوار میکنند، چون با این کارشان به گسترش گناه دامن میزنند و یک سرپوش درست و حسابی برای کارهای آدمهای خطاکار درست میکنند. اینها هم به کنار که کلی هم برای خودشان ثواب جمع کرده باشند و کلی هم خالص و مخلص باشند. چیزی که مهم است، همین سکوت نکردن و واکنش نشان دادنشان است.
امر به معروف
دو دو تا چهارتا!؟
اگر بخواهیم دو دوتا چهارتای عقلانی کنیم و به قانونهای مدنی و دینی هم کاری نداشته باشیم، عین روز روشن است که بالاخره آدم به حکم آدم بودن و بنده بودنش، باید نسبت به سرنوشت خودش حساس باشد. دوم اینکه، سرنوشت خودش به سرنوشت دیگران گره خورده، پس باید به سرنوشت آنها هم حساس باشد. سوم اینکه، اگر خطا، آسیب و جرمی را در جامعه دید، بر اساس همین عقل، نباید بیتفاوت برخورد کند و باید جلویش را بگیرد تا حداقل دامن خودش را نگیرد!
یک قانونِ دلسوزانهِ قاطع!
کتب دینی و روایی را نگاه کنید، پر است از آداب و قوانین برخورد با همنوعان. یکی از آنها «مفاتیحالحیاه» آیتالله جوادی آملی است. اصلاً فصلی دارد برای تعامل انسان با همنوعانش. اینها همه حکایت از اهمیت همنوعان در سرنوشت ما دارد. یکی از این قوانین اجتماعی، قانون امر به معروف و نهی از منکر است. اول از همه، آدم شاید فکر کند چه قانون سخت و قاطعی! اما پشت این قانون سفت و سخت، خبرهای دیگری است. به قول یک بزرگی، اگر در یک مملکتی، زندان برای مجرمان گذاشته شود، این به خاطر رحمت حاکمیت است، چرا که اگر دزد و مجرمی دستگیر نشود، به بقیه آدمهای آن جامعه که خوب و سالمند، ضربه روحی، جسمی و عاطفی وارد میکند. دستگیری این جنایتکار شاید لایه ظاهریاش، غضب و خشونت باشد، اما لایه باطنیاش، رحمت حاکم و حکومت است. حالا هم این حکایت، حکایت این قانون است. اینها، همه برای رفع موانعی است که در مسیر کمال جامعه قرار دارد. همه، آن کوههایی است که باید از سر جادهها برداشته شود تا راه باز شود و آدمها به زحمت نیفتند.