23-10-2014، 14:05
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونِةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَی نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ[النور : ۳۵]
سوره مبارکه نور را به دلیل همین آیه «سوره نور» می گویند، چون آیه نور در این سوره آمده است اسم آن «سوره نور» شده است.
این آیه کریمه از نظر تفسیر، یکی از آیات مشکله قرآن مجید است و مخصوصا قرآن کریم در آخر همین آیه جمله ای ذکر می کند که نشان می دهد این آیه بسیار بسیار قابل تدبر و تامل است و هر کسی به اندازه ظرفیت خود چیزی از این آیه کریمه می فهمد، چون در آخر آیه بعد از ذکر مثل می فرماید: «و یضرب الله الامثال للناس » خدا مثلها را برای مردم ذکر می کند.در بعضی آیات دیگر می فرماید «خدا مثلها را برای مردم ذکر می کند ولی به عمق این مثلها نمی رسند مگر عالمان » .این نشان می دهد که مثلهای قرآن عمقهایی دارد که هر کس نمی تواند ادعا کند که من به عمق آنها رسیده ام.حال ما به کمک آنچه مفسرین بزرگ گفته اند و در روایات آمده است، یک سلسله مطالبی درباره این آیه عرض می کنیم.تعبیر آیه این است: « الله نور السموات و الارض » خدا نور آسمانها و زمین است.
با توجه به اینکه آسمانها و زمین که در قرآن ذکر می شود نه به عنوان قسمتی از مخلوقات عالم است بلکه به عنوان همه این مخلوقات و همه مخلوقات علوی و سفلی و غیب و شهادت است، معنای آیه این می شود که خدا نور تمام جهان است.پس در ابتدای این آیه به خداوند متعال کلمه «نور» اطلاق شده است.
آنچه بشر ابتدائا از کلمه «نور» می فهمد همین نورهای محسوس است که هنوز هم صد در صد حقیقت آن از نظر فیزیکدانان کشف نشده است، قدر مسلم این است که در جهان ماده یک چیزی به نام «نور» وجود دارد اگر چه از نظر علمی شناخت آن دشوار باشد.
بعضی از اجسام نیرند و نور می پراکنند مثل خورشید، ستارگان، چراغها و لامپهایی که خودمان داریم که اگر این نورها نمی بود جهان سراسر تاریک بود و به اصطلاح «چشم، چشم را نمی دید» ولی این نور که هست فضا روشن است.این را می گویند نور حسی و مادی.
آنچه مسلم است این است که مقصود از اینکه خدا نور آسمانها و زمین است این نور نیست، این نور یکی از مخلوقات خداوند است.در اول سوره مبارکه انعام می خوانیم: «الحمد لله الذی خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور ثم الذین کفروا بربهم یعدلون » : «سپاس خدای آفریننده آسمانها و زمین و قرار دهنده نور و ظلمت را...» . خدا خالق این نور است[نه خود این نور].این یک مطلبی است که دیگر از نظر قرآن جای بحث نیست، چون نه تنها خود این نور مخلوق خداست بلکه قرآن دائما درباره منبع این نور یعنی خورشید و ستارگان بحث می کند که اینها خودشان مخلوقات ذات اقدس الهی هستند.اگر کسی درباره خدا چنین تصوری کند که معروف است به تصور «پیر زنی » که خیال می کنند خداوند یک قلمبه نور است در بالای عرش و نور را هم چیزی نظیر نور برق و خورشید و غیره تصور می کنند و واقعا چنین اعتقادی داشته باشد، در توحید و در ایمانش خلل است.این نور چیزی است که ما به چشم می بینیم[در حالی که]قرآن درباره خدا می گوید: «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار» [الأنعام : ۱۰۳]خدا به چشم دیده نمی شود.اگر کسی خدا را العیاذ بالله موجودی از جنس این نور بداند مسلم در توحیدش خلل است چون مجسم است و خدا را جسم و قابل ابصار و دیدن فرض کرده است (۱) .
ولی کلمه نور مصداقش منحصر به نور حسی نیست.لفظ «نور» وضع شده است برای هر چیزی که روشن و روشن کننده باشد یعنی پیدا و پیدا کننده باشد.ما به نور حسی از آن جهت «نور» می گوییم که خودش برای چشم ما، هم پیداست و هم پیدا کننده، هر چیزی که پیدا و پیدا کننده باشد می توانیم به آن «نور» بگوییم و می گوییم و لو اینکه جسم نباشد، حسی نباشد. مثلا درباره علم می گوییم «علم نور است » و در حدیث است: «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» حرف درستی هم هست، واقعا علم نور است، چون علم روشن و روشن کننده است، علم خودش در ذات خودش روشنایی است و جهان را بر انسان روشن می کند.اما مسلم است که علم از نوع نور برق و نور خورشید و غیره نیست، اصلا علم از نوع جسم و جسمانی نیست ولی در عین حال ما به علم «نور» می گوییم، به عقل «نور» می گوییم.عقل خودش یک نور است.قرآن کریم به ایمان، «نور» اطلاق کرده است: «او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها» [الأنعام : ۱۲۲]«آیا آنکه مرده بود و ما زنده اش کردیم و برای او نوری قرار دادیم که با آن نور در میان مردم راه می رود...» آن نور همان نور ایمان و روشنایی قلب است، ولی ایمان که دیگر از قبیل نور چراغ موشی و چراغ رکابی و چراغ برق و یا نور خورشید و امثال اینها نیست، ایمان خودش یک حقیقت غیر جسمانی است که خاصیتش روشن کردن است، چون انسان را در باطنش نوعی آگاهی می دهد، هدف و مقصد را به انسان نشان می دهد، چون به انسان مقصد می دهد و انسان را به سوی مقصد سعادت بخش می کشاند، به ایمان هم «نور» می گوییم.عرفا به خود عشق «نور» می گویند.مولوی می گوید:
عشق قهار است و من مقهور عشق چون قمر روشن شدم از نور عشق وقتی که ما نور را به این معنی گرفتیم، یعنی حقیقت پیدا و پیدا کننده، حقیقت روشن و روشن کننده، و دیگر بیش از این در آن نگنجاندیم که پیدا برای چشم یا برای عقل یا برای دل، و به این جهت کاری نداشتیم که چگونه پیداست و پیدا کننده، به این معنی درست است که ما خدای متعال را هم «نور» بدانیم. «خدا نور است » یعنی حقیقتی است در ذات خود پیدا و پیدا کننده.
به این معنا دیگر هیچ چیزی در مقابل خدا نور نیست، یعنی همه نورها در مقابل خدا ظلمت اند چون آن چیزی که در ذات خودش پیدا و پیدا کننده است فقط خداست، سایر اشیاء اگر پیدا و پیدا کننده هستند در ذات خودشان تاریک هستند، خدا آنها را «پیدا» و «پیدا کننده » کرده است.در آیه قرآن می خوانیم: «هو الاول و الاخر و الظاهر...» [الحدید : ۳]خدا ظاهر است، «ظاهر است » یعنی پیداست.خدا خالق اشیاء است یعنی پدید آورنده و پیدا کننده اشیاء است، و لهذا می بینیم که کلمه «نور» را در دعاها و در روایات به عنوان اسمی از اسماء الهی ذکر کرده اند، نور از اسماء خداست.
عرفا و شعرا از «محبوب » تعبیر به «شاهد» می کنند(و این اختصاص به زبان فارسی ندارد، در زبان عربی هم هست).شاهد یعنی آن کسی که در آن محفل بزم حاضر است.این تعبیر را می آورند که ای محبوب!تو که بیایی چهره تو محفل ما را روشن می کند، اگر چهره تو نباشد محفل ما تاریک تاریک است.حافظ می گوید:
اینهمه عکس می و نقش مخالف که نمودیک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد امیر المؤمنین علی(کرم الله وجه)هم می فرماید: و بنور وجهک الذی اضاء له کل شی ء تو را سوگند به نور چهره ات که همه چیز به آن روشن است، اگر نور چهره تو و نور ذات تو نباشد همه چیز تاریک است (یعنی همه چیز به تو روشن است). همه چیز تاریک است
معنایش این است که هیچ چیز نیست، همه چیز در تاریکی عدم است نه اینکه اشیاء در یک تاریکی هستند نظیر تاریکی ای که ما در شب در آن هستیم، اگر نور ذات تو نباشد همه اشیاء در تاریکی «نیستی » هستند.
همه عالم به نور اوست پیدا کجا او گردد از عالم هویدا روایتی است در توحید صدوق که شخصی غیر مسلمان آمد خدمت امیر المؤمنین حضرت علی(کرم الله وجه)و عرض کرد:یا علی!خدا کجاست؟
علی(کرم الله وجه)فرمود:هیزم بیاورید.هیزم آوردند(گویا شب هم بوده است).فرمود آتش بزنید. تا آتش زدند همه جا روشن شد.فرمود این نور کجاست؟در کجای اینجاست؟گفت:همه جا.فرمود:این نور، مخلوقی از مخلوقهای خداست، تو نمی توانی بگویی کجاست، می گویی تا هر جا که روشن کرده همه جا هست، خدا هم همه جا هست و تا هر جا که روشن کرده، [هست]و هر جا که هست او روشن کرده و جا هم جایی است که او روشن کرده و ماوراء ندارد، و بنور وجهک الذی اضاء له کل شی ء» .
آیا ما می توانیم به خدا کلمه «نور» را اطلاق کنیم
پس یک بحث این است که آیا ما می توانیم به خداوند متعال کلمه «نور» را اطلاق کنیم یا نه؟بله، می توانیم، به دلیل اینکه هم ائمه دین اطلاق کرده اند، هم ظاهر آیه قرآن در اینجا همین است و هم از نظر به اصطلاح دلیل عقلی مانعی ندارد.ولی باید بدانیم که اگر می گوییم خدا نور است، نه مقصود این است که العیاذ بالله از نوع نورهای حسی است[چرا]که اینها از مخلوقات خدا هستند، بلکه فقط به معنی این است که ذات الهی ذات پیدا و پیدا کننده است، پیداترین پیداها و روشن ترین روشنها اوست و هر چیزی که روشن است، از پرتو او روشن است، هر چیزی که پیداست از پرتو او پیداست.به این معنا خدا نور است.خداست آنچه که پیداست به خود و به ذات خود، چیزی او را پیدا نکرده است، چیزی است که هر چیز دیگر به او پیداست و به نور او پیداست و از فروغ او پیداست.به این معنا خداوند متعال نور است و می توانیم به خداوند کلمه «نور» را اطلاق کنیم.
بعلاوه، یک خصوصیات دیگر در نور است و آن مساله هدایت و راهنمایی است که لازمه روشنی است، و یک مساله دیگر که بعد عرض می کنم.
یک نکته ای در اینجا عرض کنم و آن این است که ما به خداوند «نور» می گوییم ولی هرگز «نور اعظم » نمی گوییم که معنایش این است که نورهایی داریم که یکی بزرگتر است و دیگری کوچکتر و خدا نور بزرگتر است، نه، در آنجا که می گوییم خدا نور است[یعنی]همه چیز[غیر او]ظلمت است.بله، به خدا که کاری نداشته باشیم و اشیاء را نسبت به یکدیگر بسنجیم، یکی نور است و یکی نور نیست، مثلا علم نور است، ایمان نور است، همین قوه باصره نور است، قوه عاقله نور است.خدا به این معنی «نور النور» است. خدا نه نور بزرگتر است، بلکه نور همه نورها است، یعنی همه نورها نسبت به خداوند، ظلمت است و خداوند نور بودن را به آنها داده است.از اینکه بگذریم اشیاء دیگر هر کدام به سهم خودشان سهمی از نور دارند، ایمان خودش نور است، علم نور است، و از این قبیل.
عرض کردیم که خود قرآن مجید به یک چیزهایی اطلاق «نور» کرده است، از جمله به قرآن اطلاق «نور» کرده که قرآن نور خداست، یعنی نوری است که مخلوق خداست: «قد جائکم من الله نور و کتاب مبین یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم » [المائدة : ۱۶]قرآن نور است و به سوی نور که معرفت خداوند است هدایت می کند، پس معرفة الله، نور است.
اگر از افرادی که فهمشان یک مقدار سطح پایین است بپرسند معنی «الله نور السموات » چیست، خیال می کنند نور حسی [مقصود]است، اما اگر کسی بتواند مطلب را خوب بفهمد به او می گوییم خدا نه تنها نور دهنده است، بلکه خودش هم واقعا نور است و نور از اسماء خداوند است و معنای نور آن نیست که انسان خیال کند محصور و منحصر به نور حسی است.این جمله اول آیه.
مثلی برای نور خدا
جمله دوم مثلی است برای نور خدا نه برای خود خدا.اول می فرماید: «الله نور السموات و الارض » خدا خودش نور آسمانها و زمین است:ولی خداوند در مخلوقات خودش نورهایی برای هدایت آنان فرستاده است.
در اینجا مثلی برای «نور خدا» ذکر شده است، آن نوری که به وسیله آن مردم را هدایت می کند، که در این مثل خیلی سخنان گفته شده است، مثل می زند به یکی از آن ابزارهای قدیمی برای نور:
خداوند خانه یا خانه های بزرگ و بلند مرتبه و معابد و مشاهدی را مثال می آورد که در آنجا مشکاتی هست. «مشکات » یعنی چراغدان.مقصود از چراغدان آن جایی است که در داخل دیوار تهیه می دیدند برای اینکه چراغ را در آنجا بگذارند.چراغی را قرآن مثل می آورد که خود این چراغ در داخل یک جسم شفاف[مثل]یک قندیل و یا در داخل یک شیشه ای قرار گرفته باشد.می دانیم وقتی نور در داخل یک شیشه قرار می گیرد، یا به علت اینکه نورها متعاکس می شوند و یا از جهت اینکه احتراق کامل تر می شود حال از هر جهت که باشد نور بیشتر می شود.
آن چراغ با شیشه و قندیلش در یک مشکاتی در اتاقی هست و این چراغ از روغن زیتون که بهترین روغن برای احتراق بوده است، آن هم بهترین زیتون[استفاده می کند]، زیتونی که خودش آنچنان آماده برای احتراق است که گویی قبل از آنکه آتشی با آن تماس بگیرد خودش می خواهد لمعان داشته باشد و نور بدهد.
در آن زمان در میان مصنوعات بشر چیزی که از هر چیز دیگر روشن تر و نورانی تر و بهترین وسیله باشد همین وسیله بوده است.
خدا برای نور خودش مثل چنین چراغی را که در آنچنان وضعی که از این روغن استفاده می کند و در چنین خانه ای باشد آورده است.
بعد می فرماید ما مثلی ذکر می کنیم و تدبرش را به عهده مردم می گذاریم.و ما مکرر عرض کرده ایم که داب قرآن دعوت کردن مردم به تفکر است نه تنها از راه اینکه بگوید بروید فکر کنید، بلکه خود قرآن گاهی از یک طرف دعوت به تدبر می کند و از طرف دیگر موضوع را به شکلی ذکر می کند که افکار برانگیخته شوند و درباره آن زیاد فکر کنند تا بهتر به عمق مطلب برسند، بلا تشبیه مثل اینکه شما برای اینکه بخواهید ذهن فرزندتان[ورزیدگی]پیدا کند بعضی از مسائل را به صورت معما برایش طرح می کنید تا او برانگیخته شود و فکرش را به کار بیندازد و بیشتر تامل کند.
نظر غزالی و ابن سینا
با این مثل، همین هدفی که قرآن در نظر داشته در واقع عملی شده، یعنی نه تنها مفسرین وادار شده اند که درباره این مثل بیندیشند، غیر مفسرین هم درباره این مثل قرآن به فکر فرو رفته اند که منظور قرآن از این چراغ و شیشه و چراغدان و آن روغن و درخت پر برکت و آن روغنی که خود به خود و بدون آتش می خواهد برافروخته شود و نور بدهد، چیست؟مثلا ابو علی سینا که مفسر نیست و فنش تفسیر نبوده، درباره این آیه فکر کرده و یک چیزی به نظرش رسیده و گفته است.غزالی مفسر نیست ولی یک کتاب درباره این آیه نوشته است.هم غزالی و هم ابن سینا معتقدند که این مثل، مثل انسان است، این نوری که قرآن می گوید: «مثل نور خدا مثل چراغدانی است که در آن چراغی باشد و چراغ در قندیلی قرار گرفته باشد الی آخر» مثل برای انسان است، البته با اختلاف فی الجمله ای که بین تقریر بو علی سینا و تقریر غزالی هست.
یکی از کارهای فلسفه، انسان شناسی و روانشناسی است و فیلسوف در مسائل روانی بیشتر از هر چیزی تکیه اش روی قوه عاقله است و معتقد است جوهر انسان قوه عاقله اوست و کمال انسان هم فقط کمال قوه عاقله است و سعادت انسان هم در کمال قوه عاقله است، حال چه عقل عملی باشد و چه عقل نظری و در درجه اول عقل نظری.لهذا وقتی قائل شدند که این مثل درباره انسان است، آن را راجع به جوهر اصلی انسان که قوه عاقله است دانستند، آنگاه آن را بر مراحل و مراتبی که خودشان در باب قوه عاقله تشخیص می دادند تطبیق کردند که مثلا مقصود از «مشکات » به قول آنها «عقل هیولانی » است، یعنی عقل در مرحله قوه و استعداد محض، منظور از زجاجه و شیشه و آنچه که نور را مضاعف و زیاد می کند مرحله «عقل بالملکه » است، مقصود از مصباح مرحله «عقل بالفعل » است و مقصود از آن درخت، درخت فکر است، تا آخر.حال کار ندارم به اینکه حرف آنها چقدر می تواند درست باشد، می خواهد درست باشد یا نباشد، البته اندکی بعید است.بو علی سینا نمی گوید من تفسیر می کنم، آنچه که خودش در باب مراتب عقل انسان گفته، تعبیرات قرآن را آنجا پیاده کرده بدون اینکه بگوید من می خواهم آیه قرآن را تفسیر کرده باشم، ولی غزالی جوری بیان کرده که خواسته آیه قرآن را تفسیر کرده باشد.
بعضی دیگر گفته اند خداوند از مثال به مشکات و مصباح و زجاجه، در مجموع یک منظور بیشتر ندارد، یعنی یک نور بسیار بسیار روشن.اگر در شب در یک فضایی مثل این مسجد باشیم که نورانی ترین چراغ در آن باشد چه حالتی دارد؟دیگر هیچ شک و ابهام و تردیدی نیست.گفته اند مقصود آیه این است:نور الهی، هدایت الهی در این حد روشن و واضح و هویداست که چنان چراغی در شب تاریکی در یک فضای در بسته وجود داشته باشد.
در روایات ما این آیه دو جور تفسیر شده است و این خود نشان می دهد که این آیه قابل تطبیق بر انحائی از تفسیرهاست.در بعضی از روایات این مثل را مثل انسان دانسته اند ولی در روایات این را در عقل انسان پیاده نمی کنند، در ایمان انسان پیاده می کنند.این مشکات و زجاجه و مصباح را در روایات تشبیه کرده اند به تن انسان، سینه انسان، قلب انسان و نور ایمان انسان، که نور ایمان در قلب انسان چگونه قرار می گیرد و روح انسان در کالبد او چگونه قرار می گیرد.این مثل را برای انسان ذکر کرده اند ولی از نظر ایمان.
تفسیر این آیه در روایات
در بعضی روایات دیگر، این مثل برای انسان است ولی نه برای هر فرد انسان مؤمن، بلکه برای کانون هدایت انسانها، یعنی دستگاه نبوت، آن هم نبوت ختمیه، به دلیل اینکه در آخر آیه می فرماید: «یهدی الله لنوره من یشاء» معلوم است که سخن از نوری است که خدا به وسیله آن مردم را هدایت می کند.در روایت اینطور تطبیق شده است که آن چراغدان، سینه و کالبد وجود مقدس خاتم الانبیاء(علیهم السلام)است و آن چراغ(مصباح)نور ایمان و نور وحیی است که در قلب مقدس اوست، و بعد این که دارد «المصباح فی زجاجة » ، چون چراغ را به یک قندیل منتقل می کنند، نظر به جنبه انتقالش دارد .
پس این هم به اصطلاح نوع دیگری تفسیر برای این آیه کریمه و برای این مثل است و همان طور که عرض کردم این آیه، آیه ای نیست که من بتوانم ادعا کنم که صد در صد مقصود از مثل این است که من می گویم.خدا مثلی ذکر کرده برای اینکه تامل و تدبر کنیم و این مثل هم آنچنان مثل جامعی است که هم می تواند مثلی باشد برای هدایت خدا تمام جهان را، یعنی تمام جهان تشبیه شده است به یک خانه ای که آن خانه، تاریک مطلق نیست بلکه در آن خانه یک چراغ نورانی نورانی وجود دارد و آن نور خداست، و این همان مطلبی است که[قرآن کریم در آیات دیگر ذکر کرده و]نکته بسیار حساسی هم هست و آن این است که تمام ذرات عالم تسبیح گوی خدا هستند، یعنی تمام ذرات عالم، آگاه از وجود خالقشان هستند.
...اعوذ بالله من الشیطان الرجیم الله نور السموات و الارض مثل نوره...
تفسیر این آیه کریمه در دو قسمت بحث شد:یک قسمت در اطلاق نور بر ذات مقدس الهی که فرمود «الله نور السموات و الارض »
و قسمت دوم درباره تمثیلی که آیه کریمه ذکر فرموده است، در واقع خانه ای یا خانه هایی را در نظر می گیرد که با چراغی با همان ترتیبی که جلسه پیش عرض کردم روشن است و این را مثلی نه برای ذات خدا بلکه برای نور خدا در خلق ذکر می کند.راجع به مفاد این مثل مطالبی عرض کردم و وعده دادم که نتیجه آن را در این جلسه بیان کنم.
هر چیزی به خدا شناخته می شود و خدا به ذات خودش
همان طوری که قبلا عرض کردم، این آیه کریمه از آیاتی است که نظر بیشتر مفسرین و غیر مفسرین را جلب کرده است.
مطلبی را که شاید تا اندازه ای مفاد این آیه را روشن کند برایتان عرض می کنم و آن اینکه در روایات ما یک مطلبی در باب «معرفة الله » یعنی در باب خداشناسی آمده است که در ابتدا به نظر بسیار سخت و دشوار می رسد و آن این است که هر چیزی به خدا شناخته می شود و خدا به ذات خودش شناخته می شود، و بلکه در روایات ما تعبیر عجیبی آمده است، ظاهرا عبارت این است: «کل معروف بغیره مصنوع » یعنی هر چیزی که او را فقط و فقط به وسیله شی ء دیگر باید شناخت او مخلوق است و خدا نیست، و این، جمله عجیبی است که «خدا به ذات خودش شناخته می شود و غیر خدا به خدا شناخته می شود» در صورتی که ما این طور فکر می کنیم و خیال می کنیم که راه منحصر هم این است می گوئیم ما عالم را به خود عالم می شناسیم یعنی مخلوق را به خود مخلوق می شناسیم و خدا را به وسیله مخلوق می شناسیم.حتی بعضی از نویسندگان اسلامی که ابتدا از مصریها شروع شد و بعد هم به غیر مصریها سرایت کرد گفتند اساسا راه شناختن خدا منحصرا مخلوقات هستند و خدا را فقط از راه مخلوق یعنی پس از شناختن مخلوق باید شناخت، و حتی این انحصار را به گردن قرآن گذاشتند.این مطلب به این صورت یعنی به صورت «فقط و انحصار» مسلم حرف غلطی است، [البته]برای مردم مبتدی این طور است، یعنی برای متذکر کردن مبتدیها به خدا، راه ابتدایی و کلاس اول همین است، که خود قرآن هم این کار را کرده است و مخلوقات را آیات و نشانه های خدا می داند، ولی از این راه، انسان فقط یک نشان اجمالی و مبهمی از خدا پیدا می کند بدون آنکه به آنچه که نامش معرفت خدا و شناسایی خداست [دست یابد].
مطلب دیگر این است که در قرآن کریم به یک اصلی برخورد می کنیم که در جلسه قبل هم اشاره کردم و آن اصل هدایت است، یعنی قرآن هیچ موجودی را کور و گمراه نمی داند، همه موجودات را بینا و راه یافته می داند.بگذریم از انسان به حکم اینکه مکلف است راهی را خودش پیدا کند و یک گمراهی نسبی در سطح تکلیف پیدا می کند، در نظام تکوین عرض می کنم .
اصل هدایت در قرآن
در آیات قرآن به مساله هدایت همه موجودات، تصریح می کند، از زبان موسی(علیه السلام )نقل می کند که وقتی فرعون گفت خدای تو کیست، خدایت را به ما معرفی کن، گفت:
«ربنا الذی اعطی کل شی ء خلقه ثم هدی » [طه : ۵۰]در این جمله به دو برهان اشاره شده است:یکی برهان نظم که خدا به هر مخلوقی آنچه را که برایش امکان داشت و شایستگی داشت داد، یعنی نظام موجود، «ثم هدی » مطلب دیگری است، یعنی بعد هم هر موجودی را نسبت به آینده خودش و هدف خودش و کمال خودش روشن کرد و راهنمایی نمود.
در سوره اعلی می خوانیم:«الذی خلق فسوی و الذی قدر فهدی » [الأعلی : ۳].و من در بین مفسرین تنها «امام فخر رازی » را دیدم که متوجه این نکته شده است و ظاهرا این تعبیر از او باشد که:برای اولین بار قرآن این نکته را برای مردم بیان کرد که اصل نظام مخلوقات یک مطلب است و یک شاهد بر وجود حق است و اصل هدایت موجودات مطلب دیگر و شاهد دیگری بر وجود حق است.جهان از آن جهت که یک ماشین است یک حساب دارد، [به عبارت دیگر نظام مخلوقات یک اصل است]و اینکه یک نیروی مرموز ناشناخته ای «غریزه مانند» هر موجودی را به جلو می کشاند اصل دیگری است.حال هدایت موجودات و اینکه خداوند هر موجودی را به مقصدی از مقصدها هدایت کرده چگونه است؟این هم درست مثل مساله معرفت است، یعنی هر موجودی اول به سوی خدا هدایت می شود، بعد به سوی مقصد دیگر، یعنی خداوند «غایة الغایات » است و هر مقصدی مقصد بودن خودش را از خدا دارد.
اینکه خدا نور آسمانها و زمین است و هر چیزی نورانیت خودش را از خدا دارد همان مطلب است که هر چیزی به خدا شناخته می شود و خدا به خود، هر چیزی به خدا ظاهر است و خدا به خود ظاهر است، و هر چیزی به وسیله خدا «مهتدی الیه » است، یعنی به سوی او راه یافته می شود و مقصد واقع می شود، جز خدا که به ذات خودش مقصد و مقصود همه کائنات و همه موجودات است، و به همین دلیل است که قرآن همه موجودات و همه ذرات را دارای نوعی حیات و زندگی و شعور می داند.در دو سه آیه بعد تصدیق می کند: «الم تر ان الله یسبح له من فی السموات و الارض و الطیر صافات کل قد علم صلاته و تسبیحه » این دیگر نتیجه منطقی همین مطلب است.نتیجه منطقی «الله نور السموات و الارض » همین است که: «ان من شی ء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم » [الإسراء : ۴۴] .
همان طوری که موجودات درجات و مراتب دارند، به تناسب درجاتشان هدایتها هم فرق می کند.جماد در حد خودش هدایت دارد، نبات در حد خودش، حیوان در حد خودش، و انسان از نظر فردی و اجتماعی درجات هدایتی دارد در حد خودش.
در جلسه پیش عرض کردم که چه در روایات و چه در غیر روایات، یعنی کلمات مفسرین و علما، راجع به این مثل که این مثل ناظر به چیست بیانات مختلفی شده است.بعضی این مثل را برای کل جهان دانسته اند یعنی به اصطلاح مجموع این استعاره را یک چیز در نظر گرفته اند که این دار وجود و دار هستی یک خانه تاریک نیست، خانه ای است که پرنورترین چراغها در آن وجود دارد(آن مثال چراغ را به عنوان مصداق پر نورترین چراغهای عصر ذکر کرده است)پس جهان هستی تاریک و کور نیست، و بعضی این مثل را در مورد انسان پیاده کرده اند.راجع به انسان هم در جلسه پیش مطالبی عرض کردیم، حالا یک بیان مختصری که جامع همه اینها باشد عرض می کنیم.
منبع: برگرفته شده از کتاب " آشنایی با قرآن ،نوشته متفکر اسلامی شهید مرتضی مطهری" جلد۴/۹۷ الی ۱۰۹. این مبحث در کتاب آشنایی با قران مفصلا موجود می باشد
سوره مبارکه نور را به دلیل همین آیه «سوره نور» می گویند، چون آیه نور در این سوره آمده است اسم آن «سوره نور» شده است.
این آیه کریمه از نظر تفسیر، یکی از آیات مشکله قرآن مجید است و مخصوصا قرآن کریم در آخر همین آیه جمله ای ذکر می کند که نشان می دهد این آیه بسیار بسیار قابل تدبر و تامل است و هر کسی به اندازه ظرفیت خود چیزی از این آیه کریمه می فهمد، چون در آخر آیه بعد از ذکر مثل می فرماید: «و یضرب الله الامثال للناس » خدا مثلها را برای مردم ذکر می کند.در بعضی آیات دیگر می فرماید «خدا مثلها را برای مردم ذکر می کند ولی به عمق این مثلها نمی رسند مگر عالمان » .این نشان می دهد که مثلهای قرآن عمقهایی دارد که هر کس نمی تواند ادعا کند که من به عمق آنها رسیده ام.حال ما به کمک آنچه مفسرین بزرگ گفته اند و در روایات آمده است، یک سلسله مطالبی درباره این آیه عرض می کنیم.تعبیر آیه این است: « الله نور السموات و الارض » خدا نور آسمانها و زمین است.
با توجه به اینکه آسمانها و زمین که در قرآن ذکر می شود نه به عنوان قسمتی از مخلوقات عالم است بلکه به عنوان همه این مخلوقات و همه مخلوقات علوی و سفلی و غیب و شهادت است، معنای آیه این می شود که خدا نور تمام جهان است.پس در ابتدای این آیه به خداوند متعال کلمه «نور» اطلاق شده است.
آنچه بشر ابتدائا از کلمه «نور» می فهمد همین نورهای محسوس است که هنوز هم صد در صد حقیقت آن از نظر فیزیکدانان کشف نشده است، قدر مسلم این است که در جهان ماده یک چیزی به نام «نور» وجود دارد اگر چه از نظر علمی شناخت آن دشوار باشد.
بعضی از اجسام نیرند و نور می پراکنند مثل خورشید، ستارگان، چراغها و لامپهایی که خودمان داریم که اگر این نورها نمی بود جهان سراسر تاریک بود و به اصطلاح «چشم، چشم را نمی دید» ولی این نور که هست فضا روشن است.این را می گویند نور حسی و مادی.
آنچه مسلم است این است که مقصود از اینکه خدا نور آسمانها و زمین است این نور نیست، این نور یکی از مخلوقات خداوند است.در اول سوره مبارکه انعام می خوانیم: «الحمد لله الذی خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور ثم الذین کفروا بربهم یعدلون » : «سپاس خدای آفریننده آسمانها و زمین و قرار دهنده نور و ظلمت را...» . خدا خالق این نور است[نه خود این نور].این یک مطلبی است که دیگر از نظر قرآن جای بحث نیست، چون نه تنها خود این نور مخلوق خداست بلکه قرآن دائما درباره منبع این نور یعنی خورشید و ستارگان بحث می کند که اینها خودشان مخلوقات ذات اقدس الهی هستند.اگر کسی درباره خدا چنین تصوری کند که معروف است به تصور «پیر زنی » که خیال می کنند خداوند یک قلمبه نور است در بالای عرش و نور را هم چیزی نظیر نور برق و خورشید و غیره تصور می کنند و واقعا چنین اعتقادی داشته باشد، در توحید و در ایمانش خلل است.این نور چیزی است که ما به چشم می بینیم[در حالی که]قرآن درباره خدا می گوید: «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار» [الأنعام : ۱۰۳]خدا به چشم دیده نمی شود.اگر کسی خدا را العیاذ بالله موجودی از جنس این نور بداند مسلم در توحیدش خلل است چون مجسم است و خدا را جسم و قابل ابصار و دیدن فرض کرده است (۱) .
ولی کلمه نور مصداقش منحصر به نور حسی نیست.لفظ «نور» وضع شده است برای هر چیزی که روشن و روشن کننده باشد یعنی پیدا و پیدا کننده باشد.ما به نور حسی از آن جهت «نور» می گوییم که خودش برای چشم ما، هم پیداست و هم پیدا کننده، هر چیزی که پیدا و پیدا کننده باشد می توانیم به آن «نور» بگوییم و می گوییم و لو اینکه جسم نباشد، حسی نباشد. مثلا درباره علم می گوییم «علم نور است » و در حدیث است: «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» حرف درستی هم هست، واقعا علم نور است، چون علم روشن و روشن کننده است، علم خودش در ذات خودش روشنایی است و جهان را بر انسان روشن می کند.اما مسلم است که علم از نوع نور برق و نور خورشید و غیره نیست، اصلا علم از نوع جسم و جسمانی نیست ولی در عین حال ما به علم «نور» می گوییم، به عقل «نور» می گوییم.عقل خودش یک نور است.قرآن کریم به ایمان، «نور» اطلاق کرده است: «او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها» [الأنعام : ۱۲۲]«آیا آنکه مرده بود و ما زنده اش کردیم و برای او نوری قرار دادیم که با آن نور در میان مردم راه می رود...» آن نور همان نور ایمان و روشنایی قلب است، ولی ایمان که دیگر از قبیل نور چراغ موشی و چراغ رکابی و چراغ برق و یا نور خورشید و امثال اینها نیست، ایمان خودش یک حقیقت غیر جسمانی است که خاصیتش روشن کردن است، چون انسان را در باطنش نوعی آگاهی می دهد، هدف و مقصد را به انسان نشان می دهد، چون به انسان مقصد می دهد و انسان را به سوی مقصد سعادت بخش می کشاند، به ایمان هم «نور» می گوییم.عرفا به خود عشق «نور» می گویند.مولوی می گوید:
عشق قهار است و من مقهور عشق چون قمر روشن شدم از نور عشق وقتی که ما نور را به این معنی گرفتیم، یعنی حقیقت پیدا و پیدا کننده، حقیقت روشن و روشن کننده، و دیگر بیش از این در آن نگنجاندیم که پیدا برای چشم یا برای عقل یا برای دل، و به این جهت کاری نداشتیم که چگونه پیداست و پیدا کننده، به این معنی درست است که ما خدای متعال را هم «نور» بدانیم. «خدا نور است » یعنی حقیقتی است در ذات خود پیدا و پیدا کننده.
به این معنا دیگر هیچ چیزی در مقابل خدا نور نیست، یعنی همه نورها در مقابل خدا ظلمت اند چون آن چیزی که در ذات خودش پیدا و پیدا کننده است فقط خداست، سایر اشیاء اگر پیدا و پیدا کننده هستند در ذات خودشان تاریک هستند، خدا آنها را «پیدا» و «پیدا کننده » کرده است.در آیه قرآن می خوانیم: «هو الاول و الاخر و الظاهر...» [الحدید : ۳]خدا ظاهر است، «ظاهر است » یعنی پیداست.خدا خالق اشیاء است یعنی پدید آورنده و پیدا کننده اشیاء است، و لهذا می بینیم که کلمه «نور» را در دعاها و در روایات به عنوان اسمی از اسماء الهی ذکر کرده اند، نور از اسماء خداست.
عرفا و شعرا از «محبوب » تعبیر به «شاهد» می کنند(و این اختصاص به زبان فارسی ندارد، در زبان عربی هم هست).شاهد یعنی آن کسی که در آن محفل بزم حاضر است.این تعبیر را می آورند که ای محبوب!تو که بیایی چهره تو محفل ما را روشن می کند، اگر چهره تو نباشد محفل ما تاریک تاریک است.حافظ می گوید:
اینهمه عکس می و نقش مخالف که نمودیک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد امیر المؤمنین علی(کرم الله وجه)هم می فرماید: و بنور وجهک الذی اضاء له کل شی ء تو را سوگند به نور چهره ات که همه چیز به آن روشن است، اگر نور چهره تو و نور ذات تو نباشد همه چیز تاریک است (یعنی همه چیز به تو روشن است). همه چیز تاریک است
معنایش این است که هیچ چیز نیست، همه چیز در تاریکی عدم است نه اینکه اشیاء در یک تاریکی هستند نظیر تاریکی ای که ما در شب در آن هستیم، اگر نور ذات تو نباشد همه اشیاء در تاریکی «نیستی » هستند.
همه عالم به نور اوست پیدا کجا او گردد از عالم هویدا روایتی است در توحید صدوق که شخصی غیر مسلمان آمد خدمت امیر المؤمنین حضرت علی(کرم الله وجه)و عرض کرد:یا علی!خدا کجاست؟
علی(کرم الله وجه)فرمود:هیزم بیاورید.هیزم آوردند(گویا شب هم بوده است).فرمود آتش بزنید. تا آتش زدند همه جا روشن شد.فرمود این نور کجاست؟در کجای اینجاست؟گفت:همه جا.فرمود:این نور، مخلوقی از مخلوقهای خداست، تو نمی توانی بگویی کجاست، می گویی تا هر جا که روشن کرده همه جا هست، خدا هم همه جا هست و تا هر جا که روشن کرده، [هست]و هر جا که هست او روشن کرده و جا هم جایی است که او روشن کرده و ماوراء ندارد، و بنور وجهک الذی اضاء له کل شی ء» .
آیا ما می توانیم به خدا کلمه «نور» را اطلاق کنیم
پس یک بحث این است که آیا ما می توانیم به خداوند متعال کلمه «نور» را اطلاق کنیم یا نه؟بله، می توانیم، به دلیل اینکه هم ائمه دین اطلاق کرده اند، هم ظاهر آیه قرآن در اینجا همین است و هم از نظر به اصطلاح دلیل عقلی مانعی ندارد.ولی باید بدانیم که اگر می گوییم خدا نور است، نه مقصود این است که العیاذ بالله از نوع نورهای حسی است[چرا]که اینها از مخلوقات خدا هستند، بلکه فقط به معنی این است که ذات الهی ذات پیدا و پیدا کننده است، پیداترین پیداها و روشن ترین روشنها اوست و هر چیزی که روشن است، از پرتو او روشن است، هر چیزی که پیداست از پرتو او پیداست.به این معنا خدا نور است.خداست آنچه که پیداست به خود و به ذات خود، چیزی او را پیدا نکرده است، چیزی است که هر چیز دیگر به او پیداست و به نور او پیداست و از فروغ او پیداست.به این معنا خداوند متعال نور است و می توانیم به خداوند کلمه «نور» را اطلاق کنیم.
بعلاوه، یک خصوصیات دیگر در نور است و آن مساله هدایت و راهنمایی است که لازمه روشنی است، و یک مساله دیگر که بعد عرض می کنم.
یک نکته ای در اینجا عرض کنم و آن این است که ما به خداوند «نور» می گوییم ولی هرگز «نور اعظم » نمی گوییم که معنایش این است که نورهایی داریم که یکی بزرگتر است و دیگری کوچکتر و خدا نور بزرگتر است، نه، در آنجا که می گوییم خدا نور است[یعنی]همه چیز[غیر او]ظلمت است.بله، به خدا که کاری نداشته باشیم و اشیاء را نسبت به یکدیگر بسنجیم، یکی نور است و یکی نور نیست، مثلا علم نور است، ایمان نور است، همین قوه باصره نور است، قوه عاقله نور است.خدا به این معنی «نور النور» است. خدا نه نور بزرگتر است، بلکه نور همه نورها است، یعنی همه نورها نسبت به خداوند، ظلمت است و خداوند نور بودن را به آنها داده است.از اینکه بگذریم اشیاء دیگر هر کدام به سهم خودشان سهمی از نور دارند، ایمان خودش نور است، علم نور است، و از این قبیل.
عرض کردیم که خود قرآن مجید به یک چیزهایی اطلاق «نور» کرده است، از جمله به قرآن اطلاق «نور» کرده که قرآن نور خداست، یعنی نوری است که مخلوق خداست: «قد جائکم من الله نور و کتاب مبین یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم » [المائدة : ۱۶]قرآن نور است و به سوی نور که معرفت خداوند است هدایت می کند، پس معرفة الله، نور است.
اگر از افرادی که فهمشان یک مقدار سطح پایین است بپرسند معنی «الله نور السموات » چیست، خیال می کنند نور حسی [مقصود]است، اما اگر کسی بتواند مطلب را خوب بفهمد به او می گوییم خدا نه تنها نور دهنده است، بلکه خودش هم واقعا نور است و نور از اسماء خداوند است و معنای نور آن نیست که انسان خیال کند محصور و منحصر به نور حسی است.این جمله اول آیه.
مثلی برای نور خدا
جمله دوم مثلی است برای نور خدا نه برای خود خدا.اول می فرماید: «الله نور السموات و الارض » خدا خودش نور آسمانها و زمین است:ولی خداوند در مخلوقات خودش نورهایی برای هدایت آنان فرستاده است.
در اینجا مثلی برای «نور خدا» ذکر شده است، آن نوری که به وسیله آن مردم را هدایت می کند، که در این مثل خیلی سخنان گفته شده است، مثل می زند به یکی از آن ابزارهای قدیمی برای نور:
خداوند خانه یا خانه های بزرگ و بلند مرتبه و معابد و مشاهدی را مثال می آورد که در آنجا مشکاتی هست. «مشکات » یعنی چراغدان.مقصود از چراغدان آن جایی است که در داخل دیوار تهیه می دیدند برای اینکه چراغ را در آنجا بگذارند.چراغی را قرآن مثل می آورد که خود این چراغ در داخل یک جسم شفاف[مثل]یک قندیل و یا در داخل یک شیشه ای قرار گرفته باشد.می دانیم وقتی نور در داخل یک شیشه قرار می گیرد، یا به علت اینکه نورها متعاکس می شوند و یا از جهت اینکه احتراق کامل تر می شود حال از هر جهت که باشد نور بیشتر می شود.
آن چراغ با شیشه و قندیلش در یک مشکاتی در اتاقی هست و این چراغ از روغن زیتون که بهترین روغن برای احتراق بوده است، آن هم بهترین زیتون[استفاده می کند]، زیتونی که خودش آنچنان آماده برای احتراق است که گویی قبل از آنکه آتشی با آن تماس بگیرد خودش می خواهد لمعان داشته باشد و نور بدهد.
در آن زمان در میان مصنوعات بشر چیزی که از هر چیز دیگر روشن تر و نورانی تر و بهترین وسیله باشد همین وسیله بوده است.
خدا برای نور خودش مثل چنین چراغی را که در آنچنان وضعی که از این روغن استفاده می کند و در چنین خانه ای باشد آورده است.
بعد می فرماید ما مثلی ذکر می کنیم و تدبرش را به عهده مردم می گذاریم.و ما مکرر عرض کرده ایم که داب قرآن دعوت کردن مردم به تفکر است نه تنها از راه اینکه بگوید بروید فکر کنید، بلکه خود قرآن گاهی از یک طرف دعوت به تدبر می کند و از طرف دیگر موضوع را به شکلی ذکر می کند که افکار برانگیخته شوند و درباره آن زیاد فکر کنند تا بهتر به عمق مطلب برسند، بلا تشبیه مثل اینکه شما برای اینکه بخواهید ذهن فرزندتان[ورزیدگی]پیدا کند بعضی از مسائل را به صورت معما برایش طرح می کنید تا او برانگیخته شود و فکرش را به کار بیندازد و بیشتر تامل کند.
نظر غزالی و ابن سینا
با این مثل، همین هدفی که قرآن در نظر داشته در واقع عملی شده، یعنی نه تنها مفسرین وادار شده اند که درباره این مثل بیندیشند، غیر مفسرین هم درباره این مثل قرآن به فکر فرو رفته اند که منظور قرآن از این چراغ و شیشه و چراغدان و آن روغن و درخت پر برکت و آن روغنی که خود به خود و بدون آتش می خواهد برافروخته شود و نور بدهد، چیست؟مثلا ابو علی سینا که مفسر نیست و فنش تفسیر نبوده، درباره این آیه فکر کرده و یک چیزی به نظرش رسیده و گفته است.غزالی مفسر نیست ولی یک کتاب درباره این آیه نوشته است.هم غزالی و هم ابن سینا معتقدند که این مثل، مثل انسان است، این نوری که قرآن می گوید: «مثل نور خدا مثل چراغدانی است که در آن چراغی باشد و چراغ در قندیلی قرار گرفته باشد الی آخر» مثل برای انسان است، البته با اختلاف فی الجمله ای که بین تقریر بو علی سینا و تقریر غزالی هست.
یکی از کارهای فلسفه، انسان شناسی و روانشناسی است و فیلسوف در مسائل روانی بیشتر از هر چیزی تکیه اش روی قوه عاقله است و معتقد است جوهر انسان قوه عاقله اوست و کمال انسان هم فقط کمال قوه عاقله است و سعادت انسان هم در کمال قوه عاقله است، حال چه عقل عملی باشد و چه عقل نظری و در درجه اول عقل نظری.لهذا وقتی قائل شدند که این مثل درباره انسان است، آن را راجع به جوهر اصلی انسان که قوه عاقله است دانستند، آنگاه آن را بر مراحل و مراتبی که خودشان در باب قوه عاقله تشخیص می دادند تطبیق کردند که مثلا مقصود از «مشکات » به قول آنها «عقل هیولانی » است، یعنی عقل در مرحله قوه و استعداد محض، منظور از زجاجه و شیشه و آنچه که نور را مضاعف و زیاد می کند مرحله «عقل بالملکه » است، مقصود از مصباح مرحله «عقل بالفعل » است و مقصود از آن درخت، درخت فکر است، تا آخر.حال کار ندارم به اینکه حرف آنها چقدر می تواند درست باشد، می خواهد درست باشد یا نباشد، البته اندکی بعید است.بو علی سینا نمی گوید من تفسیر می کنم، آنچه که خودش در باب مراتب عقل انسان گفته، تعبیرات قرآن را آنجا پیاده کرده بدون اینکه بگوید من می خواهم آیه قرآن را تفسیر کرده باشم، ولی غزالی جوری بیان کرده که خواسته آیه قرآن را تفسیر کرده باشد.
بعضی دیگر گفته اند خداوند از مثال به مشکات و مصباح و زجاجه، در مجموع یک منظور بیشتر ندارد، یعنی یک نور بسیار بسیار روشن.اگر در شب در یک فضایی مثل این مسجد باشیم که نورانی ترین چراغ در آن باشد چه حالتی دارد؟دیگر هیچ شک و ابهام و تردیدی نیست.گفته اند مقصود آیه این است:نور الهی، هدایت الهی در این حد روشن و واضح و هویداست که چنان چراغی در شب تاریکی در یک فضای در بسته وجود داشته باشد.
در روایات ما این آیه دو جور تفسیر شده است و این خود نشان می دهد که این آیه قابل تطبیق بر انحائی از تفسیرهاست.در بعضی از روایات این مثل را مثل انسان دانسته اند ولی در روایات این را در عقل انسان پیاده نمی کنند، در ایمان انسان پیاده می کنند.این مشکات و زجاجه و مصباح را در روایات تشبیه کرده اند به تن انسان، سینه انسان، قلب انسان و نور ایمان انسان، که نور ایمان در قلب انسان چگونه قرار می گیرد و روح انسان در کالبد او چگونه قرار می گیرد.این مثل را برای انسان ذکر کرده اند ولی از نظر ایمان.
تفسیر این آیه در روایات
در بعضی روایات دیگر، این مثل برای انسان است ولی نه برای هر فرد انسان مؤمن، بلکه برای کانون هدایت انسانها، یعنی دستگاه نبوت، آن هم نبوت ختمیه، به دلیل اینکه در آخر آیه می فرماید: «یهدی الله لنوره من یشاء» معلوم است که سخن از نوری است که خدا به وسیله آن مردم را هدایت می کند.در روایت اینطور تطبیق شده است که آن چراغدان، سینه و کالبد وجود مقدس خاتم الانبیاء(علیهم السلام)است و آن چراغ(مصباح)نور ایمان و نور وحیی است که در قلب مقدس اوست، و بعد این که دارد «المصباح فی زجاجة » ، چون چراغ را به یک قندیل منتقل می کنند، نظر به جنبه انتقالش دارد .
پس این هم به اصطلاح نوع دیگری تفسیر برای این آیه کریمه و برای این مثل است و همان طور که عرض کردم این آیه، آیه ای نیست که من بتوانم ادعا کنم که صد در صد مقصود از مثل این است که من می گویم.خدا مثلی ذکر کرده برای اینکه تامل و تدبر کنیم و این مثل هم آنچنان مثل جامعی است که هم می تواند مثلی باشد برای هدایت خدا تمام جهان را، یعنی تمام جهان تشبیه شده است به یک خانه ای که آن خانه، تاریک مطلق نیست بلکه در آن خانه یک چراغ نورانی نورانی وجود دارد و آن نور خداست، و این همان مطلبی است که[قرآن کریم در آیات دیگر ذکر کرده و]نکته بسیار حساسی هم هست و آن این است که تمام ذرات عالم تسبیح گوی خدا هستند، یعنی تمام ذرات عالم، آگاه از وجود خالقشان هستند.
...اعوذ بالله من الشیطان الرجیم الله نور السموات و الارض مثل نوره...
تفسیر این آیه کریمه در دو قسمت بحث شد:یک قسمت در اطلاق نور بر ذات مقدس الهی که فرمود «الله نور السموات و الارض »
و قسمت دوم درباره تمثیلی که آیه کریمه ذکر فرموده است، در واقع خانه ای یا خانه هایی را در نظر می گیرد که با چراغی با همان ترتیبی که جلسه پیش عرض کردم روشن است و این را مثلی نه برای ذات خدا بلکه برای نور خدا در خلق ذکر می کند.راجع به مفاد این مثل مطالبی عرض کردم و وعده دادم که نتیجه آن را در این جلسه بیان کنم.
هر چیزی به خدا شناخته می شود و خدا به ذات خودش
همان طوری که قبلا عرض کردم، این آیه کریمه از آیاتی است که نظر بیشتر مفسرین و غیر مفسرین را جلب کرده است.
مطلبی را که شاید تا اندازه ای مفاد این آیه را روشن کند برایتان عرض می کنم و آن اینکه در روایات ما یک مطلبی در باب «معرفة الله » یعنی در باب خداشناسی آمده است که در ابتدا به نظر بسیار سخت و دشوار می رسد و آن این است که هر چیزی به خدا شناخته می شود و خدا به ذات خودش شناخته می شود، و بلکه در روایات ما تعبیر عجیبی آمده است، ظاهرا عبارت این است: «کل معروف بغیره مصنوع » یعنی هر چیزی که او را فقط و فقط به وسیله شی ء دیگر باید شناخت او مخلوق است و خدا نیست، و این، جمله عجیبی است که «خدا به ذات خودش شناخته می شود و غیر خدا به خدا شناخته می شود» در صورتی که ما این طور فکر می کنیم و خیال می کنیم که راه منحصر هم این است می گوئیم ما عالم را به خود عالم می شناسیم یعنی مخلوق را به خود مخلوق می شناسیم و خدا را به وسیله مخلوق می شناسیم.حتی بعضی از نویسندگان اسلامی که ابتدا از مصریها شروع شد و بعد هم به غیر مصریها سرایت کرد گفتند اساسا راه شناختن خدا منحصرا مخلوقات هستند و خدا را فقط از راه مخلوق یعنی پس از شناختن مخلوق باید شناخت، و حتی این انحصار را به گردن قرآن گذاشتند.این مطلب به این صورت یعنی به صورت «فقط و انحصار» مسلم حرف غلطی است، [البته]برای مردم مبتدی این طور است، یعنی برای متذکر کردن مبتدیها به خدا، راه ابتدایی و کلاس اول همین است، که خود قرآن هم این کار را کرده است و مخلوقات را آیات و نشانه های خدا می داند، ولی از این راه، انسان فقط یک نشان اجمالی و مبهمی از خدا پیدا می کند بدون آنکه به آنچه که نامش معرفت خدا و شناسایی خداست [دست یابد].
مطلب دیگر این است که در قرآن کریم به یک اصلی برخورد می کنیم که در جلسه قبل هم اشاره کردم و آن اصل هدایت است، یعنی قرآن هیچ موجودی را کور و گمراه نمی داند، همه موجودات را بینا و راه یافته می داند.بگذریم از انسان به حکم اینکه مکلف است راهی را خودش پیدا کند و یک گمراهی نسبی در سطح تکلیف پیدا می کند، در نظام تکوین عرض می کنم .
اصل هدایت در قرآن
در آیات قرآن به مساله هدایت همه موجودات، تصریح می کند، از زبان موسی(علیه السلام )نقل می کند که وقتی فرعون گفت خدای تو کیست، خدایت را به ما معرفی کن، گفت:
«ربنا الذی اعطی کل شی ء خلقه ثم هدی » [طه : ۵۰]در این جمله به دو برهان اشاره شده است:یکی برهان نظم که خدا به هر مخلوقی آنچه را که برایش امکان داشت و شایستگی داشت داد، یعنی نظام موجود، «ثم هدی » مطلب دیگری است، یعنی بعد هم هر موجودی را نسبت به آینده خودش و هدف خودش و کمال خودش روشن کرد و راهنمایی نمود.
در سوره اعلی می خوانیم:«الذی خلق فسوی و الذی قدر فهدی » [الأعلی : ۳].و من در بین مفسرین تنها «امام فخر رازی » را دیدم که متوجه این نکته شده است و ظاهرا این تعبیر از او باشد که:برای اولین بار قرآن این نکته را برای مردم بیان کرد که اصل نظام مخلوقات یک مطلب است و یک شاهد بر وجود حق است و اصل هدایت موجودات مطلب دیگر و شاهد دیگری بر وجود حق است.جهان از آن جهت که یک ماشین است یک حساب دارد، [به عبارت دیگر نظام مخلوقات یک اصل است]و اینکه یک نیروی مرموز ناشناخته ای «غریزه مانند» هر موجودی را به جلو می کشاند اصل دیگری است.حال هدایت موجودات و اینکه خداوند هر موجودی را به مقصدی از مقصدها هدایت کرده چگونه است؟این هم درست مثل مساله معرفت است، یعنی هر موجودی اول به سوی خدا هدایت می شود، بعد به سوی مقصد دیگر، یعنی خداوند «غایة الغایات » است و هر مقصدی مقصد بودن خودش را از خدا دارد.
اینکه خدا نور آسمانها و زمین است و هر چیزی نورانیت خودش را از خدا دارد همان مطلب است که هر چیزی به خدا شناخته می شود و خدا به خود، هر چیزی به خدا ظاهر است و خدا به خود ظاهر است، و هر چیزی به وسیله خدا «مهتدی الیه » است، یعنی به سوی او راه یافته می شود و مقصد واقع می شود، جز خدا که به ذات خودش مقصد و مقصود همه کائنات و همه موجودات است، و به همین دلیل است که قرآن همه موجودات و همه ذرات را دارای نوعی حیات و زندگی و شعور می داند.در دو سه آیه بعد تصدیق می کند: «الم تر ان الله یسبح له من فی السموات و الارض و الطیر صافات کل قد علم صلاته و تسبیحه » این دیگر نتیجه منطقی همین مطلب است.نتیجه منطقی «الله نور السموات و الارض » همین است که: «ان من شی ء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم » [الإسراء : ۴۴] .
همان طوری که موجودات درجات و مراتب دارند، به تناسب درجاتشان هدایتها هم فرق می کند.جماد در حد خودش هدایت دارد، نبات در حد خودش، حیوان در حد خودش، و انسان از نظر فردی و اجتماعی درجات هدایتی دارد در حد خودش.
در جلسه پیش عرض کردم که چه در روایات و چه در غیر روایات، یعنی کلمات مفسرین و علما، راجع به این مثل که این مثل ناظر به چیست بیانات مختلفی شده است.بعضی این مثل را برای کل جهان دانسته اند یعنی به اصطلاح مجموع این استعاره را یک چیز در نظر گرفته اند که این دار وجود و دار هستی یک خانه تاریک نیست، خانه ای است که پرنورترین چراغها در آن وجود دارد(آن مثال چراغ را به عنوان مصداق پر نورترین چراغهای عصر ذکر کرده است)پس جهان هستی تاریک و کور نیست، و بعضی این مثل را در مورد انسان پیاده کرده اند.راجع به انسان هم در جلسه پیش مطالبی عرض کردیم، حالا یک بیان مختصری که جامع همه اینها باشد عرض می کنیم.
منبع: برگرفته شده از کتاب " آشنایی با قرآن ،نوشته متفکر اسلامی شهید مرتضی مطهری" جلد۴/۹۷ الی ۱۰۹. این مبحث در کتاب آشنایی با قران مفصلا موجود می باشد