16-11-2014، 22:45
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
یادم می آید چند سال پیش با یکی از دوستانم برای گرفتن
یک مصاحبه به خدمت استاد محمود استاد محمد رفته بودیم
تا در مورد کاری که روی پرده داشت باهم صحبت بکنیم. در
میان گفتگو استاد محمد به مثالی اشاره کردکه نه تنها جالب
بلکه بسیار هم دردناک بود. او که از نبود امکانات موجود در
جامعه خودمان برای هنرمندان گله می کرد، می گفت: در
کانادا وقتی یک فارغ التحصیل رشته تئاتر بخواهد یک
نمایشنامه بنویسد که مثلاً در آلاسکا اتفاق افتاده، دولت
هزینه چند ماه اقامت او را در آلاسکا پرداخت می کند تا
هنرمند در شرایط مورد نیازش تنفس کند تا فضا را بهتر
بشناسد. بعد ازاتمام کار بودجه لازم برای ساخت یک تئاتر
با کیفیت بالا را متقبل می شود.
وقتی که زمان بهربرداری از پروژه مذکور رسید دولت در آن
شریک شده وحق خود را برداشت می کند. ولی اگر پروژه
با شکست مواجه شود، هیچگاه هنرمند با سرزنش یا تحریم
مواجه نمی شود و جامعه هنری یا دولتی وی را طرد
نمی کنند. یعنی برای او ذهنیتی خراب به بار نمی آورندکه
دیگر نتواند کار بکند بلکه او را ملزم به این می کنند که
خلاقیت خود رابیشتر به کار بگیرد.
بگذریم وقتی که اکنون به این جملات بسیار ساده و سطحی که بار عجیبی دارد نگاه می کنم می بینم که اگر نخواهیم در مقام قیاس با سرزمین های دیگر برآییم و اگر نخواهیم دولت یا سیاست را مقصر بدانیم، نمی توانیم منکر اهرم ها و مکانیزم هایی شویم که هر روز صبح از خواب بیدار می شوند و وظیفه آنها سنگ انداختن و یا خفه کردن نویسنده، متفکر و یا هنرمند این جامعه است. آری به همین راحتی که نوشتم. شاید از این هم بسیار ساده تر و ملموس تر باشد.وقتی که نویسنده، هنرمند، متفکر، استاد نا وابسته ما ( البته اگر هنوز بازنشسته اش نکرده باشند) مترجم و ..... که من به آنها برای کوتاه تر شدن کلام من بعد فرزانگان جامعه می گویم، در این شرایط روزمره قرار بگیرند یا جلای وطن می کنند، که متأسفانه هجرت اندیشه اجتماعی در ایران آغاز شده و یا از بس که هر روز می میرند، ترجیح می دهد که دیگر بمیرند تا زنده باشند.
به چند نمونه از این مکانیسم ها یا اهرم ها به اختصار اشاره می کنم تا مسئله روشن تر شود.
مکانیزم درآمد
تنها عده محدودی ازفرزانگان جامعه ما در دانشگاه ها و یا مراکز علمی مشغول هستند. بقیه آنها یا تن به کارهایی می دهند که اصلاً هیچ ارتباطی با فکرشان ندارد. و یا به درآمدهای بسیار اندکی تن می دهند که ذهن شان آزاد بماند. پس در این شرایط چه اتفاقی می تواند رخ بدهد؟ وقتی شما در محیطی قرار بگیرید که نه تنها نبوغ شما را بارور نمی کند بلکه بی احترامی هم به آن می شود میان آدم هایی که طبق آمار جهانی حتی 20 دقیقه در روز مطالعه هم ندارند و اگر دارند اخبار فوتبال یا کشتی را می خوانند، توقع دارید چه اتفاقی بیافتد. من معتقد به این نیستم که در اینجا جامعه یا دولت نقش صد درصدی باید بازی کند بلکه معتقدم فضاهای کاری برای این افراد باید تفکیک شده باشد. جامعه اگر نخبه پرور نیست لااقل نخبه کش هم نباشد. چیزی که متاسفانه وجود دارد و برنامه ای هم برای بهبود آن لااقل برای بیست سال بعد هم دیده نمی شود. شما تصور نکنید که اساتید در دانشگاه ها وضعیتی کاملا متفاوت یا بهتر دارند. آنها هم، چون در یک محیط بی ارزش به سر می برند، یا به فکر سایر منابع در آمدی و یا به فکر مرغ و گوشت شب شان هستند. اغلب آنها هم سعی می کنند تا یک مقاله کپی شده از صد جای ممکن را تهیه کنند تا رتبه دانشگاهی شان بالا برود. اگر چند استاد فرزانه که به هر اشاره دستی، قومی را به راه راست هدایت می کنند وجود داشته باشند طبق سنت جدید بازنشسته می شوند که خانه نشین شوند. غافل از اینکه آغوش باز دانشگاه های غربی منتظر حضور چنین افرادی است. اما همانطور که می بینید وضعیت فرزانگان آکادمیک و غیر آکادمیک ما زیاد از هم متفاوت نیست و شرایط تقریبا مشابه است. حالا وای به حال فرزانگان جوان یا هنرمندان مستقل که تصور می کنم باید به کلی بی خیال همه چیز بشوند.
مکانیزم جامعه
یک فرزانه اگر بتواند بر مکانیزم درآمد فایق شود و یا عوارض کار بی ارتباط را به جان بخرد تا بتواند شأن نفسی را که می خواهد در فضای تفکر و یا هنر بر دوش می کشد را محفوظ بدارد، تازه با مکانیزم جامعه مواجه می شود. بیایید کم تر سر خودمان کلاه بگذاریم و اینقدر از فرهنگ و تمدن غنی دم نزنیم. یا نگوییم که ایرانی عاشق فرهنگ است و یا اینکه ایرانی مشتاق تفکر است. عزیزان من ایرانی آمار خواندن کتابش بسیار افتضاح است. ایرانی اصلا کتاب نمی خواند. بی تعارف یک کتاب وقتی هزار نسخه چاپ می شود سه سال در پیش خوان ها سرگردان می ماند و دست آخر سر از کهنه فروشی ها آن هم نسخه ای دویست تومان سر در می آورد که باز هم کسی خریدار آن نیست. اما تا دلتان بخواهد کتاب های مکش مرگ من یا بیا تو بغلم در این مملکت چاپ می شود و به خورد نسل جوان ما داده می شود که نگو و نپرس. یک فرزانه وقتی با این شرایط و چشیدن طعم چنین دردهایی مواجه می شود چه کاری باید بکند. آیا جز این نیست که آدمی سر از خلوتگاه درونی خویش در بیاورد و به طور کلی از اجتماع فاصله بگیرد. وقتی که خانه هگل پس از قرن ها سالم و محفوظ باقی می ماند و شما هر وقت داخل آن می شوید تصور می کنید که صاحب خانه ممکن است چند لحظه دیگر برگردد، بیانگر همین خصلت اجتماعی است. جامعه حتی اگر سر از تفکر او در نیارد سر از ارزش او در می آورد و می داند که چطور فرهیختگان خود را پاس بدارد. ولی خودتان بهتر می دانید که چه بلایی سر خانه نویسندگان و یا متفکران ما می آید.
مکانیزم عرضه اثر
اگر از مکانیزم نحوه خلق اثر در چنین شرایطی بگذریم. نوبت به عرضه یک اثر می رسد. این اثر فرق نمی کند که یک اثر هنری یا یک کتاب باشد. آیا جامعه ما خریدار هنر یا فرهنگ است. چه درصدی از کل درآمد سبد خانوار های ما صرف خرید کتاب یا آثار هنری می شود. خانواده های ما آموخته اند که برای لاغر کردن و یا به تناسب در آوردن شکم و سایر مواضع بدن خرج دکتر هایی کنند که معتقدند در مدت یک ماه سی کیلو شما را لاغر می کنند. یا اینکه انواع و اقسام کرم هایی را مصرف کنند که از انواع و اقسام جک و جانور های زیر زمینی حاصل می شوند، و برای خرید این محصولات از نان شب و پنیر صبح بزنند. اما بلد نیستند که برای نحوه درست فکر کردن و یا برای رشد فهم و شعور خود و افزایش خلاقیت خود هزینه صرف کنند. اصلا برای چنین مقوله ای در سبد خانوار ما جایی دیده نشده است. خانواده زمانی خود را با شعور و روشنفکر می داند که فرزند دلبندش را کلاس کامپیوتر بفرستد و یا در خانه ابزار و ادوات اینترنت برایش فراهم کند. غافل از اینکه این فرزند دلبند هیچگاه در زندگی یاد نمی گیرد که گلستان سعدی بخواند و یا از مولانا بهره ای ببرد. پس وقتی تمام ابزارها و مکانیزم هایی که می توانند شرایط را برای عرضه یک اثر در جامعه فراهم کنند اینچنین در قید و بند مسایل سطحی و پیش و پا افتاده هستند و در سبد خانوار ما جایی برای خرید آثار هنری و یا فرهنگی نیست یک نویسنده، مترجم، هنرمند و .......... چگونه می تواند به حیات کاری خود ادامه دهد.
مکانیزم ادعا
وقتی جامعه به صورت جدی به دنبال مفاهیم رنسانسی و یا عصر روشنگری نباشد و به تعبیری سره را از ناسره تمیز ندهد، خرد جایگاه واقعی خود را در جامعه نیافته باشد و مردم ندانند که کدام اثر با ساختارهای عقلی و سایق های رو به کمال آنها ارتباط دارد، بازار شامی به وجود می آید که نگو و نپرس. از آن روی است که کتاب های یوگا و ذن و آموزش مدیریت در شصت ثانیه یا آثار درجه هشت هنری در مقام کتاب های اصیل به جامعه عرضه می شوند، ولی آثار اصیل یک یا دوبار برای عده خاصی به چاپ می رسد و دیگر در جامعه متقاضی نخواهد داشت. این جا است که تئاتر رو حوضی ما با تکمله مبارک و با ته مایه دم گاراژ بودم یارم سوار شد، می شود یو نیمای ایرانی، ولی هیچگاه شیرین و فرهاد و یا خسرو و شیرین و حتی لیلی و مجنون به روی پرده نمی رود. خانواده ایرانی یاد می گیرد که فرزندش را به سینما برای دیدم فیلم عشقت مرا کشت ببرد و در راه بازگشت هات داگ نیم متری برای او بخرد ولی هیچگاه نمی آموزد که در تالار وحدت و یا تئاتر شهر تئاتر نمایش می دهند و تئاتر یکی از هنرهای هفت گانه است.
پس در چنین شرایطی که به اختصار اشاره کردم شما تصور می کنید که کدام فرزانه می تواند به دنیا بیاید و یا اگر به دنیا آمده به فعالیت خود ادامه بدهد.آیا شما می توانید هر روز هزار بار بمیرید و دست آخر بگویید که زنده هستید؟
اگر به دنبال دلایل زودمرگی باشیم معتقدم کتاب ها می توان نوشت و یا ساعت ها صحبت کرد. ولی چه فایده که هیچکدام حتی ذره ای نمی تواند اذهان جامعه را بیدار کند. ما چنین جامعهای نبودیم ولی شدیم. و تصور می کنم که یک شبه که نه یک سده هم بگذرد درست نمی شویم. پس سخن کوتاه کنیم و بمیریم بهتر است.
[url=http://lh3.google.com/_lh9CPFcbU94/RrJKdlKuSEI/AAAAAAAAAH4/Wqzdg4_CXTg/s800/4dlwwo4.jpg][/url]