24 ساعت زندگی پسرا......
8صبح:
تو رخت خواب
9 صبح:
یکم وول می خوره
10 صبح:
مامان در و باز می کنه می بینه پسرش خوابه<الهی مادر فدات شه بچم گناه داره صداش نکنم یکم بخوابه>
11 صبح:
از جا می پره سمت دست شویی
12 صبح:
موبایلشو می بینه 99 تا میس کال 199 تا اس ام اس سرش گیچ می ره سونیاـ رزاـ ساراـ بهنازـ نازی ـژیلاـ النازـبیتاو.....اقدس و شوکت هم آخریاشن اوه باز زنگ می خوره؟سایلنت بهترین راه است"
میشه یه ساعت دیگه هم خوابید
1ظهر:مامان اومد دم در باز خوابه؟پسر گلم بابک جان بیدار شو مادر لنگه ظهره ضعف می کنیا....خوشگلم مامانت قوربون ابرو های شمشیریت بره...بابک جاااااان پاشو
إمامان بزار بخوابم دیگه
2ظهر:مامااااااااااااااااااان .......ناهار
3ظهر:ماماااااااااااان جورابام کو؟؟
4 عصر:ماماااااااااان ....سوییچ؟؟
6عصر: به دستور مامان میره دنبال آبجی کوچیکه کلاس زبان البته این کار هم فقط از روی علا قه به خواهرانجام می ده نه برای دید زنی چشم ها مثل چراغ پلیس می گرده که کسیاز قلم نیوفته البته این کار هم برای نظارت و حس انسان دوستی انجام می ده و فقط کافیه یک پسر 10 ساله بیاد بیرون از کلاس خواهر پشتکنکوریشو خفه می کنه که
...آره کلاس مختلطه تو هم این همه کلاس حتما باید بیای اینجا حالا باشه خونه حسابتو می رسم به لیدا بگو بیاد برسونیمش دیر وقته زشته...<داداش آخه اون که خونش 2 ساعت با ما فاصله است....امان از این خواهرها که درد برادراشونو نمی فهمن نمی دونن برادر جون بیچاره کمک و امداد......>
7 عصر:
لیدا خانم شما تشنتون نیست؟آبجی؟تو چی؟با یه آب زرشک چطورین؟؟؟؟
<زود خودش می خوره دو تا هم می یاره می ده به خواهرش و لیدا جون سریع راه می یوفته یه ترمز شدید که لیدا جان نیازمند به دستمال کا غذی بابک آقا هم که نقشه اش گرفت دستمال حاوی شماره موبایل رو تقدیم می کنه..........>با یه عالمه شر مندگی لیدا که خشکش زده تر جیح می ده با مانتوش پاک کنه..
8 غروب:
دم خونه لیدا و لحظه فراق....چه زود دیر می شود.....
9 شب:
آقا این خانم برسونین به این آدرس با آژانس خواهر و می پیچوند...
10 شب:
یه مهمونی کوچیک طرفای کامرانیه خیلی خلوت فقط از دور شبیه تظاهرات می مونه......
2 شب:
مادر کجا بودی؟دلم هزار راه رفت...چقدر برای پایان نامه ات زحمت می کشی دیگه جون نمونده برات بیا یه لقمه غذا بخور جون بگیری؟نه مامان خسته ام با لباس تو رخت خواب ولو می شه<مادر:الهی مادرت بمیره باز بی غذا خوابید خدا لعنت کنه هر چی دانشگاه بچه های مردم اسیرن برا یه درس هر شب تحقیق>
تموم شد
من سپاس و نظر می خوام یالا
8صبح:
تو رخت خواب
9 صبح:
یکم وول می خوره
10 صبح:
مامان در و باز می کنه می بینه پسرش خوابه<الهی مادر فدات شه بچم گناه داره صداش نکنم یکم بخوابه>
11 صبح:
از جا می پره سمت دست شویی
12 صبح:
موبایلشو می بینه 99 تا میس کال 199 تا اس ام اس سرش گیچ می ره سونیاـ رزاـ ساراـ بهنازـ نازی ـژیلاـ النازـبیتاو.....اقدس و شوکت هم آخریاشن اوه باز زنگ می خوره؟سایلنت بهترین راه است"
میشه یه ساعت دیگه هم خوابید
1ظهر:مامان اومد دم در باز خوابه؟پسر گلم بابک جان بیدار شو مادر لنگه ظهره ضعف می کنیا....خوشگلم مامانت قوربون ابرو های شمشیریت بره...بابک جاااااان پاشو
إمامان بزار بخوابم دیگه
2ظهر:مامااااااااااااااااااان .......ناهار
3ظهر:ماماااااااااااان جورابام کو؟؟
4 عصر:ماماااااااااان ....سوییچ؟؟
6عصر: به دستور مامان میره دنبال آبجی کوچیکه کلاس زبان البته این کار هم فقط از روی علا قه به خواهرانجام می ده نه برای دید زنی چشم ها مثل چراغ پلیس می گرده که کسیاز قلم نیوفته البته این کار هم برای نظارت و حس انسان دوستی انجام می ده و فقط کافیه یک پسر 10 ساله بیاد بیرون از کلاس خواهر پشتکنکوریشو خفه می کنه که
...آره کلاس مختلطه تو هم این همه کلاس حتما باید بیای اینجا حالا باشه خونه حسابتو می رسم به لیدا بگو بیاد برسونیمش دیر وقته زشته...<داداش آخه اون که خونش 2 ساعت با ما فاصله است....امان از این خواهرها که درد برادراشونو نمی فهمن نمی دونن برادر جون بیچاره کمک و امداد......>
7 عصر:
لیدا خانم شما تشنتون نیست؟آبجی؟تو چی؟با یه آب زرشک چطورین؟؟؟؟
<زود خودش می خوره دو تا هم می یاره می ده به خواهرش و لیدا جون سریع راه می یوفته یه ترمز شدید که لیدا جان نیازمند به دستمال کا غذی بابک آقا هم که نقشه اش گرفت دستمال حاوی شماره موبایل رو تقدیم می کنه..........>با یه عالمه شر مندگی لیدا که خشکش زده تر جیح می ده با مانتوش پاک کنه..
8 غروب:
دم خونه لیدا و لحظه فراق....چه زود دیر می شود.....
9 شب:
آقا این خانم برسونین به این آدرس با آژانس خواهر و می پیچوند...
10 شب:
یه مهمونی کوچیک طرفای کامرانیه خیلی خلوت فقط از دور شبیه تظاهرات می مونه......
2 شب:
مادر کجا بودی؟دلم هزار راه رفت...چقدر برای پایان نامه ات زحمت می کشی دیگه جون نمونده برات بیا یه لقمه غذا بخور جون بگیری؟نه مامان خسته ام با لباس تو رخت خواب ولو می شه<مادر:الهی مادرت بمیره باز بی غذا خوابید خدا لعنت کنه هر چی دانشگاه بچه های مردم اسیرن برا یه درس هر شب تحقیق>
تموم شد
من سپاس و نظر می خوام یالا