امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تنـاســـخ

#1
Smile 
موضوع تناسخ از جمله موضوعات قابل توجه و تاملی است که بدلیل تاکید و توجه بعضی از مشربها بدان و احتمالا شک و شبهه های تعداد زیادی از جوانان ما ضروریست که بدان پرداخته شده و ابعاد مختلف این مسئله را بکاویم تا بلکه درک درستی از این موضوع داشته باشیم.

معنی عادی و بدیهی تناسخ ؛ بازگشت ارواح بعد از مرگ به ابدان انسانهای دیگر است.این مسئله در تاریخ مخالفین و طرفدارانی را برانگیخته و هر دسته باصطلاح ادله هایی را بر تایید یا رد آن آورده اند.

عده ای نیز موضوع را با واژه تناسخ تطبیق نداده و اعتقاد خویش دال بر بازگشت روح به ابدان دیگران در دنیا را مسئله ای دانسته اند که با موضوع تناسخ تفاوت دارد؟!! خود این اعتقاد نیز جای بحث دارد.

از لحاظ نظری دانشمندان یا مشهورین زیادی در این باره به اظهار نظر و عقیده پرداختند. مثلا علامه حلی در اثر خویش بنام تجرید الاعتقاد در خصوص تناسخ گفته است که :

... تناسخ این است که روحی که مبداء شخصیت و موجودیت کسی است به بدن دیگری برود و اساس موجودیت او را تشکیل دهد...

گفته میشود که مشهورین دیگری مانند ابن سینا ؛ صدرالمتالهین و خواجه نصیر و ... در اردوگاه متفکرین شیعی غالبا تناسخ را بهمین معنی مستفاد کرده اند و همینطور ملاهادی سبزواری و لاهیجی و ...

البته در بحث بازگشت ارواح به بدن ؛ معمولا انسان را استثنا نکرده و بیشتر به بازگشت روح به کالبد انسان و یا حیوان ( توامان ) اشاره و بلکه تصریح شده است و لذا اعتقاد بر آن است که روح به بدن حیوان نیز ممکن است برود. بعنوان نمونه در اثر معروف ۰۳۹; دائره المعرف قرن بیستم ۰۳۹; نوشته فرید وجدی در جلد دهم آن ( صفحه ۱۷۲ ) دقیقا به این معنی اشاره شده است که :

... تناسخ مذهب کسانی است که معتقدند روح پس از جدایی از بدن به بدن حیوان

یا انسان دیگری می رود تا خود را تکمیل نموده شایسته زندگی در میان ارواح عالی در عالم قدس گردد...

این مباحث غالبا در حوزه بحث فلاسفه بوده و دیگر اقشار به این نظریه بدیده ابهام نگریسته و چندان احاطه و بلکه اطلاع چندانی از این موضوع ندارند. عده ای از فلاسفه موضوع تناسخ را پر و بال بیشتری داده و حتی برای آن مراحلی را قائل شده و به بیان و تشریح این مراحل پرداختند که نمونه آن به تقسیم بندی زیر میتوان اشاره کرد :

۱) نسخ بمعنی آنکه روح به بدن انسان دیگری باز گردد.

۲) مسْخٔ یعنی اینکه روح در بدن یک حیوان حلول کند.

۳) فسٌخ موقعیستکه روح به گیاهی تعلق بگیرد.

۴) رسٌخ موقع ی است که یک روح به یکی از جمادات تعلق پیدا کند.

و بدینسان ملاحظه میکنید که این گروه از فلاسفه دامنه بحث تناسخ را بسیار وسیع گرفته و حتی تعلق آنرا به کلیه موجودات اعم از انسان و حیوان و نباتات و جمادات ؛ تسری داده و قس علیهذا.

جغرافیای این بحث را به سرزمین هند و چین باز میگردانند و اعتقاد عمومی بر آن است که این بحث منبعث از آموزه های مکاتب موجود در سرزمین چین و علی الخصوص هندوستان بوده است.

حتی گفته شده است که یکی از دلائل مهم تکریم هندوها نسبت به حیوانات بخصوص گاو در همین راستاست! یعنی تصور عمومی بر این است که شاید روح یک انسانی برای مراحل تکمیل خود به بدن این حیوان مثلا گاو وارد شده باشد و لذا گرچه این حیوان مثلا شکل گاو را دارد اما در واقع با روح انسانی است!!

هر چند که این مقوله در شرق زاده شده است اما همه ادیان شرقی بخصوص دین مبین اسلام مسئله تناسخ را نپذیرفته و مستند به آیات قرآن کریم اکثر علمای اسلامی این مسئله را رد وانکار میکنند.

اینکه گفتیم اکثر علمای اسلامی ؛ بدین دلیل بود که اقلیتی بنام فرقه تناسخیه در میان مسلمانان موجود بودند که به مسئله تناسخ اعتقاد داشته اند. این فرقه امروزه تحت این عنوان البته وجود ندارد و گویا در کتب قبلی بخصوص کتاب تاریخ ملل و نحل از این فرقه یاد شده است . اما گرچه فرقه ای بصورت سازماندهی شده تحت این نام موجود نیستند ولی هستند افراد زیادی از مسلمانان بخصوص جوانانی که تحت تاثیر تعالیم خاص باصطلاح روحی و روانی و... ( البته شاید اشراق غالبا غربی ) به این مسئله اما با شکل و صورت دیگری اعتقاد داشته و گرچه سماجتی در بیان آن ندارند اما ته دلشان به این امورات لااقل با دیده ابهام و شک می نگرند و نه انکار آن ؛ که از مسلمات مکتب اسلام میباشد!

شاید برای باز شدن چنین اعتقادی در اندیشه بشری بتوان از زوایای تاریخی و با استعانت از ابواب مختلف علمی موضوع ، محملی پیدا کرد.

در راستای این قسمت از بحث میتوان گفت که مثلا بودند انسانهایی که به خدا اعتقاد داشته اند اما به معاد و آخرت و روز رستاخیز اعتقادی نداشته اند و یا دست کم آنکه به ماوقع روز جزا بدیده شک و تردید نگاه میکردند. اینان البته برای مسئله ای بنام عدالت خداوند در مقابل این موضوع دچار تضادی میشدند که لامحاله برای حل آن به تناسخ روی آوردند . بدین معنی که حال که مثلا روز رستاخیزی وجود ندارد پس عدالت خداوندی حکم میکند که روح انسانهای نیکوکار برای بهره مندی از پاداش اعمال خوب خویش به بدن موجود دیگری حلول کرده و از اینجاست که این فرد میتواند سزای عمل خود را در این نشئه جدید ببیند.

بالطبع اعتقاد تکمیلی چنین باوری آن بود که روح انسانهای بدکار در کالبد موجودات پست و معلول و بالعکس ارواح نیکوکاران در قالب انسانها یا موجودات کمال یافته تر حلول کرده تا مراحل کسب پاداش یا جزا را بگذراند.

در ادامه این بحث ؛ یعنی زمینه یابی انگیزه های تاریخی ( تاریخ اندیشه بشری ) میتوان به این تضاد در موضوع تطبیق عدالت با تبعیضاتی که بیشتر تحت عنوان شرورات عالم علی الظاهر؛ اشاره کرد که شاید از این زاویه عده ای با دیدن معلولیتها و نقائص و کاستی هایی در ظاهر افراد به این نتیجه مقایسه ای دست می یافتند که علت اصلی موجود شدن یک انسان ضعیف و معلول و در رنج و بدبختی و فلاکت به این فلسفه بر میگردد که خداوند خواسته تا افراد ظالم و گناهکار قبلی را که مرده اند بدین صورت سزا دهد و لذا با آفریدن انسانهای معلول و مفلوک و در رنج و عذاب خواسته تا انتقامی از آنها بکشد!!

البته چنین استدلالاتی که در اینجا بدین شکل ساده از سوی ما بیان میشود ؛ در شکل گیری اندیشه بشری بهمین صورت ساده خطور نکرده بلکه دارای پیچیدگیهایی بوده که ما تنها برای تسهیل در درک خوانندگان احتمالی این اثر آنرا بدین صورت ساده طرح و بررسی میکنیم . بهر حال خواستم بگویم که یکی دیگر از انگیزه های بروز چنین اعتقادی شاید به این موضوع در کنار دیگر مسائل و دلائل برگردد.

البته بنظر من دلائل روانی بروز چنین باوری میتواند از دیگر عوامل ذیمدخل در موضوع پررنگ تر و مهمتر باشد. در مسیر توجیه بعضا احساسی اغلب شکستها و ناکامیهای زندگی و واکنش در برابر آنها چنین ظنون متراکمی بصورت عقائدی بی ریشه و پررنگ شده سر برآورده و در سیر تاریخی تحول و تطور اندیشه در مواجهه با اشخاص و دیدگاههای متفاوت رنگ و لعابهای متلونی بخود میگرد و انواع و اقسام پسوند و پیشوند و شرح و تفسیر و .. می یابد و ای بسا دستمایه اذهان آلوده ای هم در برابر خالی کردن عقده های دیرین قرار گیرد.

نقش جریانات غیر مغرض هم با دخالت قوه تخیلشان در کنار اذهان کمتر توسعه یافته را نمیتوان در بروز و ظهور چنین باوری نادیده گرفت.

تسکین و آرامش روانی هم برای انسانها همواره از دغدغه های اصلی و مهم زندگی شان بوده است تمسک به باورهای بی ریشه نیز که در ادبیات انسانی به خرافات و ... تعبیر شده است را از دیگر روزنه های روانی گسترش چنین تفکری باید دانست.

در تاریخ ادبیات و داستانها و رمانهای بشری بوضوح میتوان از رگ و ریشه های چنین دیالوگهایی که نشآت گرفته از قوه وهم و خیال معمولا باطل و سطحی است ؛ نشان گرفت .

آرزوهای تقریبا محال و دست نیافتنی در اندیشه بشری در قالب شعر و داستان و با وسیله سحر آمیزی بنام هنر دست یافتنی میشود. نقاش هنر مندی که نمیتواند در دنیای طبیعی ۰۳۹; آب ۰۳۹;ی را قرمز رنگ در رودخانه های این جهانی به تماشا بنشیند با دستان هنرمند خویش و با بهره گیری از قوه تخیل خویش به این آرزوی محال دست می یابد و شاعری که در اندیشه وصال محبوب بی همتا و پریوش خویش که در تصور تنها میتوان در چهره حور و غلمانهای وعده داده شده در آن جهان به نظاره نشست ؛ بسهولت ابیاتی را می سراید که در آن از وصال محبوب بعد از مرگ در همین دنیا همچو روحی در کالبدی دیگر و حتی در کالبد سگی عوعو کنان بعنوان پاسبان کوی یار باز میگردد.

در انکار عقلی و نقلی این موضوع ( تناسخ ) جد و جهدهای زیادی نشده است . بیشتر علمای مسلمان بدلیل مسلم قرآنی بیشتر به دلایل نقلی روی آوردند و البته فیلسوفانی در دنیای اسلام و همچنین علمای فیلسوف مسلمان و شیعه در بخشهایی از مباحث نظری خویش به این مسئله پرداخته اند. بعنوان نمونه ملا صدرا در کتاب اسفار خود در باب تناسخ بحث کرده که ما در نقل خلاصه ای از بحث وی در جای خویش خواهیم پرداخت.

موضوع تکامل و اصل تکامل حیات موجودات بعنوان یکی از دلائل عقلی مخالفین تناسخ همواره مطرح بوده است. آنها معتقدند که موجودات هستی همواره در طول زمان سیر تحول و تکامل خویش را می پیمایند و برگشت به گذشته و یا رجوع به مرحله ما قبل خویش امری محال است . شرح و بسط این موضوع در حوصله این مقال نیست. همانگونه که صدرا ذکر شد ملا صدرا در اسفار خویش در این باره میگوید ( نقل بمضمون و خلاصه نظر وی ) :

... روح در آغاز پیدایش خود استعداد و قوه محض است و در هیچ قسمت به مرحله فعلیت نرسیده است؛ همانطور که بدن نیز در آغاز چنین میباشد، یعنی همه چیز او در مرحله استعداد نهفته است.

اگر پذیرفتیم که جسم بعد از فعلیت ؛ محال است که به وضعیت استعداد و قوه برگردد روح نیز نمیتواند بعد از فعلیت خویش به حالت استعداد یا قوه برگردد.

ملا صدرا در واقع حرکت روح و جسم را از مرحله قوه به فعل حرکت جوهری می نامد که این حرکت در ذات آنها صورت می بندد و لذا بازگشت در حرکت جوهری ممکن نمیباشد.

برگشت روح بفعلیت رسیده در بدنی که در مرحله استعداد است در واقع یعنی امر محال اتحاد در متضاد !...

خلاصه در یک جمله میتوان به اصلی که همواره فیلسوفان بدان اعتقاد داشته اند در این قسمت از بحث اشاره و باب این بخش را بست که : موجودی که از قوه به فعل در آید و به فعلیت برسد ؛ برگشتن به حالت قوه امری محال است.... مع الوصف این موضوع از دلایل انکار و مخالفت با موضوع تناسخ بشمار میرود.

از جمله دلائل عقلی دیگری را که در رد تناسخ دیده ام موضوع عدم هماهنگی و شباهت دو روح مانند هم میباشد درست همانند عدم همانندی و یکسانی دو جسم و همچنین تطبیق و هماهنگی هر روح و نسبت بسیار نزدیکی که هر روح با جسم خویش دارد، میباشد. اضافه بر آن بدلیل تکامل روح در یک بدن منکرین تناسخ این سوال را مطرح میکنند که چگونه ممکن است که روح مثلا یک انسان ۸۰ ساله که بدنش از بین رفته در جسم یک کودک تازه متولد شده حلول کند و از نقطه صفر شروع کند . اولا این که تکامل روحی نیست و دیگر آنکه آیا این کودکی که روح دیگری در او حلول کرده آیا همان رفتار خام کودکانه را خواهد داشت یا نه از مرحله ۸۰ سالگی به بعد شروع میکند؟!!

در زمینه دلائل عقلی هم روایات متعددی در این باره بصورت مستقیم و غیر مستقیم نقل شده و قابل استناد میباشد از جمله آنها روایتی از حضرت امام رضا (ع ) نقل شده است که معتقد به تناسخ را کافر میداند. این روایت از کتاب ۰۳۹; عیون اخبار الرضا ۰۳۹; نوشته شیخ صدوق نقل شده است .امام در پاسخ مامون که از موضوع تناسخ از ایشان پرسیده بود فرمود :

من قال بالتناسخ فهو کافر بالله العظیم ؛ یکذب بالجنه و النار

کسی که به تناسخ اعتقاد داشته باشد به خدا ایمان نداشته و بهشت و دوزخ را انکار میکند

از امام علی (ع) در نهج البلاغه ( خطبه ۱۸۸ ) درباره مردگان مذکور است که :

لا عن قبیح یستطیعون انتقالا و لا فی حسن یستطیعون ازدیادا

آنها نه میتوانند کارهای بد خود را دیگر جبران کنند و نه توانایی دارند چیزی بر حسنات خود بیفزایند.

اما در زمینه استنادات قرآنی که برای رد نظریه تناسخ بدان استشهاد می نمایند میتوان به آیات زیر اشاره کرد :

سوره بقره آیه ۲۸ :

کیف تکفرون بالله و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحیکم ثم الیه ترجعون

چگونه بخدا ایمان نمی آورید با اینکه شما مرده و بیجان بودید و خداوند شما را زنده کرد سپس شما را میمیراند و بعد زنده میکند و بعد از آن بسوی او باز میگردید.

سوره مبارکه مومنون آیه ۹۹ و ۱۰۰ :

حتی اذا جآء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلی اعمل صالحا فیما ترکت کلا انها کلمه هو قائلها

( آنان همچنان به راه غلط خود ادامه میدهند ) تا زمانی که مرگ یکی از آنها فرا رسد ، میگوید : پروردگارا ! مرا بازگردانید ؛ شاید در آنچه ترک کردم عمل صالحی انجام دهم ( ولی باو میگویند ) چنین نیست!این سخنی است که او بزبان میگوید .

سوره حج آیه ۶۶ :

و هوالذی احیاکم ثم یمیتکم ثم یحیکم ان الانسان لکفور

و او کسی است که شما را زنده کرد سپس می میراند و باز هم زنده میکند . ولی این انسان بسیار ناسپاس است

سوره روم آیه ۴۰ :

الله الذی خلقکم ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحیکم

الله همان کسی است که شما را آفرید بعد روزی داد بعد از آن میمیراند سپس زنده میگرداند

سوره غافر آیه ۱۱ :

قالوا ربنا امتنا اثنتین و احیینا اثنتین فاعترفنا بذنوبنا فهل الی خروج من سبیل

گویند : پروردگارا ما را دوباره میراندی و دوباره زنده کردی اکنون به گناهان خود اعتراف میکنیم آیا راهی برای خارج شدن وجود دارد؟
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان