06-11-2014، 19:19
«پایان فقر؟» (The End of Poverty?) با پرسشی آغاز میشود که هنری جورج (Henry George) بیش از یک قرن پیش مطرح کرده بود: چرا با ثروتمند شدن هرچه بیشتر جوامع، فقر به معضلی حادتر تبدیل میشود؟ این تناقض مهمیست که او در پیشرفت و فقر (Progress and Poverty)، که میلیونها جلد از آن به زبانهای گوناگون به فروش رفته، مطرح میکند. تا سال ۱۹۱۷، فلسفهی او بهعنوان جایگزین اصلی برای مارکسیسم در نظر گرفته میشد.
هنری جورج
اندیشهی جورج به زبان ساده این است که شکاف فقیر-غنی به شدت با دودستگی بین آنهایی که صاحب املاک و مستغلات و منابع طبیعی هستند و آنهایی که صاحب هیچکدام نیستند، مطابقت دارد. در کشورهای در حال توسعه، اغنیا صاحب زمینهای کشاورزی و معادن هستند. در کشورهای توسعهیافته، آنها صاحب املاک و مستغلات شهری (به ارزش تریلیونها دلار) و سهام شرکتهایی که املاک و مستغلات شهری و یا معادن را در تصرف دارند، هستند. و فقرا برای اغنیا، در بازاری که توسط اغنیا ساخته شده تا فقرا را به دلیل مالکیت نابرابر همواره فقیر نگه دارد، کار میکنند.
بچهها مشغول نوشیدن از یک بطری آب، نایروبی، کنیا
بخش دوم از پیام جورج این بود که اغنیا تنها صاحب منابع نیستند – آنها برای بالا بردن قیمتْ آن منابع را احتکار میکنند. رونق و ورشکستگی (boom and bust) جهانی اخیر در بازار مسکن شاهدی بر این مدعاست. این چرخه (cycle) به سه روش فقر را افزایش میدهد: ابتدا با جلوگیری از خانهدار شدن فقرا به دلیل افزایش قیمت، دوم با ترغیب املاک و مستغلات تا «در انبار» بمانند، بهجای آنکه مورد استفاده قرار گیرند (منظور همان احتکار املاک و مستغلات است)، و سوم با افزایش میزان بیکاری بعد از بحران اقتصادی اجتنابناپذیر (زوال اقتصادی). همهکس در دنیا آسیب میبینند، حتی زاغهنشینهایی که «میلیونر زاغهنشین» معروفشان کرد.
فیلم رابطهی احتکار زمین و فقر را واکاوی میکند (چیزی که میلون کوتهاری «خشونت ملکی» مینامدش)، اما چون پیش از ترکیدن حباب مسکن اخیر ساخته شده، به عواقب آن بحران خاص نمیپردازد.
کلیفورد کاب
بهجای پرداختن به اتفاقات اخیر، «پایان فقر؟» مسیر دراز-مدت برنامههای فقرزدایی را زیر سوال میبرد تا دلیل شکستشان را نمایان کند. مسأله، آنطور که مخاطبان از فیلم درک خواهند کرد، ریشه در بیکفایتی شخصی فقرا، که دیدگاهی محافظهکار از فقر میخواهد ما باور داشته باشیم، ندارد. در عوض، فقر فرآیندی تاریخیست که با سلب مالکیت رعیت اروپایی از زمینهایش آغاز شد، و با اجرای روندی مشابه در دوران استعمار در سراسر جهان ادامه پیدا کرد. در مناطقی که نسبتاً ار استعمار محفوظ ماندند، مانند ایالت کِرالا در هند، برابری در ملکیت ادامه داشت و فقر انبوه هرگز رخ نداد.
ایالت وارگاس، ونزوئلا
شرایط ساختاری در تمامی کشورها فقر را پدید آورده و فقیر و غنی میسازد. اما روشهای تحمیل یک رژیم فقرزا (بینواساز) در کشورهای در حال توسعه بیشتر قابل تشخیص است تا در ایالات متحده و اروپا. با بررسی ریشههای فقر در جهان سوم، همان کاری که فیلم هم انجامش میدهد، هویدا میشود که فقر ناشی از نابرابری در قدرت است. استعمار و بردهداری بر قدرت نظامی محض استوار بودند. وقتیکه دوران استعمار رسماً پایان یافت، دولتهای تازه مستقلشده با سه معضل دست و پنجه نرم میکردند: ۱) قوانین ارضی که املاک پهناوری را در اختیار مستعمرهنشینان [مهاجران اروپایی] قرار داد، ۲) قروض بینالمللی که از اربابان استعمارگرشان به آنها ارث رسیده بود و کماکان رو به رشد بود، و ۳) اقتصاد نامتعادل براساس صدور مواد خام اولیه، بهجای محصولات حاصل از تولید انبوه.
وعدهی کمکهای خارجی و توسعهی اقتصادی، در واقع، یک حقّهی بزرگ بوده است. تا وقتی که ساختار ناعادلانه وجود دارد، محصولات و رشد بهعنوان بهرهی قرض و یا سود ویژه به سمت طبقهی ممتاز بومی کشیده میشود. در نتیجه، با گذشت زمان، فقر وخیمتر میگردد.
دختربچهای در خیابانهای بولیوی مشغول بازی است.
هنری جورج بعد از جنگهای داخلی آمریکا شروع به نوشتن کرد، زمانیکه قدرتهای امپریالیستی اروپا، ایالات متحده، و ژاپن هنوز دنیا را در دست نگرفته و تسلط اقتصادی بر دنیا نداشتند. او قبل از اینکه ایالات متحده فلیپین را در سال ۱۹۰۰ استعمار کند، فوت کرد، بهنظر اگر زنده میبود، با چنین سرمایهگذاری استعماری مخالفت میکرد. با این وجود، آثار هنری جورج نمیتواند مستقیماً به بسیاری از مسائل مطرح شده توسط فیلم پاسخ گوید. به همین دلیل، فیلم به همان اندازه که پاسخگوست، پرسشبرانگیز نیز هست.
اِریک توسینت، فلیپ دیاز و سوزان جورج