21-12-2014، 12:38
حاجعليخان حاجبالدوله فرزند حسين خان مقدم مراغهاي از ده سالگي در دربار محمد ميرزا وليعهد فتحعلي شاه به خدمتگذاري مشغول بود و پس از به سلطنت رسيدن او به تهران آمد و به کارهاي حکومتي و درباري پرداخت. خاندان او از ساليان سال قبل به تجارت در خطه آذربايجان اشتغال داشتند. پدرش حسينخان مقدم مراغهاي به خدمت دربار عباس ميرزا نايبالسلطنه در آمد و با سمت پيشخدمت باشيگري به کار مشغول شد. سپس به تهران آمد و به «دربخانه» شاهي (عصر فتحعلي شاه قاجار) راه یافت و با سمت آجودانباشي مخصوص شاه به سفارت فوقالعاده گسيل و مأمور دربارهاي اروپايي شد. [sup]1[/sup]
[rtl] [/rtl]
[rtl]محمدحسين خان اعتمادالسلطنه (اعتمادالسلطنه دوم) در کتاب مرآةالبلدان نسب خاندان مقدم مراغهاي را به جوجيخان پسر چنگيزخان مغول ميرساند ولي ليکن اين نسبسازي او به نظر واهي است و تنها در جهت کسب حيثيت اجتماعي و سياسي صورت گرفته است. [sup]2 [/sup]ظاهراً اين خاندان از طوايف کرد مقدم ساکن در مراغه و زنجان بودند که از زمان صفويه در امور دولتي وارد شدند و در سپاه خدمت ميکردند. گويا حتي علت انتساب آنها به مقدم به دليل پيشقدم بودن آنها در جنگهاي آن دوران بوده است. خانملک ساساني در کتاب خود در اين باره ميگويد:[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] طايفه مقدم که در مراغه و زنجان و سرحدات ترکيه سکونت دارند از زمان صفويه در جنگها پيشرو بودند و رؤسايشان مصدر خدمت بزرگ شده و هميشه خدمتگزار دولت بودند. عليخان مقدم با سوار و پياده از مراغه در رکاب شاه به هندوستان رفته و پسرش احمدخان مقدم پس از قلع و قمع صادقخان شقاقي بيگلربيگي آذربايجان در شورشي که ارامنه ايروان در زمان سلطنت فتحعليشاه کردند، مشاراليه به واليگري ايروان مامور شد و غائله آنجا را با حسن وجه خاتمه دادند. پسرش حسينپاشاخان با سه فوج پياده مراغه و دويست و پنجاه سوار مقدم و يکصد و بيست توپچي مراغه در رکاب سلطان مراد ميرزا حسامالسلطنه هرات را محاصره کرده و اولين سرکردهاي بود که با افواج و سواران خود وارد قلعه هرات شد. پسر حسينپاشاخان اسکندرخان مقدم که پدر فتحالله خان ظفرالدوله است در ايامي که با سواران مقدم مراغه مامور سرکوبي تراکمه بود در صحراي کوکلان کشته شد و در استرآباد مدفون گرديد. [sup]3[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]اين خاندان همچنين درجنگهاي ايران و روس با عباس ميرزا همکاري بسياري داشتند و حتي از واگذاري کليه اموال منقول و غير منقول خود به عباسميرزا زماني که از سوي ارتش روسيه تهديد ميشد و در تنگناي شديدي قرار داشت خودداري ننمودند. به همين دليل حاجعليخان حاجبالدوله که از ده سالگي در دربار محمدميرزا وليعهد به تهران آمد به کارهاي حکومتي در دربار گمارده شد. اما پس از مدتي به دليل بعضي از نادرستيها در زمان محمدشاه از کار بر کنار و اموالش مصادره گرديد و مدتي به زندان افتاد ولي با وساطت مهدعليا همسر با نفوذ محمدشاه از زندان آزاد شد و به عتبات عاليات رفت و تا زمان وفات محمدشاه در آنجا بود.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]به گفته عباسميرزا ملکآرا (برادر ناتني ناصرالدين شاه) وي در زمان محمدشاه منصب صندوقداري و خزانهداري را بر عهده داشت. و به تدريج به منصب خوانسالاري و لقب خاني که بسيار مهم بود دست يافت. و علاوه بر آن حکومت تهران و بلوکات اطراف را نيز جهت تأمين مخارج آشپزخانه شاهي تحت نظارت داشت.[sup]4[/sup] وي در مدت خدمتگزاري در دربار محمدشاه مورد حمايت و اعتماد مهدعليا ملکه و همسر اول محمدشاه قرار داشت و همين حمايت باعث شد که از سوي فاطمه خانم چهريقي همسر دوم و سوگلي محمدشاه متهم به سوء استفاده و حيف و ميل در اموالش شود. به طوري که ضمن چوب خوردن و داغ شدن به دستور محمدشاه تمام اموالش مصادره شد. [sup]5[/sup] [/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]اعتمادالسلطنه خود در خاطراتش درباره پدرش ميگويد: «سه سال قبل از فوت محمدشاه که پدرم خوانسالار بود، به واسطه تهمتي مردود شد و از وحشت هشت ساعته از نياوران شميران به قم آمد و در جوار حضرت معصومه بستي شد، اما به دستور شاه او را از بست بيرون کشيده و مغلولاَ به تهران برگرداندند. پدرم يکسال در زندان ديوان به زنجير بود اما خونش نريختند و بعد مرخص عتباتش نمودند». [sup]6[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]حاجعليخان پس از رسيدن خبر وفات محمدشاه، بلافاصله از عتبات عاليات به تهران آمد و مورد استقبال مهدعليا و آقامحمدخان نوري قرار گرفت. وي ظرف مدت کمي در دربار نفوذ بسياري يافت و از مخالفان ميرزا تقيخان اميرکبير شد به طوري که در توطئه قتل اميرکبير که توسط مهد عليا و ياران دسيسه کارش پيريزي شده بود او تنها فرد مورد اعتماد مهدعليا بود که مأمور شد بلافاصله پس از امضاي فرمان توسط ناصرالدينشاه، نيمه شب به فين کاشان رفته و شبانه امير را به قتل رساند. عليخان پس از اين خدمت به مقام حاجبالدولگي دربار رسيد ولي پس از برکناري ميرزا آقاخان نوري در محرم 1275ق / 1859م از صدرات او نيز معزول و بيکار شد. [sup]7 [/sup][/rtl]
[rtl][sup] [/sup][/rtl]
[rtl]ماجراي قتل اميرکبير به دستور شاه و صدراعظم در اغلب کتب تاريخي آن زمان ذکر نشده است و تنها کتابي که در آن به اين واقعه اشاره کرده تاريخ خورموجي است. اعتمادالسلطنه فرزند حاج عليخان و مورخ عصر ناصري نيز در کتب خود چون مراةالبلدان [sup]8[/sup] و منتظم ناصري مرگ امير را به شکل طبيعي و در اثر بيماري ذکر کرده است اما بعدها حتي او نيز نتوانسته از اين حقيقت چشمپوشي کند و در 2 کتاب صدرالتواريخ و خلسه [sup]9[/sup] به کشته شدن او اشاره دارد. [sup]10 [/sup] [/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]به نظر ميرسد که اعتمادالسلطنه (محمدحسنخان) به جهت حفظ آبرو و احترام خانواده خود سعي در کم رنگ کردن نقش پدرش در واقعه قتل امير دارد. او متن حکم قتل ميرزاتقيخان را عيناَ در روزنامه خاطرات خود به چاپ رساند تا از اين طريق پدر را تنها يک چاکر درگاه معرفي نمايد که فقط و فقط خواسته و دستورات ولينعمت خود را اجرا ميکرده است.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]متن اين حکم بدين شرح است: «چاکر آستان ملائک پاسبان فدوي خاص دولت ابد مدت حاجعليقلي خان پيشخدمت خاصه فراشباشي دربار سپهر اقتدار ماموريت داد که به فين کاشان رفته ميرزا تقيخان فراهاني را راحت نمايد و در انجام اين ماموريت بينالاقران مفتخر و به مراحم خسرواني مستظهر بوده باشد». او در شرح واقعه ميگويد:[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] ... خواستند امين دولتخواهي را که واقعاَ روي دل با دولت داشته باشد و به وعده و وعيد و ايثار مال ميرزا تقيخان فريب نخورد، در کاشان فرستند تا او را دفع دهد و خيالات همگان را آسوده سازد... خلاصه قرعه اين خدمت را که فايده عمومي داشت به نام والد مولف حاجعليخان (حاجبالدوله، اعتمادالسلطنه) زدند. با دو نفر در اندرون حمام وارد شد... چون امير او را ديد دانست کار دگرگون است. او فرمان را به امير ابلاغ ميکند و امير پس از ديدن فرمان ميگويد: «آيا ميگذاري که من از حمام بيرون بيايم و آن وقت ماموريت خود را انجام دهي؟[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] حاجعليقلي خان ميگويد: نه[/rtl]
[rtl] امير ميگويد: ميگذاري يکي دو کلمه به عزتالدوله پيغام داده، خداحافظي کنم[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] حاجعليقلي خان ميگويد: نه[/rtl]
[rtl] سپس امير ميگويد: هر چه ميداني بکن. اما همينقدر بدان که اين پادشاه نادان مملکت ايران را بر باد خواهد داد.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] سپس امير به حاجبالدوله ميگويد: آيا خواهي گذاشت که اجراي ماموريت شما به صورتي که من ميگويم انجام شود؟[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] حاجبالدوله ميگويد: بلي[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] آنگاه امير به دلاک ميگويد با نيشتر دلاکي رگ دست مرا بزن تا خلاص شوم. دلاک رگ امير را ميزند و خون صحن حمام را ميگيرد. آنگاه حاجبالدوله ميرغضب را که با خود آورده و در سر حمام نگاه داشته بود صدا کرده به او ميگويد، کارش را تمام کن.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] مير غضب با چکمه لگدي به ميان دو کتف امير ميزند و امير در ميغلطد و بر زمين ميافتد سپس دستمالي ابريشمين را لوله کرده در حلقش فرو ميبرد و گلويش را ميفشارد تا جان دهد. با انجام اين جنايت، حاجبالدوله از حمام بيرون آمده و ميگويد ديگر کاري نداريم و با همراهان به شتاب به سوي تهران اسب ميراند. [sup]11[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]واقعه قتل امير همچون پتکي بر سر دربار و درباريان صديق فرو ميآيد. و از آن پس ياران مهدعليا (ميرزا آقاخان نوري و حاج عليخان) ترقي ميکنند. عليالخصوص حاجعليخان مشاغلي چون رياست فراشخانه ـ سرايدراي ـ معمارخانه ـ خيامخانه و مهمانخانه را که مربوط به امور تشريفات سفراي خارجي بود به دست ميآورد و حتي پس از مدتي به وزارت عدليه نائل ميشود. جالب آن که قاتلي، خود سفير عدل و عدالت ميگردد و وظيفه برقراري عدالت را در جامعه بر عهده ميگيرد. اما حوزه اختيارات وسيع منجر به سواستفادههاي مالي ميگردد و ناصرالدينشاه او را به جهت اختلافات عمده در حسابها از کار بر کنار ميکند و حتي مبلغ صدهزارتومان جريمه مينمايد. [sup]12[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]محمدحسنخان اعتمادالسلطنه در صدرالتواريخ در مورد علت عزل پدرش حاج عليخان از وزارت عدليه ميگويد: «... به دنبال عزل ميرزا آقاخان نوري از صدرات، حاجي عليخان مباشر و وکيل کارهاي او در تهران شد و در ضمن دستخطي از شاه مبني بر التفات به ميرزا آقاخان گرفته و به اصفهان محل سکونت اين شخص فرستاد. اين دستخط موجب بروز شايعاتي در دربار مبني بر بازگشت مجدد ميرزا آقاخان نوري به دربار شد و عکسالعمل شديد درباريان را در پي داشت. شاه که حاجيعليخان را عامل بروز چنين شايعاتي ميدانست او را از وزارت عدليه عزل کرد و جريمه کرد و به عتبات تبعيد نمود. [sup]13[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]حاجي عليخان باز به وساطت مهدعليا در سفر ناصرالدينشاه به سليمانيه و عتبات بخشيده شد و ملقب به ضياءالملک گشت و به حکومت خراسان رسيد. چندي بعد لرستان و بختياري هم به قلمرو حکومتش افزوده گشت و سپس به منصب اميرتوماني رسيد. مدتي بعد به تهران احضار شد. علت احضار او را به تهران شورش اعراب خوزستان و اهالي شوشتر ميدانند که موجب شده بود وي مدت چهار ماه در قلعه سلاسل اقامت کند. [sup]14[/sup] علت اين شورش را بي اعتدالتي و بي سياستي حاجيعليخان حاکم آنجا نوشتهاند. گويا در اوايل اهالي مکرراَ به تهران از تعديات مشاراليه شکايت ميکردند اما عرايض آنها مقبول نشد و مورد توجه قرار نگرفت بنابراين طوايف عرب اجتماع کردند و همراه با اهالي شوشتر بر او شوريدند و او را پس از چند ماه جنگ و گريز بيرون کردند. [sup]15[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]اما بازگشت حاجي عليخان به تهران منجر به عزل و تاديب وي نشد بلکه با اخذ لقب صنيعالدوله و سپس اعتمادالسلطنه بار ديگر به وزارت عدليه و به دنبال آن وزارت وظايف و اوقاف منصوب شد. او در هنگام تصدي اين وزارتخانهها قانوني به نام «دستورالعمل» را که ظاهراَ نخستين قانون قضايي تدوين شده در دوره قاجار بود و بعدها مبناي قضاوت قرار گرفت، تدوين کرد و به امضاي شاه رساند. در اواخر حکومتش نيز حکومت شاهرود و بسطام و دامغان زير نظر او بود. [sup]16[/sup] او در طول خدمت ديواني خود به کسب مدال «تمثال همايوني» کمر و خنجر مرصع و حمايل نائل شد. و اقداماتي نيز در ساختن کارخانجات ريسمانبافي، کاغذسازي، شکرريزي در مازندران و بناي سبزه ميدان و عمارت سلطنتآباد و نياوران و خيابان ارک و توسعه آرامگاه حضرت عبدالعظيم، تأسيس باغ و عمارت دوشانتپه و عاليقاپوي شاهي در عصر ناصري در تهران کرد. [sup]17[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]حاج عليخان اعتمادالسلطنه اول در ربيعالاول سال 1284 ه.ق بدرود حيات گفت و کليه مناصب و القاب او به فرزند کوچکش محمدحسنخان رسید. وي در يادداشتهاي روزانه خويش راجع به عاقبت کار پدر خود مينويسد: « چنانچه پدر بيچاره من همينطور با صداقت خدمت کرد. عاقبت بعد از شصت سال خدمت به جد و پدر و خودش بي کفن مرد». [sup]18[/sup] [/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]وي در حرم حضرت معصومه (س) در قم مدفون گرديد.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]1. عبدالحسين نوايي، مراةالبلدان، پيشگفتار، ص دو .[/rtl]
[rtl]2. خان ملک ساساني، سياستگزاران دوره قاجار، ص 169 .[/rtl]
[rtl]3. همان، ص 170 .[/rtl]
[rtl]4. اعتمادالسلطنه، مرآتالبلدان با تصحيحات دکتر عبدالحسين نوايي، ج 1، ص 2 .[/rtl]
[rtl]5. عباس ميرزا ملکآرا، شرح حال عباس ميرزا، ص 23 .[/rtl]
[rtl]6. محمدحسن اعتمادالسلطنه، روزنامه خاطرات، ص 631 .[/rtl]
[rtl]7. خان ملک ساساني، سياستگزاران عصر قاجار، ص 170-169 و کتيرايي، خلسه ص 15-16 .[/rtl]
[rtl]8. اعتمادالسلطنه، مرآتالبلدان، ج 2، ص 77 و101 .[/rtl]
[rtl]9. اعتمادالسلطنه، منتظم ناصري، ج 3، ص 1738 .[/rtl]
[rtl]10. اعتمادالسلطنه، صدرالتواريخ، ص 198 .[/rtl]
[rtl]11. اعتمادالسلطنه، روزنامه خاطرات، مقدمه.[/rtl]
[rtl]12. روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص 1084 .[/rtl]
[rtl]13. اعتمادالسلطنه، صدرالتواريخ، ص 244 .[/rtl]
[rtl]14 . اعتمادالسلطنه، الماثروالآثار، ص 45-46 .[/rtl]
[rtl]15. احمد سهيلي، اميرنظام در سفارت فرانسه و انگلستان، ص 28 .[/rtl]
[rtl]16. اعتمادالسلطنه، الماثر و الآثار، ج 2، ص 473 .[/rtl]
[rtl]17. اعتمادالسلطنه، مراةالبلدان، ج2، ص 77 و 101 .[/rtl]
[rtl]18. مهدي بامداد، شرح حال رجال ايران، ج2، ص 378 .[/rtl]