16-12-2014، 22:01
داستان ازدواج و آشنایی شما چطور بود؟
رضا: داستان آشنایی ما برمی گردد به خواهرهای ما. ۸سال پیش خواهر من زهرا، خانه عسل بدیعی خواهرخانم من دعوت بود. برای اولین بار غزل را که می بیند به غزل می گوید بیا عروس ما شو (می خندد) درواقع آشنایی ما به واسطه خواهرهای ما بود.
غزل: البته از وقتی این جمله ها رد و بدل شد تا آشنایی من و رضا حدود ۴سال گذشت.
رضا: بله ۴سال پیش که غزل را برای اولین بار دیدم، پسندیدم (هردو می خندند)… یادم می آید وقتی غزل را دیدم تمام دوروبری هایم به من می گفتند غزل؟ عمرا! مرتب به گوشم می رساندند که غزل دوست ندارد ازدواج سینمایی داشته باشد. اما خب چاره ای نبود (می خندد).
غزل میگفت جنس تو چنین است!
به خاطر ازدواجت تصمیم به لاغر شدن گرفتی؟
نه اتفاقا زمانی که من و غزل آشنا شدیم درست بیشترین وزن زندگی ام را داشتم، آن موقع ۱۸۷ کیلو بودم. از همه هم اعتمادبه نفسم بیشتر بود. من کلا با چاقی ام مشکل نداشتم، شاید دلیل بالا رفتن وزنم هم همین مسئله بود.
گفتیم شاید جزء شرط های ازدواجت پایین آوردن وزن بود.
نه، بعد از دوران آشنایی و نامزدی مان تصمیم گرفتم وزنم را پایین بیاورم. اتفاقا غزل شاکی بود که وزنم را پایین آوردم به بابام می گفت رضا را به من قالب کرده… این چینی است. من که دیدمش چاق بود.
فاصله آشنایی تا ازدواجتان چقدر طول کشید؟
۲سال. مهر ۲سال قبل مراسم ازدواجمان بود.