08-10-2014، 15:27
عارفان بزرگ در اين زمينه مىگويند:
آنچه اندر خاطر پديد آيد متعارف است ميان خلق و كس اين را منكر نيست و اين از جمله ضرورات است كه هيچ كس از اين خالى نباشد.
و خاطر نام است مر چيزى را كه بر دل بىقصد بگذرد و عامه همه را خاطر خوانند و نزديك اين طايفه خاطر آن است كه از حق تعالى پديد آيد و آنچه از ديو پديد آيد وساوس باشد و آنچه از نفس پديد آيد هواجس باشد.
بزرگان گفتهاند:
ميان خواطر و وساوس و هواجس كسى فرق تواند كردن كه لقمه وى حلال باشد، اما آن كس كه حرام خورد خاطر وى وساوس باشد و خاطر نباشد و آن كه غذاى وى شبهت باشد خاطر با وساوس آميخته باشد و آن كه لقمه وى حلال باشد خواطر وى همه درست باشد، اما ديو مر او را نيز وسوسه كند و هواجس نفسانى مر او را نيز باشد، اما فرق تواند كردن ميان خواطر و وسواس تا بر خاطر كار كند و وسواس و هواجس از خويش دفع كند.
مجاهد مقرى گويد:
پيش ابو عمرو بن علاء بودم و او هرگز به اختيار خود امامت در نماز نكردى، در روزى او را به زور به امامى داشتند و پيش فرستادند، چون پيش اندر آمد و مردم را گفت: «اسْتَووا» چنان كه بر شريعت آمده است كه مصطفى صلوات اللّه عليه وآله فرمود: چون صف گيريد راست بايستيد كه هرگاه مخالف ايستيد دلهاتان مخالف گردد و كتفها اندر دوزيد تا ديو ميان شما راه نيابد و چشمها به سجدهگاه داريد تا دلهاتان پراكنده نگردد.
پس چون ابوعمرو گفت: «استووا» بيهوش گشت و بيفتاد و تا ديگر روز به هوش نيامد، پرسيدند كه تو را چه افتاده؟ گفت: من شما را گفتم كه راست بايستيد، بر دل من خاطرى آمد از حق تعالى كه اى بنده! تو با من طرفة العينى راست بودهاى تا خلق مرا همى گويى كه راست باشيد؟!
آن عارف الهى گفت: وقتى بيمار گشتم از خداى عزوجل بخواستم تا مرا عافيت دهد. اندر سر من خطاب كردند كه ميان ما و ميان تن خويش تو اندر مياى.
و بعضى گفتند:
شنيديم از محمد بن سعدان كه گفت: از بزرگى شنيدم كه گاهگاه زمانكى بغنودمى، ندا آمد مر مرا كه تو را از ما همى خواب آيد؟ اگر بخسبى از ما به تازيانه بزنيمت، يعنى اين اشارت است به فرط محبت كه هر چند محبت قوىتر گردد، خوردن و خفتن كمتر گردد، همه خاطر و سرّ وى دوست فرو گيرد، چنان گردد كه گويى پيوسته دوست را همى بيند و يا دوست مىگويد و از دوست سخن مىشنود، خاموش باشد به زبان، گويا باشد به دل.
«صامِتٌ بِلِسانِهِ، ذاكِرٌ بِقَلْبِهِ، مُطْرِقٌ بِرَأْسِهِ، ناظِرٌ بِسِرِّهِ».
به زبان ساكت و به قلب گويا است، سر به زير داشته و به باطن ناظر به واقعيتها است.
پس چون محبت قوى گردد و همگى وى دوست فرو گيرد، چنان شود كه هميشه گويا دوست پيش وى است، اگر لمحهاى از دوست غافل گردد، چنان داند كه دوست با وى عتاب همى كند.
چنان به كوى تو آسوده از بهشت برينم
كه در ضمير نيامد خيال حورى و عينم
كمند طرّه نهادى به پاى طاقت و تابم
سپاه غمزه كشيدى به غارت دل و دينم
نه دست آن كه دمى دامن وصال تو گيرم
نه بخت آن كه شبى جلوه جمال تو بينم
مرا چه كار به ديدار مهوشان زمانه
كه با وجود تو فارغ زسير روى زمينم
چگونه شاد نباشد دلم به گوشهنشينى
كه خال گوشه چشم تو كرده گوشهنشينم
بر آستانه آن پادشاه حسن فروغى
كمان كشيده زهر گوشه لشگرى بكمينم «1»
در هر صورت به فرموده حضرت صادق عليه السلام با ياد خدا و اهميت دادن به اوامر حضرت او و ترك محرمات و توجه به اطلاع علام الغيوب بر همه اسرار، روزنه نفوذ وساوس شيطانى را ببنديد كه وسوسه دام خطرناك و طريق شرانگيز و آتش سوزنده و توفان بر باد دهندهاى است.
[وَالْوَسْوَسَةُ ما يَكُونُ مِنْ خارِجِ الْقَلْبِ بِإشارَةِ مَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَمُجاوَرَةِ الطَّبْعِ. وامّا اذا تَمَكَّنَ فِى الْقَلْبِ فَذلِكَ غَىٌّ لَهُ وَضَلالَةٌ وَكُفرٌ؛ وَاللّه عَزَّوَجَلَّ دَعا عِبادَهُ بِلُطْفِ دَعْوتِهِ وَعَرَّفَهُمْ عَداوَةَ إبْليسَ فَقالَ عَزَّ مِنْ قائِلٍ: [إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا] «2». فَكُنْ مَعَهُ كَالْغَريبِ مَعَ كَلْبِ الرّاعى يَفْزَعُ إلى صاحِبِهِ فى صَرْفِهِ عَنْهُ]
وسوسه شيطان
وسوسه در زمينه معرفت عقل و تمايل به عالم طبيعت از خارج قلب وارد خانه قلب مىشود و چون مرحله طبع و شهوتهاى مادى بر جنبه عقل غالب شد و توجه و معرفت عقل از انسانى رخت بست، آن چنان قدم وسوسه در قلب محكم و برقرار مىگردد كه كار آدمى به گمراهى و گمگشتگى و كفر مىرسد.
خداوند بزرگ با لطف و محبتى كه نسبت به همه دارد، بندگانش را به سوى خود دعوت كرده و دشمنى ابليس را به آنان شناسانده، آنجايى كه فرموده:
شيطان دشمن شماست، او را به حقيقت دشمن بگيريد، معامله كن با اين دشمن خطرناك چون معامله شخص غريب با سگ چوپان، نديدى چون سگ گله به شخص غريب حمله كند، آن شخص براى دفع حمله خطرناك آن سگ به چوپان پناه مىبرد و اين پناه برى است كه او را در حصار امنيت قرار مىدهد كه هر كس از شر ابليس به حضرت حق پناه برد بىترديد خداوند مهربان او را پناه خواهد داد كه او پناه تمام بىپناهان و شفاى درد دردمندان و يار بىياران و اميد گدايان و تكيه گاه مستمندان است.
آنچه اندر خاطر پديد آيد متعارف است ميان خلق و كس اين را منكر نيست و اين از جمله ضرورات است كه هيچ كس از اين خالى نباشد.
و خاطر نام است مر چيزى را كه بر دل بىقصد بگذرد و عامه همه را خاطر خوانند و نزديك اين طايفه خاطر آن است كه از حق تعالى پديد آيد و آنچه از ديو پديد آيد وساوس باشد و آنچه از نفس پديد آيد هواجس باشد.
بزرگان گفتهاند:
ميان خواطر و وساوس و هواجس كسى فرق تواند كردن كه لقمه وى حلال باشد، اما آن كس كه حرام خورد خاطر وى وساوس باشد و خاطر نباشد و آن كه غذاى وى شبهت باشد خاطر با وساوس آميخته باشد و آن كه لقمه وى حلال باشد خواطر وى همه درست باشد، اما ديو مر او را نيز وسوسه كند و هواجس نفسانى مر او را نيز باشد، اما فرق تواند كردن ميان خواطر و وسواس تا بر خاطر كار كند و وسواس و هواجس از خويش دفع كند.
مجاهد مقرى گويد:
پيش ابو عمرو بن علاء بودم و او هرگز به اختيار خود امامت در نماز نكردى، در روزى او را به زور به امامى داشتند و پيش فرستادند، چون پيش اندر آمد و مردم را گفت: «اسْتَووا» چنان كه بر شريعت آمده است كه مصطفى صلوات اللّه عليه وآله فرمود: چون صف گيريد راست بايستيد كه هرگاه مخالف ايستيد دلهاتان مخالف گردد و كتفها اندر دوزيد تا ديو ميان شما راه نيابد و چشمها به سجدهگاه داريد تا دلهاتان پراكنده نگردد.
پس چون ابوعمرو گفت: «استووا» بيهوش گشت و بيفتاد و تا ديگر روز به هوش نيامد، پرسيدند كه تو را چه افتاده؟ گفت: من شما را گفتم كه راست بايستيد، بر دل من خاطرى آمد از حق تعالى كه اى بنده! تو با من طرفة العينى راست بودهاى تا خلق مرا همى گويى كه راست باشيد؟!
آن عارف الهى گفت: وقتى بيمار گشتم از خداى عزوجل بخواستم تا مرا عافيت دهد. اندر سر من خطاب كردند كه ميان ما و ميان تن خويش تو اندر مياى.
و بعضى گفتند:
شنيديم از محمد بن سعدان كه گفت: از بزرگى شنيدم كه گاهگاه زمانكى بغنودمى، ندا آمد مر مرا كه تو را از ما همى خواب آيد؟ اگر بخسبى از ما به تازيانه بزنيمت، يعنى اين اشارت است به فرط محبت كه هر چند محبت قوىتر گردد، خوردن و خفتن كمتر گردد، همه خاطر و سرّ وى دوست فرو گيرد، چنان گردد كه گويى پيوسته دوست را همى بيند و يا دوست مىگويد و از دوست سخن مىشنود، خاموش باشد به زبان، گويا باشد به دل.
«صامِتٌ بِلِسانِهِ، ذاكِرٌ بِقَلْبِهِ، مُطْرِقٌ بِرَأْسِهِ، ناظِرٌ بِسِرِّهِ».
به زبان ساكت و به قلب گويا است، سر به زير داشته و به باطن ناظر به واقعيتها است.
پس چون محبت قوى گردد و همگى وى دوست فرو گيرد، چنان شود كه هميشه گويا دوست پيش وى است، اگر لمحهاى از دوست غافل گردد، چنان داند كه دوست با وى عتاب همى كند.
چنان به كوى تو آسوده از بهشت برينم
كه در ضمير نيامد خيال حورى و عينم
كمند طرّه نهادى به پاى طاقت و تابم
سپاه غمزه كشيدى به غارت دل و دينم
نه دست آن كه دمى دامن وصال تو گيرم
نه بخت آن كه شبى جلوه جمال تو بينم
مرا چه كار به ديدار مهوشان زمانه
كه با وجود تو فارغ زسير روى زمينم
چگونه شاد نباشد دلم به گوشهنشينى
كه خال گوشه چشم تو كرده گوشهنشينم
بر آستانه آن پادشاه حسن فروغى
كمان كشيده زهر گوشه لشگرى بكمينم «1»
در هر صورت به فرموده حضرت صادق عليه السلام با ياد خدا و اهميت دادن به اوامر حضرت او و ترك محرمات و توجه به اطلاع علام الغيوب بر همه اسرار، روزنه نفوذ وساوس شيطانى را ببنديد كه وسوسه دام خطرناك و طريق شرانگيز و آتش سوزنده و توفان بر باد دهندهاى است.
[وَالْوَسْوَسَةُ ما يَكُونُ مِنْ خارِجِ الْقَلْبِ بِإشارَةِ مَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَمُجاوَرَةِ الطَّبْعِ. وامّا اذا تَمَكَّنَ فِى الْقَلْبِ فَذلِكَ غَىٌّ لَهُ وَضَلالَةٌ وَكُفرٌ؛ وَاللّه عَزَّوَجَلَّ دَعا عِبادَهُ بِلُطْفِ دَعْوتِهِ وَعَرَّفَهُمْ عَداوَةَ إبْليسَ فَقالَ عَزَّ مِنْ قائِلٍ: [إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا] «2». فَكُنْ مَعَهُ كَالْغَريبِ مَعَ كَلْبِ الرّاعى يَفْزَعُ إلى صاحِبِهِ فى صَرْفِهِ عَنْهُ]
وسوسه شيطان
وسوسه در زمينه معرفت عقل و تمايل به عالم طبيعت از خارج قلب وارد خانه قلب مىشود و چون مرحله طبع و شهوتهاى مادى بر جنبه عقل غالب شد و توجه و معرفت عقل از انسانى رخت بست، آن چنان قدم وسوسه در قلب محكم و برقرار مىگردد كه كار آدمى به گمراهى و گمگشتگى و كفر مىرسد.
خداوند بزرگ با لطف و محبتى كه نسبت به همه دارد، بندگانش را به سوى خود دعوت كرده و دشمنى ابليس را به آنان شناسانده، آنجايى كه فرموده:
شيطان دشمن شماست، او را به حقيقت دشمن بگيريد، معامله كن با اين دشمن خطرناك چون معامله شخص غريب با سگ چوپان، نديدى چون سگ گله به شخص غريب حمله كند، آن شخص براى دفع حمله خطرناك آن سگ به چوپان پناه مىبرد و اين پناه برى است كه او را در حصار امنيت قرار مىدهد كه هر كس از شر ابليس به حضرت حق پناه برد بىترديد خداوند مهربان او را پناه خواهد داد كه او پناه تمام بىپناهان و شفاى درد دردمندان و يار بىياران و اميد گدايان و تكيه گاه مستمندان است.