امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مولا غلام مشتیه

#1
در زمان خلافت امیرالمومنین علیه السلام مردی كوهستانی با
غلام خود به حج می رفتند، در بین راه غلام مرتكب تقصیری شده مولایش او را
كتك زد. غلام بر آشفته ، به مولای خود گفت : تو مولای من نیستی بلكه من
مولا و تو غلام من می باشی . و پیوسته یكدیگر را تهدید نموده به هم می
گفتند: ای دشمن خدا! بر سخنت ثابت باش تا به كوفه رفته تو را به نزد
امیرالمومنین علیه السلام ببرم . چون به كوفه آمدند هر دو با هم نزد علی
رفتند و مولا (ضارب) گفت : این شخص ، غلام من است و مرتكب خلافی شده او را
زده ام و بدین سبب از اطاعت من سر برتافته ، مرا غلام خود می خواند. دیگری
گفت : به خدا سوگند دروغ می گوید و او غلام من می باشد و پدرم وی را به
منظور راهنمایی و تعلیم مسائل حج با من فرستاده و او به مال من طمع كرده
مرا غلام خود می خواند تا از این راه اموالم را تصرف نماید. امیرالمومنین
علیه السلام به آنان فرمود: بروید و امشب با هم صلح و سازش كنید و بامدادان
به نزد من بیایید و خودتان حقیقت حال را بیان نمایید. چون صبح شد،
امیرالمومنین علیه السلام به قنبر فرمود: دو سوراخ در دیوار آماده كن ! و
آن حضرت علیه السلام عادت داشت همه روزه پس از ادای فریضه صبح به خواندن
دعا و تعقیب مشغول می شد تا خورشید به اندازه نیزه ای در افق بالا می آمد.
آن روز هنوز از تعقیب نماز صبح فارغ نشده بود كه آن دو مرد آمدند و مردم
نیز در اطرافشان ازدحام كرده می گفتند: امروز مشكل تازه ای برای
امیرالمومنین روی داده كه از عهده حل آن بر نمی آید! تا اینكه امام علیه
السلام پس از فراغ از عبادت به آن دو مرد رو كرده ، فرمود: چه می گویید؟
آنان شروع كردند به قسم خوردن كه من مولا هستم و دیگری غلام . علی علیه
السلام به آنان فرمود: برخیزید كه می دانم راست نمی گویید، و آنگاه به آنان
فرمود: سرتان را در سوراخ داخل كنید، و به قنبر فرمود: زود باش شمشیر رسول
خدا صلی الله علیه و آله را برایم بیاور تا گردن غلام را بزنم ، غلام از
شنیدن این سخن بر خود لرزید و بدون اختیار سر را بیرون كشید، و آن دیگر
همچنان سرش را نگهداشت . امیرالمومنین (ع) به غلام رو كرده ، فرمود: مگر تو
ادعا نمی كردی من غلام نیستم ؟ گفت : آری ، ولیكن این مرد بر من ستم نمود و
من مرتكب چنین خطایی شدم . پس آن حضرت علیه السلام از مولایش تعهد گرفت كه
دیگر او را آزار ندهد و غلام را به وی تسلیم نمود. و نظیر همین داستان را
شیخ كلینی و صدوق و طوسی از امام صادق علیه السلام نقل كرده اند كه مناسب
است در اینجا بیان شود. راوی می گوید: در مسجدالحرام ایستاده بودم و نگاه
می كردم كه دیدم مردی از منصور دوانیقی خلیفه عباسی كه به طواف مشغول بود
استمداد طلبیده به وی می گفت : ای خلیفه ! این دو مرد برادرم را شبانه از
خانه بیرون برده و باز نیاورده اند، به خدا سوگند نمی دانم با او چكار كرده
اند. منصور به آنان گفت : فردا به هنگام نماز عصر همین جا بیایید تا بین
شما حكم كنم . طرفین دعوی در موقع مقرر حاضر شده و آماده حل و فصل گردیدند،
اتفاقا امام صادق علیه السلام حاضر و به دست مبارك تكیه زده بود. منصور به
آن حضرت رو كرده و گفت : ای جعفر! بین ایشان داوری كن . امام صادق علیه
السلام فرمود: خودت بین آنان حكم كن ! منصور اصرار كرد، و آن حضرت را سوگند
داد تا حكم آنان را روشن سازد. امام علیه السلام پذیرفت . پس فرشی از نی
برای آن حضرت انداختند و روی آن نشست و متخاصمین نیز در مقابلش نشستند، و
آنگاه به مدعی رو كرده و فرمود: چه می گویی ؟ مرد گفت : ای پسر رسول خدا!
این دو نفر برادرم را شبانه از منزل بیرون برده و قسم به خدا باز نیاورده
اند و نمی دانم با او چكار كرده اند. امام علیه السلام به آن دو مرد رو
كرده ، فرمود: شما چه می گویید؟ گفتند: ما برادر این شخص را جهت گفتگویی از
خانه اش ‍ بیرون برده ایم و پس از پایان گفتگو به خانه اش بازگشته است .
امام علیه السلام به مردی كه آنجا ایستاده بود فرمود: بنویس : بسم الله
الرحمن الرحیم رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده : هر كس شخصی را شبانه
از خانه بیرون برد ضامن اوست مگر اینكه گواه بیاورد كه او را به منزلش
بازگردانده است . ای غلام ! این یكی را دور كن و گردنش را بزن . مرد فریاد
برآورد: ای پسر رسول خدا! به خدا سوگند من او را نكشته ام ولیكن من او را
گرفتم و این مرد او را به قتل رسانید. آنگاه امام علیه السلام فرمود : من
پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله هستم دستور می دهم این یكی را رها كن و
دیگری را گردن بزن ، پس آن مردی كه محكوم به قتل شده بود گفت : یابن رسول
الله ! به خدا سوگند من او را شكنجه نداده ام و تنها با یك ضربه شمشیر او
را كشته ام ، پس در این هنگام كه قاتل مشخص شده بود حضرت صادق علیه السلام
به برادر مقتول دستور داد قاتل را به قتل برساند، و فرمود: آن دیگری را با
تازیانه تنبیه كنند. و سپس وی را به زندان ابد محكوم ساخت و فرمود: هر سال
پنجاه تازیانه به او بزنند.
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘ றДƬДᗡØЯЄ ✘
آگهی
#2
سر بیگناه تا پای دار میره اما بالای دار نمیرهSleepy
مولا غلام مشتیه 1
پاسخ
 سپاس شده توسط mahdi69


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان