05-01-2015، 20:31
(آخرین ویرایش در این ارسال: 05-01-2015، 21:26، توسط Brave Girls.)
((این داستان کلا از زبونه هریه))
زین یه پک محکم به سیگارش زد و اونو پرت کرد رو زمین
خودم:آییییییییییی!!سوختم!!
زین:چیشد?کی بود?
- مگه کوری ?? سوختم!!چرا سیگارتو پرت میکنی رو پای من?
-هوششششش حالا که چیزی نشده!یه ذره سوختگی در زندگی برای هرشخصی احتیاجه!
- من به سوختن با سیگاره تویه خـَ...
- منه چی ها ?بگو!
-تویه...هیچی ولش کن!
یهو پاشد اومد رو در روی من وایستاد و گفت :منه چی?چه غلطی میخاستی بکنی?منم دستام رو گذاشتم رو شونش و نشوندمش بعد بهش گفتم:بین خودمون باشه !غلط کردم !
اونم یه چش غره رفت و نشست و هیچی نگفت یهو صدای گوینده اومد که گفت :گل......توی دروازه.....!
وای ظاهرا دوباره گل زدن!و مامان زین بااون دستمال سه متر در سه مترش نذاشت ببینیم چیشد!تو همین موقع مامان زین مثله جادوگرای تو قصه ها دست هاشو بهم میمالید و خیلی آروم داشت میخندیدچون نقشش برای اذیت کردن ما گرفته بود.
یدفعه لوییس داد زد:گل خوردیم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
انگار مامان زین به ایناهم بابت اذیت کردن ما رشوه داده بود!
توهمین حس و حال مامان زین از داخل آشپزخونه به زین چشمک زد(چقدر هم زایه چشمک میزنه تمام اعضای صورتش تکون میخوره!)اما زین اصلا حواسش نبود و داشت با عصبانیت به تلویزیون نگاه می کرد منم که ترسیدم مامان زین از چشمک زدن کور بشه زدم رو شونه ی زین و گفتم:مامانت کارت داره شوت !شیش ساعته داره چشمک میزنه!
زین پاشدو رفت پلو مامانش،مامان زین هم بایه لبخند در آشپزخونه روآروم بست حالا یه بار دیگه برای اطمینان درو بازکردو محکم تر بست!خب بشینیم ادامه ی فوتبال رو ببینیم اما.. نه من فضولیم گل کرده!
من رفتم و آروم گوشمو چسبوندم به در که بشنوم چی میگن...یهو همه بچه ها هم پشت سرمن آروم اومدن تا گوش بدن چی دارن میگن...
من:ها چیه منتظره استارت بودید؟
لیام :هیسسسسسس...آروم بذار ببینیم چی میگن!
نایل :خب راس میگه دیگه!
من:باشه باشه!
لوییس داد زد:بسههههههههههههههه ساکت!تمرکزم بهم ریخت!
یهو مامان زین باسرعته بسیار بالا در آشپز خونه رو بازکرد ماهم که مثله کوه شده بودیم افتادیم رو زمین
مامان زین باکفگیری که تودستش داشت یه دونه آروم زد به سرم تا ببینه مردم یا زندم!
منم بایه چشمم نگاه کردم به مامان زین و با گفتن وانمود کنید هیچ اتفاقی نیوفتاده بلند شدم رفتم رو مبل نشستم بقیه هم بلند شدن و یه لبخند به مامان زین زدن و اومدن پیش منو نشستن مامان زین هم دست به سینه وایستادو یه نگاهی به زین انداخت زین هم به معنی چیکار کنم خب دوستامن دیگه شونه ها شو بالا پایین کرد!
مامان زین از شدت عصبانیت فریاد زد :پاشین برین خونه هاتون!!!ما میخوایم یه لغمه شام بخوریم خسته شدم از دستتون!!باید حتما بهتون بگم؟؟؟
یهو نایل از اونور هورا کشید:آخ جون شام!!!!حالا چی هست؟ بعد لیام با آرنجش زد از شکم نایل و نایل هم دستش رو گذاشت رو شکمش و گفت من خوبم در حالی که داشت از درد می مرد!!
خب تا همینجا باشه نمی خوام خسته بشید!
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
زین یه پک محکم به سیگارش زد و اونو پرت کرد رو زمین
خودم:آییییییییییی!!سوختم!!
زین:چیشد?کی بود?
- مگه کوری ?? سوختم!!چرا سیگارتو پرت میکنی رو پای من?
-هوششششش حالا که چیزی نشده!یه ذره سوختگی در زندگی برای هرشخصی احتیاجه!
- من به سوختن با سیگاره تویه خـَ...
- منه چی ها ?بگو!
-تویه...هیچی ولش کن!
یهو پاشد اومد رو در روی من وایستاد و گفت :منه چی?چه غلطی میخاستی بکنی?منم دستام رو گذاشتم رو شونش و نشوندمش بعد بهش گفتم:بین خودمون باشه !غلط کردم !
اونم یه چش غره رفت و نشست و هیچی نگفت یهو صدای گوینده اومد که گفت :گل......توی دروازه.....!
وای ظاهرا دوباره گل زدن!و مامان زین بااون دستمال سه متر در سه مترش نذاشت ببینیم چیشد!تو همین موقع مامان زین مثله جادوگرای تو قصه ها دست هاشو بهم میمالید و خیلی آروم داشت میخندیدچون نقشش برای اذیت کردن ما گرفته بود.
یدفعه لوییس داد زد:گل خوردیم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
انگار مامان زین به ایناهم بابت اذیت کردن ما رشوه داده بود!
توهمین حس و حال مامان زین از داخل آشپزخونه به زین چشمک زد(چقدر هم زایه چشمک میزنه تمام اعضای صورتش تکون میخوره!)اما زین اصلا حواسش نبود و داشت با عصبانیت به تلویزیون نگاه می کرد منم که ترسیدم مامان زین از چشمک زدن کور بشه زدم رو شونه ی زین و گفتم:مامانت کارت داره شوت !شیش ساعته داره چشمک میزنه!
زین پاشدو رفت پلو مامانش،مامان زین هم بایه لبخند در آشپزخونه روآروم بست حالا یه بار دیگه برای اطمینان درو بازکردو محکم تر بست!خب بشینیم ادامه ی فوتبال رو ببینیم اما.. نه من فضولیم گل کرده!
من رفتم و آروم گوشمو چسبوندم به در که بشنوم چی میگن...یهو همه بچه ها هم پشت سرمن آروم اومدن تا گوش بدن چی دارن میگن...
من:ها چیه منتظره استارت بودید؟
لیام :هیسسسسسس...آروم بذار ببینیم چی میگن!
نایل :خب راس میگه دیگه!
من:باشه باشه!
لوییس داد زد:بسههههههههههههههه ساکت!تمرکزم بهم ریخت!
یهو مامان زین باسرعته بسیار بالا در آشپز خونه رو بازکرد ماهم که مثله کوه شده بودیم افتادیم رو زمین
مامان زین باکفگیری که تودستش داشت یه دونه آروم زد به سرم تا ببینه مردم یا زندم!
منم بایه چشمم نگاه کردم به مامان زین و با گفتن وانمود کنید هیچ اتفاقی نیوفتاده بلند شدم رفتم رو مبل نشستم بقیه هم بلند شدن و یه لبخند به مامان زین زدن و اومدن پیش منو نشستن مامان زین هم دست به سینه وایستادو یه نگاهی به زین انداخت زین هم به معنی چیکار کنم خب دوستامن دیگه شونه ها شو بالا پایین کرد!
مامان زین از شدت عصبانیت فریاد زد :پاشین برین خونه هاتون!!!ما میخوایم یه لغمه شام بخوریم خسته شدم از دستتون!!باید حتما بهتون بگم؟؟؟
یهو نایل از اونور هورا کشید:آخ جون شام!!!!حالا چی هست؟ بعد لیام با آرنجش زد از شکم نایل و نایل هم دستش رو گذاشت رو شکمش و گفت من خوبم در حالی که داشت از درد می مرد!!
خب تا همینجا باشه نمی خوام خسته بشید!
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.