امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ساختار طبقاتي عصر قاجاريه

#1
[rtl]پيروزي آغامحمدخان و به قدرت رسيدن ايل قاجار، از لحاظ ساختار سياسي قدرت تنها يک جابه‌جايي در سطح ايلات کشور بود و ساختار قدرت همچنان دست نخورده باقي ماند. شاه خودکامه بود. مطلق‌گرايي سياسي و خودگامگي ويژگي عمده ساختار قدرت به حساب مي‌آمد. همه چيز بنابر ميل و اراده پادشاه قرار داشت و بسيار نامحدود بود، به‌طوري که بر تمام شئون اجتماعي، اقتصادي، سياسي و حتي فرهنگي چيرگي داشت. [/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]مرکز ثقل قدرت سياسي قاجاريه، شاه بود و ديگر افراد و طبقات بنابه نزديکي به اين مرکز اهميت مي‌يافتند و فقط تحت شرايط و ميزاني که با اين قدرت مطلقه در تماس بودند، در ساختار سياسي جايگاهي داشتند. از اواسط عصر قاجاريه، به ويژه پس از شکستهاي مکرر و پي‌درپي ايران از روسيه که منجر به قرارداد ننگين گلستان و ترکمانچاي شد، ضعف ساختار سياسي ايران نمايان گرديد و مهم‌ترين طبقه پس از شاه و درباريان توانست در ساختار سياسي قدرت تأثير کرده آن را تحت‌الشعاع قرار دهد. [/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]اين روحانيت بود که همواره مهم‌ترين بخش اجتماعي در معارضه با خودکامگي شاه و استبداد مرکزي به حساب مي‌آمد و اوايل عصر قاجاريه به بعد توانست در ساختار سياسي قدرت تأثير بگذارد و استبداد مطلقه و خودکامگي را به عقب‌نشينيهاي مکرر وادارد. بايد به خاطر داشت که قدرت استبدادي سلطان در ايران به طور تاريخي نوعي قدرت مشروع به شمار مي‌رفت و از حکومتهاي استبدادي طولاني مدت قبل از قاجاريه نشئت مي‌گرفت به گونه‌اي که باورهاي اعتقادي مردم، نوعي مشروعيت قدرت مطلقه حاکم يا سلطان را مي‌پذيرفت و مردم را به «فره‌ايزدي» و «موهبت‌ الهي سلاطين»‌ فرا مي‌خواند. اين امر نتيجه تفکر غالب و ذهنيت توده مردم و برخي از فيلسوفان عصر قاجاريه بود که وجود سلطان را توجيه مي‌کرد، به عنوان مثال حاج ‌محمدحسين نصرالله ‌دماوندي يکي از فيلسوفان عصر قاجار نوشته است: «سلطنت و نبوت دو نگيني‌اند که در يک خاتم قرار گرفته‌اند و امارت و امامت توأم هستند. پس همانطور که اطاعت از پيامبر واجب است، اطاعت از سلطان هم واجب است». [sup]1[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]اما در کنار اين تفکر شايع، تفکر ديگري وجود داشت که مي‌توانست به سرعت اين شکوه و عظمت پوشالي را زير سؤال ببرد. چرا که تا آن زمان شاهان قاجار شکوه و عظمت شاهان پيشين را به ارث برده بودند و زندگي قبيله‌اي خويش را به طمع همان سبک و سياق اشرافي ترک مي‌کردند. آنان شمشير صفوي را به عنوان نماد تشيع به کمر بستند و بر تخت‌طاووس نشستند و ليکن به رغم اين شکوه و تشريفات، در تحصيل تقدس الهي و مشروعيت ديني ناکام ماندند، زيرا بيشتر مجتهدان علناَ اعلام مي‌کردند که حضرت مهدي(عج) مسؤليت هدايت عامه را نه بر رهبران سياسي بلکه به علما و نهادهاي مذهبي واگذار کرده است، پس دولت در ذات خود نامشروع است. [sup]2[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]بدين ترتيب شاهان قاجار، ظل‌الله‌هايي بودند که حوزه اقتدارشان فقط به پايتخت محدود مي‌شد. پادشاهاني که خود را نمايندگان خداوند بر روي زمين قلمداد مي‌کردند. اما رهبران بزرگ مذهبي آنها را غاصبان حاکميت خداوندي مي‌دانستند. حاکماني که به تخت و تاج خود قداست داده بودند ولي ابزاري براي اجراي تصميمات نداشتند شاهنشاهاني که بر خلاف ادعاي خود بر شاهان ديگري حکم نمي‌راندند. بلکه با صلاحديد و به وسيله شاهان کوچک مانند سران قبايل، بزرگان محلي و رهبران ايل، حکومت مي‌کردند. [sup]3[/sup] «پادشاهان قاجار با توسل به دو نوع سياست، حکومت مي‌کردند: [/rtl]
[rtl]1.  عقب‌نشيني‌هاي مکرر هنگام رويارويي با مخالفان خطرناک[/rtl]
[rtl]2. دستکاري و تحريک اختلافات گروهي در جامعه‌اي چندپاره و متفرق». [sup]4[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]به همين دليل ما در دوران قاجاريه تأييد نظر مخالفان مذهبي را به خوبي شاهد هستيم. به طوري که شاهان قاجار همواره در جلب نظر آنها کوشا بودند به عنوان مثال وقتي که مجتهد و روحاني در شهر خواهان برکناري حاکمي مي‌شد، شاهان قاجار با نظريه آنها مدارا مي‌کردند. فتحعلي‌ شاه در مقابل درخواست مجتهد محبوب شهر کاشان مبني بر برکناري حاکم وقت چاره‌اي جز تسليم ندشت و ناصرالدين ‌شاه هنگامي که علماي تهران به مجسمه‌اش که سوار بر اسب بود و در وسط يکي از ميدانهاي شهر کار گذاشته شده بود، اعتراض کردند، بلافاصله دستور برداشتن و نابودي آن را داد و پذيرفت که چنين يادبودهايي با شريعت اسلام منافات دارد. [sup]5[/sup] [/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]بازيگران اصلي قدرت سياسي در ايران، نخبگان حاکم و شاهزادگان بودند که در رأس آنها وليعهد قرار داشت. سپس درباريان، عناصر ديواني، سران ايلات بزرگ و خانها در تحکيم سلطنت پادشاه و حکومت قاجاريه نقش عمده‌اي داشتند. اينان گرچه ستونهاي اصلي حکومت به شمار مي‌رفتند اما توزيع و ابزار قدرت به نوعي بود که هيچ‌کدام از اين اجزاء و عناصر نمي‌توانستند از قدرت شاه پيشي بگيرند. بنابراين کليد عناصر و عوامل دربار، حکام ولايات و بزرگان لشکري و کشوري ـ بخش کوچکي از جامعه بودند که با مدنظر قرار دادن قدرت مطلقه شاه، يک نظام استبدادي بسته را موجب شده شرايط را براي رشد طبقات جديد نابود مي‌ساختند.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]بدين ‌ترتيب در عصر قاجار بجز شاه و درباريان که شامل صدراعظم و وزرا مي‌شدند چندان با طبقات اجتماعي چون بازرگانان، اصناف و پزشکان اختلاط نمي‌يافتند و به طور موازي و در کنار يکديگر زندگي مي‌کردند. حد فاصل اين طبقات با طبقه مطلقه همان روحانيون و بزرگان ديني بودند که مي‌توانستند در مواقع ضروري طبقه زورگوي حاکمه را به تمکين وادارند و حتي در مواردي چون قرارداد رژي با تحت‌الشعاع قرار دادن کل جامعه، قرارداد را ملغي سازند. پس تنها قدرت موجود در مقابل طبقه حاکمه که قدرت تحديد حدود آنان را داشت همانا روحانيت بود که ساليان سال از مردم در مقابل مستبدين حمايت کرده بود.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]1. جهت اطلاعات بيشتر به کتاب رسائل مشروطه نگارش دکتر غلامحسين زرگري‌نژاد مراجعه شود.[/rtl]
[rtl]2. يرواند آبراهاميان، ايران بين دو انقلاب، ص 51-52 .[/rtl]
[rtl]3. همان، ص 52 .[/rtl]
[rtl]4. همان، ص 53 .[/rtl]
[rtl]5. اعتمادالسلطنه، الماثروالاثار، ص 107 .[/rtl]
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان