امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سلمان فارسی

#1
سلمان کیست؟
کنیه او ابو عبد الله است و در مداین به روزگار خلافت عثمان، مرد در حالی که والى آنجا بود. روایت کرده‏اند که سلمان گفت: من دهقان‏زاده‏اى ( پدرش دهخدا بوده است ) بودم از دهکده «جى» اصفهان و پدرم چندان مرا دوست مى‏داشت که هم چون دوشیزگان در خانه حبس مى‏کرد و من در آیین مجوس کوشش بسیار کردم تا به خادمى آتشکده رسیدم. پس پدرم، در آن هنگام مرا به پاره‏اى زمین که داشت فرستاد و در آنجا از کنیسه نصارى گذشتم و به نزد ایشان درآمدم و نماز ایشان مرا خوش آمد و با خود گفتم: آیین ایشان از آیین من بهتر است. از ایشان جویا شدم که اصل این آیین در کجاست؟ گفتند: در شام است. پس از پدرم گریختم و به شام رفتم و نزد اسقف شدم و به خدمتگذارى او پرداختم و چیزها از او مى‏آموختم تا آنگاه که روز مرگش فرا رسید. بدو گفتم: مرا به چه کسى وصیت مى‏کنى؟
گفت: مردم همه هلاک شده‏اند، و دین خویش را رها کرده‏اند، تو را به مردى در موصل وصیت مى‏کنم، نزد او رو. چون او درگذشت نزد آن مردى رفتم که مرا به او وصیت کرده بود. چندى نگذشت که آن مرد نیز مرد و قبل از مردنش بدو گفتم مرا به چه کسى وصیت مى‏کنى؟گفت: کسى را نمى‏شناسم که بر راه راست مانده باشد مگر یک تن که در نصیبین است.
پس به نصیبین نزد آن مرد رفتم پس آن مرد نصیبین را نیز مرگ فرا رسید و مرا نزد مردى، در عمّوریه، از سرزمین روم، فرستاد. پس نزد آن مرد شدم و نزد او اقامت گزیدم و گاو و گوسفندانى چند به دست آوردم و چون مرگ او رسید، از او پرسیدم که مرا به چه کسى وصیت مى‏کنى؟ گفت: مردم همه دین خویش را رها کرده‏اند و هیچ کس از ایشان بر حق نمانده و روزگار پیامبرى- که به دین ابراهیم مبعوث مى‏شود و از سرزمین عرب ظهور مى‏کند و به سرزمینى میان دو حرّه که در آنجا نخل ها است مهاجرت مى‏کند- نزدیک شده است. من از او پرسیدم که نشان این پیامبر چیست؟ گفت: هدیه اگر بدهندش مى‏خورد اما صدقه نمى‏خورد، میان دو کتف او مهر پیامبرى است.
پس سوارانى از بنى کلب بر من گذشتند و من با ایشان بیرون آمدم و چون به «وادى القرى» رسیدند بر من ستم کردند و مرا به مردى یهودى فروختند و من در کشتزار و نخلستان او، برایش کار مى‏کردم. یک بار که نزد او بودم ناگهان پسر عمویش نزد او آمد و مرا از وى خریدارى کرد و به مدینه برد. به خدا سوگند که چون آنجا را دیدم شناختم. و خداوند محمد را در مکه مبعوث گردانید و من چیزى از او نشنیده بودم. یک بار که بر سر خرما بُنى بودم، پسر عموى سرور من آمد. و گفت: «خدا این قبیله بنى قیله را بکشد که در قُبا بر گرد مردى جمع شده‏اند که مى‏گوید من پیامبرم.» پس مرا لرزه و سرما فرا گرفت و از خرما بن فرود آمدم و به جستجو و پرسش از هر سوى پرداختم.
سرور من هیچ سخنى با من نگفت و گفت: به کار خویشتن بپرداز و چیزى را که سودى براى تو ندارد رها کن. چون شب فرا رسید اندکى خرما که داشتم برداشتم و نزد پیامبر رفتم. گفتم شنیده‏ام که تو مردى شایسته‏اى و دارای یاران غریب و نیازمند و فقیری و این چیزى است که براى صدقه نزد من بود و من شما را سزاوارتر از دیگران بدان یافتم. پس پیامبر گفت: «بخورید.» و خود از خوردن سر باز زد. من با خود گفتم: اینک این یکى از نشانه‏ها و بازگشتم. چون فردا شد بازمانده خرماها را برداشتم و نزد او رفتم و گفتم: من دیدم که تو صدقه نمى‏خورى، این هدیه‏اى است از سوى من. پس حضرت فرمود: «بخورید.» و خود نیز با ایشان خورد. روزى بنزد آن حضرت که در قبرستان بقیع بتشییع جنازه یکى از اصحاب خود رفته بود آمدم، من دو جامه خشن زمخت بر تن داشتم و آن حضرت در میان اصحاب نشسته بود، پس من پیش رفته سلام کردم و به پشت سرش پیچیدم تا شاید مهر نبوت را در میان دو شانه آن حضرت ببینم، رسول خدا (ص) که متوجه رفتار من شده بود مقصود مرا دانست، و رداى خویش را پس زد و چشم من به مهر نبوت افتاد.
من خود را بر روى شانه‏هاى حضرت انداخته آنرا مى‏بوسیدم و اشک می ریختم رسول خدا (ص) بمن فرمود: بازگرد، من پیش روى او آمده در برابرش نشستم و سرگذشت خویش را تا به آخر براى او شرح دادم، رسول خدا بشگفت فرو رفت و از این که اصحابش این جریان را مى‏شنیدند خوشحال گشت. پس دانستم که این همان پیامبر است. پس به دست و پاى او افتادم و مى‏بوسیدم و گریه مى‏کردم. سپس به من فرمود: «اى سلمان خود را از صاحب خویش باز خر.» و من خود را از صاحب خویش باز خریدم که در برابر، سیصد ساقه نخل را براى او در زمین بکارم تا بگیرد و چهل اوقیه[1] طلا نیز بدو بدهم. پس پیامبر مسلمانان را فرمود: برادرتان را یارى کنید. و ایشان در کار نخل ها مرا یارى کردند تا این که سیصد خرما بُن کوچک براى من حاصل آمد. پس پیامبر مرا گفت: اى سلمان برو و براى این خرما بنان کوچک محل کاشتن حفر کن و مرا آگاهى ده و چنین کردم و به او خبر دادم. پس حضرت به دست خویش آنها را در آنجاها به زمین کرد و به خدا که تمام آنها گرفت و حتى یکى از آنها نیز خشک نگردید و از یکى از غزوه‏ها مالى براى پیامبر آورده بودند، به من بخشید و گفت: حق آزاد بودن خویش را بپرداز و من پرداختم و آزاد شدم. و به علت گرفتارى و بردگیى که داشتم جنگ بدر و جنگ احد را نرسیدم و در خندق شرکت کردم. بعضى عقیده دارند که سلمان دویست و اند سال زندگى کرد
پاسخ
 سپاس شده توسط Amir-al ، سرباز خدا ، || Mιѕѕ α.η.т || ، PISHY
آگهی
#2
سلمان از ال بیت پیامبر بود
شیعیان امامم لذت ببرن
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
سلمان فارسی 1

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
سلمان فارسی 1


پاسخ
 سپاس شده توسط ~Bad girl~


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  متن کامل خطبه غدیر به همراه معنی فارسی
  فایل تحت وب کتاب قرآن به ترجمه فارسی
  دانلود کتاب انجیل به ترجمه فارسی
  دعای توبه همراه با ترجمه فارسی
  معنای اسامی سوره های قرآن کریم به فارسی
  سوره مبارکه یس باترجمه[فارسی]و[انگلیسی]
  حضرت فاطمه زهرا(س) در آینه شعر فارسی
  زندگینامه سلمان فارسی یکی از اصحاب پیامبر(ص)
  چرا نماز را به فارسی نمی خوانیم؟
  جریان سلمان رشدی و کتاب آیات شیطانی

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان