امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قلعه دم

#1
قلعه دم دم در سال 1018 ‏هجری قمری بر فراز کوهی به همین نام در ارتفاعات برادوست در 18 کیلومتری جنوب غربی ارومیه ساخته شده است. این قلعه به علت ارتفاع زیاد از سمت شمال و جنوب واتصال آن به صخره سمت غربی که نزدیک به زمین است، دارای حصار محکم و دروازه ای از در سمت جنوبی است. ‏قلعه از پنج قسمت تشکیل می شود که عبارت است از: قسمت اصلی، قسمت پایین و بیرون دروازه شرقی، در قسمت شرقی قلعه و منتهی الیه صخره، برجی عظیم بنا شده که خود در حکم قلعه بوده است. آب مصرفی قلعه از حوضی تامین می گردید که با آب باران پر می شد. ‏در قسمت شمالی قلعه چشمه ای است که آب چشمه ای است که آب کمی دارد. در کنار ‏چشمه حوضی قرار گرفته که با گنبدی پوشانیده شده است و برای حفاظت از آن نیز برجی احداث شده که به قسمت اصلی متصل است. در قسمت جنوبی داخل قلعه گودالی احداث شده بود که زمستان ها با یخ وبرف پر می شد وزیر آن حرفی ساخته شده بود که در ایام کم آبی از آن استفاده می شد. برای محافظت این قسمت نیز قلعه مانندی بنا شده بود که آن را جای یخ یا جای برف می گفتند.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
قلعه دم 1
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
قلعه دم 1
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
قلعه دم 1
روایات تاریخی داستان قلعه دم دم
يکي از نمونه هاي قابل توجه رويداد قلعه دمدم مي باشد. از اين رويداد دو روايت وجوددارد ؛يکي روايتي که اسکندربيگ منشي مورخ دوره شاه عباس صفوي در کتاب عالم آراي عباسي آورده وديگري بيت کردي دم دم مي باشد که کس يا کساني ناشناس آن را سروده اند و از دوره صفوي سينه به سينه نقل گشته تا به امروزرسيده است.
روايت اول از رويداد دمدم روايت مسلط از اين واقعه است و به عنوان روايت مرجع شناخته ميشود ،اما روايت دوم يک روايت حاشيه اي به حساب مي آيد که کسي از مستشرقان و مورخان تا کنون به آن توجه نکرده و اصولا از آن اطلاعي ندارند. براي فهم تفاوت اين دو رويداد و نوع نگاه آنها به اين واقعه به صورتي مختصر به مقايسه اين دو رويداد مي پردازيم؛
روايت اسکندربيگ از دمدم
” ذکر مخالفت و عصيان اميرخان برادوست” اين عنوان روايت اسکندر بيگ است و مي خواهد به شرح عصيان و نافرماني اميرخان بپردازد ،پس از آن از چگونگي لطف و مرحمت شاه عباس در حق اميرخان سخن مي گويد و اينکه شاه عباس به او مناطقي را واگذار کرده و امير خان نيز” دست اردات بر سينه اخلاص نهاده”است.
اما امير خان کم کم قدرتمند مي شود و به گفته اسکندربيگ” در اندک روزي بخار نخوت و غرور به کاخ دماغش راه يافته و ” از تعصب مذهب يا شرارت نفس با امراء قزلباش آن سرحد عناد ورزيده ,سوداي استقلال و استبداد در سوداي خاطرش جاي گرفته بود …” روايت گر ، امراي کرد را وحشي صفتان طوايف انسان مي نامد و پس از آن از چگونگي ساخت و استقرار اميرخان در قلعه دمدم، که او آن را راي نفاق آلود اميرخان مي نامد.در توصيف روابط خان با حکام و امراي صفوي ،اسکندربيگ منشي رفتار امير خان را از سر خلاف،عصيان،سرکشي و طغيان مي داند و رفتار امراي صفوي را مبتني بر لطف،مدارا و بنده وازي.
در ادامه روايت، روايت گر به شرح تنش بين صفويان و خان دمدم مي پردازد و اين تنش به مرحله اي مي رسد که قلعه دمدم از سوي لشکريان صفوي محاصره مي شود . در جريان محاصره يکي از امراي صفوي با اميرخان مذاکره مي کند،مورخ شاه عباس اميرخان را در هنگام مذاکره اين گونه توصيف مي کند؛” اميرخان از مکر و حيل ظاهر خودرا به تاج و هاج و لباس اخلاص غلامي آراسته چنان نمود…” مذاکرات بين دو طرف به نتيجه نمي رسد و اسکندربيگ دليل آن را چنين ذکر مي کند ؛ “القصه خبث باطن او ظاهرگشته مشخص شد که گفتگوهاي او محض چاپلوسي و حيله اندوزي بوده وبه متانت و استحکام قلعه مغرور گشته سلوک طريق عناد و استکبار اختيار نموده است …”
در ادامه روايت اسکندر بيگ به شرح محاصره چند ماهه قلعه مي پردازد و همه جا از شجاعت مهاجمان قزلباش سخن مي گويد وآنها را غازيان مينامد. علي رغم مقاوت شديد اميرخان و جنگاورانش در مقابله با مهاجمان صفوي ،مقاومت قلعه کم کم درهم شکسته مي شود و اسکندربيگ مي نويسد “قلعه را به توفيق الله به زور بازوي مردانگي و قهر و غلبه مفتوح سازند..”بدين ترتيب اميرخان تسليم مي شود و قلعه توسط صفويان اشغال مي شود. اگرچه اميرخان و متحد او خان ابدال مکري براي جلوگيري از قتل عام تسليم سپاهيان صفوي مي شوند ،اما همگي آنان بلافاصله و بعد از اندک مقاومتي در محاصره سپاهيان صفوي قتل عام مي شوند. اسکندربيگ منشي اين قتل عام را ناشي از يک سوءتفاهم مي داند و اين گونه روايت اسکندربيگ از دمدم به پايان مي رسد.
روايت دوم ؛ بيت دمدم
دلم ناراوه ستي له به ر ئه وه ي غه مي له به ر ئه وه ي ژاني
بانگيکم وه به ر خوداي ، ئه وي ديکه م به ر پيغه مبه ري ئاخر زه ماني
اين آغاز بيت با صداي حزن انگيز بيت بيژ است ، سراينده بيت در آغاز بيت به خداوند،شخصيت هاي ديني و کسان تقديس شده پناه برده و از آنان طلب ياري مي نمايد. پس از آن سخنان امير خان با خان ابدال مکري رانقل مي کند؛
بلا بوت بم به برايه کي دايک و بابي يه …/ده مانچانت بو ده شکينم جوي له ميسري يه /تفه نگانت بو ده شکينم خاني قوم جوي له وه ستا شاقولي يه…/ مه گه ر ئه و شه ره کي کردبي روسته مي مازندراني له بن کيوي ده ماوه ندي سپي ديوي ده هينا زه وتي شيري يه …
دلي خاني به برينه ،چه ند به برين به برينه
بوت ده چمه گولي دمدمي،چ دمدميکي ره نگينه /چومي بارانديزي ديته خواري چه ندي زولال و شيرينه /ليم بويه قه سريکي جندي يه خه مخواري ده بريه وه…
پس از آن راوي سخنان شاه عباس خطاب به حسن خان را به نظم در آورده است ؛ حه سه ن خانه /بلا بکه ين تگبير و رايانه /به سه رمان داهات زستانه /زستان چوو و رابرد هاوينه /رابه به دل و يه قينه /زوکه شوغلم بو پيک بينه /دمدم له بو بسينه / ئه وسال حه وت سال له من ياغينه…
حسن خان در مقابل خواست شاه عباس ابتدا امتناع مي کند و ميگويد که از طرف رومي ها-عثماني- براي او کمک فرستاده مي شود و ما را شکست مي دهد،اما شاه عباس به او وعده کمک داده و بدين شکل حسن خان را راهي دمدم ميکند.آنگونه که بيت بيژ ميگويد از سراسر قلمرو صفويان براي محاصره قلعه دمدم لشکر گردآوري شده ،هرات،ايروان،کشمير،گيلان،سنه،کرماشان و.. به گونه اي که ؛
له قوشه ني له توغياني/دار و به رد هاته هه ژياني /توز گرتي به ري ئاسماني/بوه روژي ئاخر زه ماني
راوي در مورد اين لشکر مي گويد؛
له و کافري ده به فيله /سه ري رمبيان ده ليي بيله و اين شبيه واژگان عالم آراي عباسي درباره بدمذهبي دمدميان مي باشد.
کم کم لشکر به دمدم نزديک مي شود و اين خبر هم به خان داده م يشود؛ جواب چو له بو خاني يه /چاکه خو بکا قوي يه /عاله م بو ئه و بزوتي يه/ چاک شه ريک له سه ر ديني يه
در اين هنگام خان مي گويد اگر او شاه است من نيز خان هستم و همه آنها را از بين خواهم برد .لشکريان صفوي دمدم را محاصره کرده، جنگ بين جنگاوران دمدم و لشکريان صفوي شرو ع مي شود؛
دمدمم به ردي مه يداني /ليي ده ن توپي ئيسفه هاني/توزگرتي به ري ئاسماني…دمدمم به رديکي شينه /چوارزستانه پينج هاوينه /تييدا خاني له پ زيرينه/زه فه ريان پي نه به ردينه …
راوي بيت نيز مانند اسکندر بيگ منشي ،جنگ خان را غزوه مي نامد .پس از آن بيت بيژ از خيانت حه مه دبه گ نامي سخن مي گويد که از دمدم فرار کرده و به لشکريان صفويه مي پيوندد.او سرداب قلعه را به لشکريان نشان داده و اين مساله براي ساکنان قلعه بسيار مشکل ساز مي شود.بخشي از روايت اسکندربيگ به اين اختصاص يافته ودر بيت نيز به اين مساله اشاره شده است.اما بارش برف مشکل کم آبي را رفع کرده و تلاش لشکريان صفوي در اين باره بي اثر مي شود.
پس از آن دوباره صفويان از خان مي خواهند تسليم شود، ولي خان ؛ کوتيه تايفه ي خه زايي يه :هه رچي هه لي قه يدي ني يه /هه رچي بمري فيدايي يه /هه رچي بکوژري خه زايي يه …
بيت بيژ دوباره از زبان خان شخصيت هاي ديني و کسان تقديس شده ر به ياري مي طلبد :
سواريک هاتووه ئه سپي شي يه /خان ده پرسي ئه وهه کي يه /خان ئه وه گوره ي پيروتي مه رگي يه
سواريک هاتووه به نادري/ که س ني يه چه کاني وه رگري/خان ده پرسي ئه وهه کي يه/خان ئه وهه عه زره تي خدري/
سواريک هاتووه له بو گشتي / به ويه سوره تي به هشتي /خان ده پرسي ئه وهه کي يه/ئه وهه وه يسي ماهي ده شتي
ياري طلبيدن خان از اين شخصيت ها در هنگامه ي آخرين مقاومت هاي قلعه در برابر لشکريان صفوي مي باشد: خان ئه بدال و کاکه خانه /حه وت شه وان و حه وت روژانه/شه ريان ده کرد به شيرانه /شيران نه ياندي کيلانه /له ش که وتبون وه کي گردانه/ خوين روي هه ر وه ک جوگانه..
کاکه خان که گويا پسر امير خان بوده ،در جنگ کشته مي شود .آنگاه نوبت به امير خان مي رسد و خان نيز:
بانگم وه به ر ميري ميران/خان بو خوي ده کا ته گبيران / حه وت پولي دايه به ر شيران /بانگم وه به ر پادشاي قودره تي /خانيان شه هيد کرد به کوتکي خيوه تي /هاوار و رورو دمدمه
بدين ترتيب خان کشته مي شود و پس از آن به قول بيت بيژ عجم ها از قلعه بالا ميروند و قلعه توسط عجم ها اشغال مي شود و بيت بيژ ، اينک تعزيه خوان نابودي قلعه است و با صدايي حزن انگيز مي گويد:
کواني سواري ده نازنين؟… هاوار و رورو و دمدمه
اما در آخرين لحظات تصرف قلعه، خاتون خان همراه با زنان ديگر خود را از قلعه به پايين پرتاب مي کنند تا گرفتار عجم ها نشوند.بيت در اينجا به پايان مي رسد ،هرچند دنباله اي دارد ؛ولي اين دنباله در دوره هاي ديگر به آن افزوده شده و نکته ي قابل توجهي دارد و آن اينکه راوي يا راويان از اين شکست خان ناراحت بوده اند و خواسته اند به هر نحوي که باشد از عجم ها انتقام بگيرند!
در مورد حاشیه های تصرف قلعه دم دم از جانب صفویان روایت شفاهی متفاوتی نیز وجود دارد که گویا سینه به سینه نقل شده است. در این روایت از جنگ آمده است ” سپاهیان شاه عباس چندین بار به قلعه دم دم حمله بردند ولی به دلایل استحکام و موقعبت خاص قلعه نتوانستند وارد قلعه شده و هربار با شکست مواجه شدند. یکی از مشاورین شاه عباس به وی پیشنهاد میکند که به جای حمله باید قلعه نشینان را از فرت تشنگی و گرسنگی ناچار به تسلیم یا هلاک سازیم. شاه عباس بی درنگ این پیشنهاد را قبول می کند و در نزدیکی قلعه چادر می زند. بعداز چند روز که منابع تامین غذای قلعه قطع می شود خبری از تسلیم یا مرگ امیرخان مکری و اطرافیانش نمی شود. شاه عباس کم کم از تصرف قلعه نا امید می شود تا اینکه شخصی از درون قلعه نزد شاه عباس می آید و راه تسلیم شدن امیرخان و افرادش را به شاه عباس می گوید. وی به شاه عباس می گوید ساکنین قلعه برای چندین ماه غذا و خوراک دارند ولی تنها راه تسلیم آنان قطع آبی است که وارد قلعه می شود. بر اساس این پیشنهاد شاه عباس با راهنمایی های این فرد سرچشمه آب را کشف و از ورود آن به قلعه جلوگیری می کند. بعداز چند روز ساکنین قلعه از فرت تشنگی ناچار به تسلیم می شوند اما به شرطی که کشته نشوند. شاه عباس این شرط را قبول و آنان تسلیم می شوند. اما به محض تسلیم شدن نخست سر کسی که سرچشمه آب را به وی اطلاع می کند قطع می کند و سپس امیرخان و اطرافیانش را قتل و عام می کند…”
مقايسه دو روايت
روايت اول ،روايت حاکم از رويداد دمدم است ، در اين روايت راوي که خود مورخ دربار شاه عباس بوده از موضع صفويان به شرح آن مي پردازد.در روايت او دوگانه اي شاه و رعيت وجود دارد ،شاه داراي قدرت و مشروعيت بوده و رعيت بايد مطيع او باشد.از نظر مورخ مربوطه شاه همواره منبع لطف،التفات ،رحمت و بزرگواريست. سرپيچي از فرمان شاه که همواره سرچشمه بزرگواري بوده،در واقع به منزله نمک نشناسي و طغيان و عصيان مي باشد.فرد عاصي و طغيان گر همواره بر خطاست و يا بايد ازعصيانش توبه کند يا اينکه محکوم به نابودي است . در جاي جاي روايت اسگندربيگ اين نگاه وجود دارد و در کنار اين نگاه ،نگرش مذهبي او نيز در کافر ناميدن امير خان ديده مي شود.اين روايت به صورت روايت غالب و مسلط از رويداد دمدم در آمده و در ديگر منابع تاريخي نيز به همين صورت نقل شده است.و اين خود گوياي تام و تمام پيوند تاريخ و قدرت مي باشد و جالب انکه همين روايت براي محققان امروز شکل روايت مرجع را به خود گرفته است.
اما روايت دوم ،اين روايت کمتر درگير جزئيات است و شايد زبان نظم گونه ي آن جلوي بيان جزئيات را گرفته ،اگرچه بيت بيژ گاهي زبان شعر را وا مي نهد و خود به شرح داستان مي پردازد.
اين روايت برخلاف روايت اسکندربيگ ،خان را نه يک ياغي ،بلکه اميري مي داند که از سوي صفويان مورد هجوم قرار گرفته و براي دفاع از خود در قلعه موضع گرفته است. او خود را خان مي داند و حاضر نيست به اطاعت شاه گردن نهد ،اگرچه در ابتدا به مذاکره با امراي صفوي مي پردازد ،اما هم خود او و هم نزديکانش متوجه مکر و دروغ عجم ها شده و مقاومت را بر تسليم ترجيح مي دهندو در مقابل انبوه لشکريان صفوي به مقاومت و مقابله پرداخته و سرانجام همگي کشته مي شوند.
بيت دمدم ،روايت گر مقاومت گروهي است که از خود دفاع می کنند. اين مقاومت ،مقاومتي مشروع بوده؛ بيت اگرچه به زبان نظم است ،اما به جز دنباله نهايي آن که مربوطه به خود بيت نيست،کمتر عنصر اغراق در آن به چشم مي خورد ،گويي اينکه بيت بيژ مي خواهد آن مقاومت را به صورتي عيني به تصوير بکشد.
البته دمدم به دليل آنکه مرتبط با قدرتي ضعيف و خرد است ،در حاشيه قرار گرفته و جزوي از فولکلور به حساب مي آيد و نه آن هنگام ونه اکنون توان هماورد جويي با روايت مسلط را ندارد.
به هر حال رويداددمدم به خوبي نشانگر تاريخ حاکمان و محکومان مي باشد. و چه بسيار رخدادهايي ديگر از اين گونه که روايت حاکمان و محکومان از گذشته را نشان مي دهند.
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان