طنز و کاریکاتور > طنز - مجید مرسلی در این شعر طنز سبب دلواپسی ناگهانی بعضی را ذکر داده و آنها را به سوی اموری که سالهاست مردم با آنها دست به گریبان شدهاند، هدایت کرده است!
تو که دلواپسی به دل داری
هر دم از غصه میکنی زاری
از برای مذاکرات اخیر
این خبرهای پوچ و تکراری
می زنی هی صلای وا اسفا
هر چه را افتضاح انگاری
متهم میکنی تو دولت را
به تساهل و یا که کم کاری
آبرو می بری ز اهل عمل
گه نگه میکنی به بیزاری
بهر دلواپسی عزیز دلم
هست مورد اگر که بشماری
گیر کرده چرا تو را سوزن
که شدی اینچنین تو اطواری؟!
از انرژی هسته ای بگذر
تو ببین این مسایل جاری؛
از اموری که حل نگشته هنوز
فی المثل بحث کار و بیکاری
یا همین بچه های خلق اله
که چه سان میزنند سیگاری!
یا که این کاسبان نو کیسه
که چه سان میکنند طراری
باب گشته کنون به هر جایی
شغل با عزت زمین خواری
یک گروه عظیم دانشجو
فارغ از رشته های معماری
همه ول معطل اند و سر گردان
از وکیل و وزیر و بازاری
زندگی پر فشار گشته و سخت
یا شده همچو کار اجباری
خجل از دوستان از دشمن
بس که افزون شده بدهکاری
هان رفیق از خودت مراقب باش
تا نیفتی به دام بیماری
که چنان میکند زمین گیرت
که شود روز تو شب تاری
باز گویمت عزیز دلواپس؟!
مشکلاتی که دارم و داری؟
باز حالا بچرخ دور خودت
مثل گردونه های پرگاری
این طریقی که پیش رو داری
هان، به پا میکنی گرفتاری
این مسایل که گفتمت شاید
که از این انتقاد دست برداری
راستش من که خوب میدانم
که پسِ ِ پرده نیتی داری!!
دوست داری بری سوی برزیل؟!
بیخودی هی بهانه می آری
از همان ابتدا بگو عزیز دلم
تا کنم گر شود تو را یاری
تو که دلواپسی به دل داری
هر دم از غصه میکنی زاری
از برای مذاکرات اخیر
این خبرهای پوچ و تکراری
می زنی هی صلای وا اسفا
هر چه را افتضاح انگاری
متهم میکنی تو دولت را
به تساهل و یا که کم کاری
آبرو می بری ز اهل عمل
گه نگه میکنی به بیزاری
بهر دلواپسی عزیز دلم
هست مورد اگر که بشماری
گیر کرده چرا تو را سوزن
که شدی اینچنین تو اطواری؟!
از انرژی هسته ای بگذر
تو ببین این مسایل جاری؛
از اموری که حل نگشته هنوز
فی المثل بحث کار و بیکاری
یا همین بچه های خلق اله
که چه سان میزنند سیگاری!
یا که این کاسبان نو کیسه
که چه سان میکنند طراری
باب گشته کنون به هر جایی
شغل با عزت زمین خواری
یک گروه عظیم دانشجو
فارغ از رشته های معماری
همه ول معطل اند و سر گردان
از وکیل و وزیر و بازاری
زندگی پر فشار گشته و سخت
یا شده همچو کار اجباری
خجل از دوستان از دشمن
بس که افزون شده بدهکاری
هان رفیق از خودت مراقب باش
تا نیفتی به دام بیماری
که چنان میکند زمین گیرت
که شود روز تو شب تاری
باز گویمت عزیز دلواپس؟!
مشکلاتی که دارم و داری؟
باز حالا بچرخ دور خودت
مثل گردونه های پرگاری
این طریقی که پیش رو داری
هان، به پا میکنی گرفتاری
این مسایل که گفتمت شاید
که از این انتقاد دست برداری
راستش من که خوب میدانم
که پسِ ِ پرده نیتی داری!!
دوست داری بری سوی برزیل؟!
بیخودی هی بهانه می آری
از همان ابتدا بگو عزیز دلم
تا کنم گر شود تو را یاری