27-10-2014، 22:29

نام و نام خانوادگى: ابوالقاسم اسماعیل زاده
نام پدر: عبداللّه
تاریخ و محّل تولّد: 12/4/1341، گناباد
تاریخ ومحلّ شهادت: 6/5/1367، اسلامآباد غرب
آخرین سمت: فرماندهى گردان امام صادق (ع)
زندگی نامه:
ابوالقاسم اسماعیلزاده ـ فرزند عبداللّه ـ در تاریخ دوازدهم تیرماه 1341 در شهرستان گناباد به دنیا آمد. وى در خانوادهاىمذهبى، متدّین و كشاورز بزرگ شد. پدرش در مورد رفتار او اینچنین مىگوید: «رفتارش با سایر فرزندانم تفاوت داشت؛ اخلاق نیكوو صبر زیادى داشت.»
ابوالقاسم دوران ابتدایى را در سال 1347 در دبستان مظفّر و دوران راهنمایى را در سال 1355 در مدرسهى راهنمایى خواجه نصیرالدّین طوسى به پایان برد و سپس در رشتهى علوم تجربى دردبیرستان دكتر على ریعتى گناباد به تحصیل مشغول شد.
در ایّام فراغت كارگرى مىكرد كه بتواند مخارج تحصیل خود رادرآورد. در سه ماه تعطیلى براى كارگرى به مشهد مىرفت.
به مطالعه، به خصوص كتابهاى دینى و مذهبى علاقهمند بود.نوجوانى پر جنب و جوش و اهل خیر و عامالمنفعه شركت مىكرد.
بسیار متدیّن و مذهبى و از نظر اخلاقى فردى نمونه و رفتارش مؤدّبانه بود و به همه احترام مىگذاشت. هیچ كس كوچكترینمورد رنجشى از او ندید. به افراد متدّین و مذهبى نیز علاقه داشت.با شروع انقلاب اسلامى جزو پیشتازان تمام راهپیمایىها بود.
بعد از اتمام دورهى تحصیل و اخذ مدرك دیپلم وارد سپاه پاسداران گناباد شد.
ابوالقاسم اسماعیل زاده در 18 سالگى و دو روز بعد از آغازجنگ به منطقه جنگى اعزام شد و در تمام دوران جنگ در جبهه حضور مؤثّرى داشت.
در پشت جبهه مدّتى مسئول سپاه بیدخت، كاخك و واحد بسیجگناباد بود و سازمان دهى نیروها را بر عهده داشت. مدّتى نیز به عنوان مسئول پادگان قدس به آموزش نظامى بسیجیان مىپرداخت.
در ابتداى جنگ مدّتى مسئول گروهان گردان نصراللّه لشكر 5نصر بود و بعد از وارد به لشكر ویژهى شهدا، به فرماندهى گردان امام صادق (ع)برگزیده شد.
در یكى از مرخّصىها كه خانوادهاش به او پیشنهاد ازدواج داده بودند با این شرط كه با یكى از بستگان شهدا یا جانبازان باشد، قبول نمود و در 21 سالگى با خانم بتول خواجه رضا شهرى ـ كه خواهریكى از جانبازان بود ـ ازدواج كرد. ثمرهى این ازدواج یك پسر بهنام رسول است كه در تاریخ اوّل فروردین ماه سال 1365 به دنیا آمد.بعد از یك هفته از ازدواج دوباره به جبهه رفت.
بسیار شجاع بود و در همه حال به امام عشق مىورزید. به آیت اللّه خامنهاى و حجت الأسلام رفسنجانى علاقه داشت وسخنرانىهاى ایشان را به دقّت گوش مىداد.
همسر ایشان مىگوید: «در ایّام مرخّصى مرتبا در مأموریّت بود ودر جهت تبلیغ و اعزام نیرو فعّالیّت مىكرد. معمولاً بسیار كم در خانهبود. گاهى اوقات تذكّر مىدادم كه شما در مرخّصى هستید، مسئولیّتى ندارید. ولى ایشان مىگفتند: ما هر كجا باشیم باید با وظیفه خود عمل كنیم.»
برادرش ـ مهدى اسماعیلزاده ـ مىگوید: «شهید خیلى متواضع وفروتن بود و به زیر دستان خود بسیار با مهربانى رفتار مىكرد. اصلاًاهل تظاهر نبود. تا زمان شهادت كسى نمىدانست كه او چه كارهاست. هر وقت از او سؤال مىشد كه چه كاره است؟ مىگفت: منجارو كش سپاهم و در جبهه یك رزمندهى عادى.» مسئولیّتهایش بعد از شهادت معلوم شد.یكى از همرزمان شهید مىگوید: «یك شب در حین آموزش در پادگان قدس، با صداى زمزمه وگریهى شخصى بیدار شدم. وقتى دقّت كردم دیدم شهید اسماعیل زاده با یك حالت تواضعى دارد باخداى خویش رازونیاز مىكند و نماز شب مىخواند؛ من مدتّى او رانگاه كردم امّا او متوجّه من نشد. شهید خودش را ساخته بود و 8 سال در ارتباط با خدابود و در آخرین روزهاى جنگ خداوند مزدش را داد.او همیشه آرزوى شهادت داشت.»
حسین زرنژاد ـ یكى از دوستان شهید ـ مىگوید: «وقتى قطعنامهى598 از طرف جمهورى اسلامى ایران قبول شد، ایشان در اتاق گردان خیلى ناراحت بود و مى گفت: جنگ تمام شد و به آرزویمان نرسیدیم.»
ابوالقاسم اسماعیل زاده، در تاریخ 6/5/1367 در اسلام آبادغرب و در عملیّات مرصاد بر اثر اصابت تیر به ناحیهى شكم بهدرجهى رفیع شهادت نایل گردید و در بهشت شهداى گناباد به خاكسپرده شد.
شهید در بخشى از وصیّت نامهى خود به پدر، مادر و همسر خوداین چنین توصیه مىكند: «نمىگویم برایم گریه نكنید چون فرزند،پارهى جگر پدر ومادر است. گریه كنید، ولى از غریبى امام حسین (ع)هم فراموش نكنید؛ گریه كنید بر غریبى و مظلوم بودن حسین (ع)؛ درآن هنگام كه در قتلگاه تك و تنها بود. مادرم گریه كن ولى به یاد فاطمهى (س)پهلو شكسته و به یاد شهیدان اسلام و به یاد مظلومى شهید بهشتى. همسرم مىدانى بهترین دعاى حضرت فاطمه (س)براى شوهرش ـ حضرت على(ع) ـ این بود: خداوندا، مرگ شوهرم راشهادت در راهت قرار بده.»