13-12-2014، 18:00
سردار علی اکبر پورجمشیدیان، فرمانده سپاه عاشورا، برادر ۲شهید به نام های مهدی و جلال پورجمشیدیان است که در دوران دفاع مقدس به درجه شهادت نائل آمدند.
وی بعداز انقلاب در سال۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران درآمد. پورجمشیدیان در لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص) آغاز به خدمت کرد تا اینکه در سال ۱۳۶۱ به لشکر ۳۱ عاشورا آمد و در کنار شهید مهدی باکری به دفاع از اسلام و انقلاب پرداخت.
وی بعداز پایان جنگ به عنوان مسئول نظارت نمایندگی نیروی زمینی سپاه، مسئول حقوقی بازرسی نیروی زمینی سپاه و مدتی در بنیاد تعاون سپاه خدمت کرد. از سال۱۳۸۰ تا ۱۳۸۶ معاون هماهنگ کننده لشکر ۳۱عاشورا، از سال ۱۳۸۶ تا ۱۳۷۸ جانشین لشکر ۳۱ عاشورا و از سال ۱۳۸۷ فرمانده سپاه عاشورا شد. خاطرات وی از مهدی باکری خواندنی است.
سابقه آشنایی ما با شهید بزرگوار آقامهدی باکری برمی گردد تقریبا به اواخر عملیات بیت المقدس. عملیات بیت المقدس که تمام شد ما از لشکر مقدس ۲۷ حضرت رسول(ص) که آنجا بودیم با جمعی از رزمنده های آذربایجان از آنجا تسویه حساب کردیم. به ما گفتند که باید بروید تیپ عاشورا و از آنجا به تبریز. ظاهرا آقامهدی تازه فرمانده لشکر عاشورا شده بود. من اولین بار آقامهدی را آنجا دیدم که برای رزمندگان تیپ عاشورا صحبت می کردند. بعد از آن خدمت ایشان نرسیده بودم تا بعداز عملیات والفجر که بنا شد ما بیاییم در لشکر خدمت ایشان باشیم.
ظاهرا دنبال یک کسی برای کارهای فرهنگی بودند و ایشان با پیشنهاد یکی از برادران به رغم اینکه از من شناختی نداشتند به بنده اطمینان کرده، من را پذیرفتند. به عنوان مسئول فرهنگی و تبلیغات لشکر عاشورا از سال ۶۲ تا بعداز شهادت آقامهدی در خدمت ایشان بودیم و به عنوان یک سرباز کوچک پادویی می کردیم. شهید باکری شخصیتی بود دارای ویژگی های مختلف و بعضا متضاد؛ یعنی کمتر کسی پیدا می شد که این خصوصیات در او باشد؛ ویژگی های متفاوت و مختلفی که در ظاهر کمتر آدمی می تواند اینها را جمع داشته باشد، به قول علما جمع اضداد. ایشان ضمن اینکه یک فرد شجاع، یک انسان عالم به معنای واقعی به مسائل نظامی و دارای تدبیر و اقتدار بود در کنار آن یک انسان بسیار رئوف، مهربان و دلسوزی برای مجموعه نیروهای تحت امر خودش بود.
ساده زیستی و به قول اصطلاح خودمان خاکی بودن آقامهدی چشمگیر بود. یک انسان فوق العاده ساده اگر کسی از قبل ایشان را نمی شناخت باور نمی کرد این فردی که با او مواجه شده فرمانده لشکر اسلام است و از همه جهت هم ساده بود؛ هم آرایش او، هم پوشش لباسش، هم زندگی اش و هم در واقع خوردوخوراکش؛ یک زندگی کاملا ساده. من به جرأت می تونم بگم آقامهدی در طول دورانی که در لشکر مقدس عاشورا فرمانده بودن تا زمان شهادتشون بعید می دونم از نظر لباس و خورد و خوراک و پوشش و اینها بیشتر از یک نیروی بسیار عادی شون استفاده کرده باشند؛ یعنی به حداقل اکتفا می کرد.
یک شب آیت الله یکتایی، امام جمعه خلخال تشریف آوردند. بعداز عملیات خیبر، یه وقت دیدم آقامهدی منو صدا کردن، رفتم بالا دیدم نقشه رو گذاشتن دارن عملیات خیبر و جزئیاتش را برای آیت الله یکتایی تشریح می کنن که چطور شد و از کجا رفتن، چه جوری رفتن و بچه ها داشتن جزئیات را.... من احساس کردم ابهاماتی در ذهن آیت الله یکتایی به وجود آمده نسبت به مثلا تعداد شهدا، زخمی ها و اینها. یک ابهامی راجع به عملیات به وجود آمد و مقید بودند، جزئیات را هم توضیح دهند که چه طور شد این کار با عظمتی که انجام دادیم چه بود و اگر مثلا در بعضی جاها تعداد شهدا یا زخمی ها بیشتر شده دلایل آن را توضیح می داد. بعد من احساس کردم خود آقامهدی راضی نبود از این همه توضیحی که داده بود.
وی بعداز انقلاب در سال۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران درآمد. پورجمشیدیان در لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص) آغاز به خدمت کرد تا اینکه در سال ۱۳۶۱ به لشکر ۳۱ عاشورا آمد و در کنار شهید مهدی باکری به دفاع از اسلام و انقلاب پرداخت.
وی بعداز پایان جنگ به عنوان مسئول نظارت نمایندگی نیروی زمینی سپاه، مسئول حقوقی بازرسی نیروی زمینی سپاه و مدتی در بنیاد تعاون سپاه خدمت کرد. از سال۱۳۸۰ تا ۱۳۸۶ معاون هماهنگ کننده لشکر ۳۱عاشورا، از سال ۱۳۸۶ تا ۱۳۷۸ جانشین لشکر ۳۱ عاشورا و از سال ۱۳۸۷ فرمانده سپاه عاشورا شد. خاطرات وی از مهدی باکری خواندنی است.
سابقه آشنایی ما با شهید بزرگوار آقامهدی باکری برمی گردد تقریبا به اواخر عملیات بیت المقدس. عملیات بیت المقدس که تمام شد ما از لشکر مقدس ۲۷ حضرت رسول(ص) که آنجا بودیم با جمعی از رزمنده های آذربایجان از آنجا تسویه حساب کردیم. به ما گفتند که باید بروید تیپ عاشورا و از آنجا به تبریز. ظاهرا آقامهدی تازه فرمانده لشکر عاشورا شده بود. من اولین بار آقامهدی را آنجا دیدم که برای رزمندگان تیپ عاشورا صحبت می کردند. بعد از آن خدمت ایشان نرسیده بودم تا بعداز عملیات والفجر که بنا شد ما بیاییم در لشکر خدمت ایشان باشیم.
ظاهرا دنبال یک کسی برای کارهای فرهنگی بودند و ایشان با پیشنهاد یکی از برادران به رغم اینکه از من شناختی نداشتند به بنده اطمینان کرده، من را پذیرفتند. به عنوان مسئول فرهنگی و تبلیغات لشکر عاشورا از سال ۶۲ تا بعداز شهادت آقامهدی در خدمت ایشان بودیم و به عنوان یک سرباز کوچک پادویی می کردیم. شهید باکری شخصیتی بود دارای ویژگی های مختلف و بعضا متضاد؛ یعنی کمتر کسی پیدا می شد که این خصوصیات در او باشد؛ ویژگی های متفاوت و مختلفی که در ظاهر کمتر آدمی می تواند اینها را جمع داشته باشد، به قول علما جمع اضداد. ایشان ضمن اینکه یک فرد شجاع، یک انسان عالم به معنای واقعی به مسائل نظامی و دارای تدبیر و اقتدار بود در کنار آن یک انسان بسیار رئوف، مهربان و دلسوزی برای مجموعه نیروهای تحت امر خودش بود.
ساده زیستی و به قول اصطلاح خودمان خاکی بودن آقامهدی چشمگیر بود. یک انسان فوق العاده ساده اگر کسی از قبل ایشان را نمی شناخت باور نمی کرد این فردی که با او مواجه شده فرمانده لشکر اسلام است و از همه جهت هم ساده بود؛ هم آرایش او، هم پوشش لباسش، هم زندگی اش و هم در واقع خوردوخوراکش؛ یک زندگی کاملا ساده. من به جرأت می تونم بگم آقامهدی در طول دورانی که در لشکر مقدس عاشورا فرمانده بودن تا زمان شهادتشون بعید می دونم از نظر لباس و خورد و خوراک و پوشش و اینها بیشتر از یک نیروی بسیار عادی شون استفاده کرده باشند؛ یعنی به حداقل اکتفا می کرد.
یک شب آیت الله یکتایی، امام جمعه خلخال تشریف آوردند. بعداز عملیات خیبر، یه وقت دیدم آقامهدی منو صدا کردن، رفتم بالا دیدم نقشه رو گذاشتن دارن عملیات خیبر و جزئیاتش را برای آیت الله یکتایی تشریح می کنن که چطور شد و از کجا رفتن، چه جوری رفتن و بچه ها داشتن جزئیات را.... من احساس کردم ابهاماتی در ذهن آیت الله یکتایی به وجود آمده نسبت به مثلا تعداد شهدا، زخمی ها و اینها. یک ابهامی راجع به عملیات به وجود آمد و مقید بودند، جزئیات را هم توضیح دهند که چه طور شد این کار با عظمتی که انجام دادیم چه بود و اگر مثلا در بعضی جاها تعداد شهدا یا زخمی ها بیشتر شده دلایل آن را توضیح می داد. بعد من احساس کردم خود آقامهدی راضی نبود از این همه توضیحی که داده بود.