امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زندگینامه امام علی بن موسی الرضا عليه السلام

#1
مقدمه :

امام علي ‌بن موسي‌الرضا عليه‌السلام هشتمين امام شيعيان از سلاله پاك رسول خدا و هشتمين جانشين پيامبر مكرم اسلام مي‌باشند.

ايشان در سن 35 سالگي عهده‌دار مسئوليت امامت ورهبري شيعيان گرديدند و حيات ايشان مقارن بود با خلافت خلفاي عباسي كه سختي‌ها و رنج بسياري رابر امام رواداشتند و سر انجام مامون عباسی ايشان رادرسن 55 سالگی به شهادت رساند.دراين نوشته به طور خلاصه, بعضی ازابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی می نماييم.

نام ،لقب و كنيه امام :

نام مبارك ايشان علي و كنيه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترين لقب ايشان "رضا" به معناي "خشنودي" مي‌باشد. امام محمدتقي عليه‌السلام امام نهم و فرزند ايشان سبب ناميده شدن آن حضرت به اين لقب را اينگونه نقل مي‌فرمايند :" خداوند او را رضا لقب نهاد زيرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمين از او خشنود بوده‌اند و ايشان را براي امامت پسنديده اند و همينطور ( به خاطر خلق و خوي نيكوي امام ) هم دوستان و نزديكان و هم دشمنان از ايشان راضي و خشنود بود‌ند".

يكي از القاب مشهور حضرت " عالم آل محمد " است . اين لقب نشانگر ظهور علم و دانش ايشان مي‌باشد.جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خويش, بويژه علمای اديان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بيرون آمد دليل کوچکي براين سخن است، که قسمتي از اين مناظرات در بخش " جنبه علمي امام " آمده است. اين توانايي و برتري امام, در تسلط بر علوم يكي از دلايل امامت ايشان مي‌باشد و با تأمل در سخنان امام در اين مناظرات, كاملاً اين مطلب روشن مي‌گردد كه اين علوم جز از يك منبع وابسته به الهام و وحي نمي‌تواند سرچشمه گرفته باشد.

پدر و مادر امام :

پدر بزرگوار ايشان امام موسي كاظم (عليه السلام ) پيشواي هفتم شيعيان بودند كه در سال 183 ه.ق. به دست هارون عباسي به شهادت رسيدند و مادرگراميشان " نجمه " نام داشت.

تولد امام :

حضرت رضا (عليه السلام ) در يازدهم ذيقعده‌الحرام سال 148 هجري در مدينه منوره ديده به جهان گشودند. از قول مادر ايشان نقل شده است كه :" هنگامي‌كه به حضرتش حامله شدم به هيچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمي‌كردم و وقتي به خواب مي‌رفتم, صداي تسبيح و تمجيد حق تعالي وذکر " لااله‌الاالله " رااز شكم خود مي‌شنيدم, اما چون بيدار مي‌شدم ديگر صدايي بگوش نمي رسيد. هنگامي‌كه وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمين نهاد و سرش را به سوي آسمان بلند كرد و لبانش را تكان مي‌داد؛ گويي چيزي مي‌گفت" (2).

نظير اين واقعه, هنگام تولد ديگر ائمه و بعضي از پيامبران الهي نيز نقل شده است, از جمله حضرت عيسي كه به اراده الهي در اوان تولد, در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند كه شرح اين ماجرا در قرآن كريم آمده است. (3)

زندگي امام در مدينه :

حضرت رضا (عليه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدينه زادگاهشان، ساكن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاك رسول خدا و اجداد طاهرينشان به هدايت مردم و تبيين معارف ديني و سيره نبوي مي پرداختنند. مردم مدينه نيز بسيار امام را دوست مي داشتند و به ايشان همچون پدري مهربان مي نگريستند.تا قبل ازاين سفر با اينکه امام بيشترسالهای عمرش را درمدينه گذرانده بود, اما درسراسرمملکت اسلامي پِيروان بسياری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند.

امام در گفتگويي كه با مامون درباره ولايت عهدی داشتند، در اين باره اين گونه مي فرمايند:" همانا ولايت عهدی هيچ امتيازي را بر من نيفزود. هنگامي كه من در مدينه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود واگرازکوچه های شهر مدينه عبورمي کردم, عزيرتراز من كسي نبود . مردم پيوسته حاجاتشان را نزد من مي آوردند و كسي نبود كه بتوانم نياز او ر ا برآورده سازم, مگر اينكه اين كار را انجام مي دادم و مردم به چشم عزيز و بزرگ خويش، به من مى نگريستند ".

امامت حضرت رضا (عليه السلام ) :

امامت و وصايت حضرت رضا (عليه السلام ) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرينشان و رسول اكرم (صلي الله وعليه واله )اعلام شده بود. به خصوص امام كاظم (عليه السلام ) بارها در حضور مردم ايشان را به عنوان وصي و امام بعد از خويش معرفي كرده بودند كه به نمونه‌اي از آنها اشاره مي‌نمائيم.

يكي از ياران امام موسي كاظم (عليه السلام ) مي‌گويد:" ما شصت نفر بوديم كه موسي بن‌جعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علي در دست او بود. فرمود :" آيا مي‌دانيد من كيستم ؟" گفتم:" تو آقا و بزرگ ما هستي". فرمود :" نام و لقب من را بگوئيد". گفتم :" شما موسي بن جعفر بن محمد هستيد ". فرمود :" اين كه با من است كيست ؟" گفتم :" علي بن موسي بن جعفر". فرمود :" پس شهادت دهيد او در زندگاني من وكيل من است و بعد از مرگ من وصي من مي باشد"". (4) در حديث مشهوری نيزکه جابر از قول نبى ‌اكرم نقل مي‌كند امام رضا (عليه السلام ) به عنوان هشتمين امام و وصي پيامبر معرفي شده‌اند. امام صادق (عليه السلام ) نيز مكرر به امام كاظم مي‌فرمودند كه "عالم‌ آل‌محمد از فرزندان تو است و او وصي بعد از تو مي‌باشد".

اوضاع سياسي :

مدت امامت امام هشتم در حدود بيست سال بود كه مي‌توان آن را به سه بخش جداگانه تقسيم كرد :

1- ده سال اول امامت آن حضرت، كه همزمان بود با زمامداري هارون.

2- پنج سال بعد از‌ آن كه مقارن با خلافت امين بود.

3- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار كه مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامي آن روز بود.

مدتي از روزگار زندگاني امام رضا (عليه السلام ) همزمان با خلافت هارون الرشيد بود. در اين زمان است كه مصيبت دردناك شهادت پدر بزرگوارشان و ديگر مصيبت‌هاي اسفبار براي علويان ( سادات و نوادگان اميرالمؤمنين) واقع شده است. در آن زمان كوشش‌هاي فراواني در تحريك هارون براي كشتن امام رضا (عليه السلام ) مي‌شد تا آنجا که در نهايت هارون تصميم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نيافت نقشه خود را عملي كند. بعد از وفات هارون فرزندش امين به خلافت رسيد. در اين زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حكومت سايه افكنده بود و اين تزلزل و غرق بودن امين درفساد و تباهی باعث شده بود كه او و دستگاه حكومت, از توجه به سوي امام و پيگيري امر ايشان بازمانند. از اين رو مي‌توانيم اين دوره را در زندگي امام دوران آرامش بناميم.

اما سرانجام مأمون عباسي توانست برادر خود امين را شكست داده و اورابه قتل برساند و لباس قدرت را به تن نمايد و توانسته بود با سركوب شورشيان فرمان خود را در اطراف واکناف مملكت اسلامي جاري كند. وي حكومت ايالت عراق را به يكي از عمال خويش واگذار كرده بود و خود در مرو اقامت گزيد و فضل ‌بن ‌سهل را كه مردي بسيار سياستمدار بود ، وزير و مشاور خويش قرار داد. اما خطري كه حكومت او را تهديد مي‌كردعلويان بودند كه بعد از قرني تحمل شکنجه وقتل و غارت, اکنون با استفاده از فرصت دودستگي در خلافت هر يك به عناوين مختلف در خفا و آشكار علم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازي حكومت عباسي بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افكار عمومي مسلمين به سوي خود ، و كسب حمايت آنها موفق گرديده بودند و دليل آشكاربر اين مدعا اين است كه هر جا علويان بر ضد حكومت عباسيان قيام و شورش مي کردند, انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به ياري آنها بر مي‌خواستندو اين ،بر اثر ستم‌ها وناروائيها وانواع شكنجه‌های دردناكي بود كه مردم و بخصوص علويان از دستگاه حكومت عباسي ديده بودند. ا زاين رو مأمون درصدد بر آمده بود تاموجبات برخورد با علويان را برطرف كند. بويژه كه او تصميم داشت تشنجات و بحران‌هايي را كه موجب ضعف حكومت او شده بود از ميان بردارد و براي استقرار پايه‌هاي قدرت خود ، محيط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزير خود فضل‌بن‌سهل تصميم گرفت تا دست به خدعه‌اي بزند. او تصميم گرفت تا خلافت را به امام پيشنهاد دهد وخود از خلافت به نفع امام كناره‌ گيري كند, زيرا حساب مي‌كرد نتيجه از دو حال بيرون نيست ، يا امام مي‌پذيرد و يا نمي‌پذيرد و در هر دو حال براي خوداو و خلافت عباسيان، پيروزي است. زيرا اگر بپذيرد ناگزير, بنابر شرطي كه مأمون قرار مي‌داد ولايت عهدي آن حضرت را خواهد داشت و همين امر مشروعيت خلافت او را پس از امام نزد تمامي گروه‌ها و فرقه‌هاي مسلمانان تضمين مي‌كرد. بديهي است براي مأمون آسان بود در مقام ولايتعهدي بدون اين كه كسي آگاه شود، امام را از ميان بردارد تا حكومت به صورت شرعي و قانوني به او بازگردد. در اين صورت علويان با خوشنودي به حكومت مي‌نگريستند و شيعيان خلافت او را شرعي تلقي مي‌كردند و او را به عنوان جانشين امام مي پذيرفتند.ازطرف ديگر چون مردم حکومت را مورد تاييدامام مي دانستند لذا قيامهايی که برضدحکومت مي شد جاذبه و مشروعيت خود را از دست مي‌داد.

او مي‌انديشيد اگر امام خلافت را نپذيرد ايِشان را به اجبار وليعهد خودمي کند که دراينصورت بازهم خلافت وحکومت او درميا ن مردم و شيعيان توجيه مي گردد وديگر اعتراضات وشورشهايي که به بهانه غصب خلافت وستم, توسط عباسيان انجام مي گرفت دليل وتوجيه خودراازدست مي دادوبااستقبال مردم ودوستداران امام مواجه نمي شد. ازطرفي اومي توانست امام را نزد خود ساكن كند و از نزديك مراقب رفتار امام و پيروانش باشد و هر حركتي از سوي امام و شيعيان ايشان را سركوب كند. همچنين اوگمان مي کردکه ازطرف ديگر شيعيان و پيروان امام ، ايشان را به خاطر نپذيرفتن خلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند دادوامام جايگاه خودرادرميان دوستدارانش ازدست مي دهد.

سفر به سوي خراسان :

مأمون براي عملي كردن اهداف ذكر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدينه, خدمت حضرت رضا (عليه السلام ) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوي خراسان روانه كنند. همچنين دستور داد حضرتش را از راهي كه كمتر با شيعيان برخورد داشته باشد, بياورند. مسير اصلي در آن زمان راه كوفه ، جبل ، كرمانشاه و قم بوده است كه نقاط شيعه‌نشين و مراكز قدرت شيعيان بود. مأمون احتمال مي‌داد كه ممكن است شيعيان با مشاهده امام در ميان خود به شور و هيجان آيند و مانع حركت ايشان شوند و بخواهند آن حضرت را در ميان خود نگه دارند كه در اين صورت مشكلات حكومت چند برابر مي‌شد. لذا امام را از مسير بصره ، اهواز و فارس به سوي مرو حركت داد.ماموران او نيزپيوسته حضرت رازير نظر داشتندواعمال امام رابه او گزارش مي دادند.

حديث سلسلة الذهب :

در طول سفر امام به مرو ، هركجا توقف مي‌فرمودند, بركات زيادي شامل حال مردم ان منطقه می شد. از جمله هنگامي‌كه امام در مسير حركت خود وارد نيشابور شدند و در حالي كه در محملي قرار داشتند از وسط شهر نيشابور عبور كردند. مردم زيادي كه خبر ورود امام به نيشابور را شنيده بودند, همگي به استقبال حضرت آمدند. در اين هنگام دو تن از علما و حافظان حديث نبوي, به همراه گروه‌هاي بيشماري از طالبان علم و اهل حديث و درايت، مهار مرکب را گرفته وعرضه داشتند :" اي امام بزرگ و اي فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاك و اجداد بزرگوارت سوگند مي‌دهيم كه رخسار فرخنده خويش را به ما نشان دهي و حديثي از پدران و جد بزرگوارتان پيامبر خدا براي ما بيان فرمايي تا يادگاري نزد ما باشد ". امام دستور توقف مركب را دادند و ديدگان مردم به مشاهده طلعت مبارك امام روشن گرديد. مردم از مشاهده جمال حضرت بسيار شاد شدند به طوري كه بعضي از شدت شوق مي‌گريستند و آنهايي كه نزديك ايشان بودند ، بر مركب امام بوسه مي‌زدند. ولوله عظيمي در شهر طنين افكنده بود به طوري كه بزرگان شهر با صداي بلند از مردم مي‌خواستند كه سكوت نمايند تا حديثي از آن حضرت بشنوند. تا اينكه پس از مدتي مردم ساكت شدند و حضرت حديث ذيل را كلمه به كلمه از قول پدر گراميشان و از قول اجداد طاهرينشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائيل از سوي حضرت حق سبحانه و تعالي املاء فرمودند: " كلمه لااله‌الاالله حصار من است پس هركس آن را بگويد داخل حصار من شده و كسيكه داخل حصار من گردد ايمن از عذاب من خواهد بود. " سپس امام فرمودند: " اما اين شروطي دارد و من خود از جمله آن شروط هستم ".

اين حديث بيانگر اين است كه از شروط اقرار به كلمه لااله‌الاالله كه مقوم اصل توحيد در دين مي‌باشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت وپذيرش گفتار و رفتارامام مي‌باشد كه از جانب خداوند تعالي تعيين شده است. در حقيقت امام شرط رهايي از عذاب الهي را توحيد و شرط توحيد را قبول ولايت و امامت مي‌دانند.

ولايت عهدي :

باري ، چون حضرت رضا (عليه السلام ) وارد مرو شدند, مأمون از ايشان استقبال شاياني كرد و در مجلسي كه همه اركان دولت حضور داشتند صحبت كرد و گفت :" همه بدانند من در آل عباس و آل علي (عليه السلام ) هيچ كس را بهتر و صاحب حق‌تر به امر خلافت از علي‌بن‌موسي‌رضا (عليه السلام ) نديدم". پس از آن به حضرت رو كرد و گفت:" تصميم گرفته‌ام كه خود را از خلافت خلع كنم و آنرا به شما واگذار نمايم". حضرت فرمودند:" اگر خلافت را خدا براي تو قرار داده جايز نيست كه به ديگري ببخشي و اگر خلافت از آن تو نيست ، تو چه اختياري داري كه به ديگري تفويض نمايي ". مأمون بر خواسته خود پافشاري كرد و بر امام اصرار ورزيد. اما امام فرمودند :‌ " هرگز قبول نخواهم كرد ". وقتي مأمون مأيوس شد گفت:" پس ولايت عهدي را قبول كن تا بعد از من شما خليفه و جانشين من باشيد". اين اصرار مأمون و انكار امام تا دو ماه طول كشيد و حضرت قبول نمي‌فرمودند و مي‌گفتند :" از پدرانم شنيدم, من قبل از تو از دنيا خواهم رفت و مرا با زهر شهيد خواهند كرد و بر من ملائك زمين و آسمان خواهند گريست و در وادي غربت در كنار هارون ‌الرشيد دفن خواهم شد". اما مأمون بر اين امر پافشاري نمود تا آنجاكه مخفيانه و در مجلس خصوصي حضرت را تهديد به مرگ كرد. لذا حضرت فرمودند :" اينك كه مجبورم, قبول مي‌كنم به شرط آنكه كسي را نصب يا عزل نكنم و رسمي را تغيير ندهم و سنتي را نشكنم و از دور بر بساط خلافت نظرداشته باشم". مأمون با اين شرط راضي شد. پس از آن حضرت, دست را به سوي آسمان بلند كردند و فرمودند: " خداوندا ! تو مي‌داني كه مرا به اكراه وادار نمودند و به اجبار اين امر را اختيار كردم؛ پس مرا مؤاخذه نكن همان گونه كه دو پيغمبر خود يوسف و دانيال را هنگام قبول ولايت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نكردي. خداوندا عهدي نيست جز عهد تو و ولايتي نيست مگر از جانب تو، پس به من توفيق ده كه دين تو را برپا دارم و سنت پيامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا كه تو نيكو مولا و نيكو ياوري هستي" .

جنبه علمي امام :

مأمون كه پيوسته شور و اشتياق مردم نسبت به امام واعتبار بي‌همتاي امام را در ميان ايشان مي‌ديد مي خواست تااين قداست واعتبار را خدشه دارسازدوازجمله کارهايی که برای رسيدن به اين هدف انجام داد تشکيل جلسات مناظره‌اي بين امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنيا بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شايد بتوانند امام را ازنظر علمي شکست داده ووجهه علمي امام را زيرسوال ببرند.که شرح يكي از اين مجالس را مي‌آوريم:

"براي يكي از اين مناظرات مأمون فضل‌بن‌سهل را امر كرد كه اساتيد كلام و حكمت را از سراسر دنيا دعوت كند تا با امام به مناظره بنشينند. فضل نيز اسقف اعظم نصاري و بزرگ علمای يهود و روساي صابئين ( پيروان حضرت يحيي) بزرگ موبدان زرتشتيان و ديگر متكلمين وقت را دعوت كرد. مأمون هم آنها را به حضور پذيرفت و از آنها پذيرايي شاياني كرد و به آنان گفت:" دوست دارم كه با پسر عموی من ( مأمون از نوادگان عباس عموی پيامبر است كه ناگزير پسر عمومي امام می باشد.) كه از مدينه پيش من آمده مناظره كنيد". صبح رروز بعد مجلس آراسته‌اي تشكيل داد و مردي را به خدمت حضرت رضا (عليه السلام ) فرستاد و حضرت را دعوت كرد. حضرت نيز دعوت او را پذيرفتند و به او فرمودند :" آيا مي‌خواهي بداني كه مأمون كي از اين كار خود پشيمان مي‌شود". او گفت : "بلي فدايت شوم". امام فرمودند :" وقتي مأمون دلايل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجيل از خود انجيل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئين بزبان ايشان و بر آتش‌پرستان بزبان فارسي و بر روميان به زبان رومي‌شان بشنود و ببيند كه سخنان تك ‌تك اينان را رد كردم و آنها سخن خود را رها كردند و سخن مرا پذيرفتند آنوقت مأمون مي‌فهمد كه توانايي كاري را كه مي‌خواهد انجام دهد ندارد و پشيمان مي‌شود و لاحول و لا قوه الا بالله العلي العظيم". سپس حضرت به مجلس مأمون تشريف ‌فرما شدند و با ورود حضرت مأمون ايشان را براي جمع معرفي كرد و سپس گفت : " دوست دارم با ايشان مناظره كنيد ". حضرت رضا (عليه السلام)نيز با تمامي آنها از كتاب خودشان درباره دين و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود:" اگر كسي درميان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال كند". عمران صایي كه يكي از متكلمين بود از حضرت سئوالات بسياري كرد و حضرت تمام سئوالات او را يك به يك پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنيدن جواب سئوالات خود از امام شهادتين را بر زبان جاري كرد و اسلام آورد و با برتري مسلم امام، جلسه به پايان رسيد و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایي را به حضور طلبيدند و او را بسيار اكرام كردند و از آن به بعد عمران صایي خود يكي از مبلغين دين مبين اسلام گرديد.

رجاءابن ضحاک که ازطرف مامون مامور حرکت دادن امام ازمدينه به سوی مرو بود,مي گويد: "آن حضرت در هيچ شهری وارد نمي شد مگر اينکه مردم از هرسو به او روی مي آوردند و مسائل ديني خود را از امام می پرسيدند.ايشان نيز به آنها پاسخ مي گفت و احاديث بسياری از پيامبر خدا و حضرت علي (عليه السلام) بيان مي فرمود.هنگامي که ازاين سفربازگشتم نزد مامون رفتم .او ازچگونگي رفتار امام در طول سفر پرسيد و من نيز آنچه را در طول سفر از ايشان ديده بودم بازگوکردم . مامون گفت: "آری، ای پسرضحاک !ايشان بهترين، دانا ترين و عابدترين مردم روي زمين است"".

اخلاق و منش امام:

خصوصيات اخلاقي و زهد و تقواي آن حضرت به گونه اي بود كه حتي دشمنان خويش را نيز شيفته و مجذوب خود كرده بود. با مردم در نهايت ادب تواضع و مهرباني رفتار مي كرد و هيچ گاه خود را از مردم جدا نمي نمود.

يكي از ياران امام مي گويد:" هيچ گاه نديدم كه امام رضا (عليه السلام) در سخن بر كسي جفا ورزد و نيز نديدم كه سخن كسي را پيش از تمام شدن قطع كند. هرگز نيازمندي را كه مي توانست نيازش را برآورده سازد رد نمي كرد در حضور ديگري پايش را دراز نمي فرمود. هرگز نديدم به کسي ازخدمتکارانش بدگوئي کند. خنده او قهقه نبود بلكه تبسم مي فرمود. چون سفره غذا به ميان مي آمد, همه افراد خانه حتي دربان و مهتر را نيز بر سر سفره خويش مي نشاند و آنان همراه با امام غذا مي خوردند. شبها كم مي خوابيد و بسياري از شبها را به عبادت مي گذراند. بسيار روزه مي گرفت و روزه سه روز در ماه را ترك نمي كرد. كار خير و انفاق پنهان بسيار داشت. بيشتر در شبهاي تاريك, مخفيانه به فقرا كمك مي كرد". (5) يكي ديگر از ياران ايشان مي گويد:" فرش آن حضرت در تابستان حصير و در زمستان پلاسي بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود, اما هنگامي كه در مجالس عمومي شركت مي كرد ، خود را مي آراست (لباسهاي خوب و متعارف مي پوشيد). (6) شبي امام ميهمان داشت، در ميان صحبت چراغ ايرادي پيدا كرد، ميهمان امام دست پيش آورد تا چراغ را درست كند، اما امام نگذاشت و خود اين كار را انجام داد و فرمود:" ما گروهي هستيم كه ميهمانان خود را به كار نمي گيريم". (7)

شخصي به امام عرض كرد:" به خدا سوگند هيچكس در روي زمين ازجهت برتري و شرافت اجداد، به شما نمي رسد". امام فرمودند:" تقوي به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار آنان را بزرگوار ساخت". (8)

مردي از اهالي بلخ مي گويد:" در سفر خراسان با امام رضا( عليه السلام) همراه بودم. روزي سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگذران حتي سياهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ايشان غذا بخورند. من به امام عرض كردم:" فدايت شوم بهتر است اينان بر سفره اي جداگانه بنشينند".امام فرمود:" ساكت باش, پروردگار همه يكي است. پدر و مادر همه يكي است و پاداش هم به اعمال است". (9)

ياسر، خادم حضرت مي گويد: "امام رضا (عليه السلام) به ما فرموده بود:" اگر بالاي سرتان ايستادم (و شما را براي كاري طلبيدم) و شما مشغول غذا خوردن بوديد بر نخيزيد تا غذايتان تمام شود:، به همين جهت بسيار اتفاق مي افتاد كه امام ما را صدا مي كرد و در پاسخ او مي گفتند:" به غذا خوردن مشغولند" و آن گرامي مي فرمود: "بگذاريد غذايشان تمام شود"". (10)

يكبار غريبي خدمت امام رسيد و سلام كرد و گفت:" من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. ازحج بازگشته ام و خرجي راه را تمام كرده ام اگر مايليد مبلغي به من مرحمت كنيد تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ را صدقه خواهم داد زيرا من در شهر خويش فقير نيستم و اينك در سفر نيازمند مانده ام". امام برخاست و به اطاقي ديگر رفت واز پشت در دست خويش را بيرون آورد و فرمود:" اين دويست دينار را بگير و توشه راه كن و لازم نيست كه از جانب من معادل آن صدقه دهي".

آن شخص نيز دينار ها را گرفت و رفت. از امام پرسيدند:" چرا چنين كرديد كه شما را هنگام گرفتن دينار ها نبيند؟" فرمود:" تا شرمندگي نياز و سوال را در او نبينم ".(11)

امامان معصوم و گرامي ما در تربيت پيروان و راهنمايي ايشان تنها به گفتار اكتفا نمي كردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ويژه اي مبذول مي داشتند.

يكي از ياران امام رضا (عليه السلام) مي گويد:" روزي همراه امام به خانه ايشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنايي بودند. امام در ميان آنها غريبه اي ديد و پرسيد:" اين كيست ؟" عرض كردند:" به ما كمك مي كند و به او دستمزدي خواهيم داد".امام فرمود:" مزدش را تعيين كرده ايد؟" گفتند:" نه هر چه بدهيم مي پذيرد".امام برآشفت و به من فرمود:" من بارها به اينها گفته ام كه هيچكس را نياوريد مگر آنكه قبلا مزدش را تعيين كنيد و قرارداد ببنديد. كسي كه بدون قرارداد و تعيين مزد، كاري انجام مي دهد، اگر سه برابر مزدش را بدهي باز گمان مي كند مزدش را كم داده اي ولي اگر قرارداد ببندي و به مقدار معين شده بپردازي از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل كرده اي و در اين صورت اگر بيش از مقدار تعيين شده چيزي به او بدهي, هر چند كم و ناچيز باشد؛ مي فهمد كه بيشتر پرداخته اي و سپاسگزار خواهد بود"". (12)

خادم حضرت مي گويد:" روزي خدمتكاران ميوه اي مي خوردند. آنها ميوه را به تمامي نخورده و باقي آنرا دور ريختند. حضرت رضا (عليه السلام) به آنها فرمود:" سبحان الله اگر شما از آن بي نياز هستيد, آنرا به كساني كه بدان نيازمندند بدهيد"".

مختصري از كلمات حكمت‌آميز امام :

امام فرمودند : "دوست هركس عقل اوست و دشمن هركس جهل و ناداني و حماقت است".

امام فرمودند : "علم و دانش همانند گنجي مي‌ماند كه كليد آن سئوال است، پس بپرسيد. خداوند شما را رحمت كند زيرا در اين امرچهار طايفه داراي اجر مي‌باشند :

1- سئوال كننده
2- آموزنده
3- شنونده
4- پاسخ دهنده "

امام فرمودند :" مهرورزي و دوستي با مردم نصف عقل است".

امام فرمودند :"چيزي نيست كه چشمانت آنرا بنگرد مگر آنكه در آن پند و اندرزي است".

امام فرمودند :" نظافت و پاكيزگي از اخلاق پيامبران است".

شهادت امام :

در نحوه به شهادت رسيدن امام نقل شده است كه مأمون به يكي از خدمتکاران خويش دستور داده بود تا ناخن‌هاي دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور دادتا دست خود را به زهر مخصوصي آلوده كند و در بين ناخن‌هايش زهر قرار دهد و اناري را با دستان زهر‌آلودش دانه كند و او دستور مأمون را اجابت كرد. مأمون نيز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار كرد كه امام ازآن انار تناول کنند.اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار كرد تا جايي‌كه حضرت را تهديد به مرگ نمود و حضرت به جبر, قدري از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر كرد و حال حضرت دگرگون گرديد و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجري قمري امام رضا ( عليه السلام ) به شهادت رسيدند .

تدفين امام :

به قدرت و اراده الهي امام جواد ( عليه السلام ) فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان, بدن مطهر ايشان را غسل داده وبر آن نماز گذاردند و پيکر پاك ايشان با مشايعت بسياري از شيعيان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گرديد و قرنهاست كه مزار اين امام بزرگوار مايه بركت و مباهات ايرانيان است.

منابع:

(1)- منتهي الاامال
(2)- منتهي الاامال
(3)- سوره مريم آيه 30
(4)- عيون اخبارالرضا جلد 1 صفحه 21
(5)- اعلام الوری صفحه 314
(6)- اعلام الوری صفحه 315
(7)- اصول کافي جلد 6 صفحه 383
(8)- عيون اخبارالرضا جلد2 صفحه 174
(9)- اصول کافي جلد 8 صفحه 230
(10)- اصول کافي جلد 6 صفحه 298
(11)- مناقب جلد 4 صفحه 360
(12) - اصول کافي جلد 5 صفحه 288


امام على بن موسى الرضا علیه السلام بنا به نقل كلینى و شیخ مفید در یازدهم ذیقعده سال 148 هـ ق در مدینه منوره تولد یافت. پدرش موسى بن جعفرعلیه السلام و مادرش نجمه خاتون بود. گویند نجمه رادرآغاز تكتم مى نامیدند و پس از ولادت امام رضا او را طاهره لقب دادند. شیخ مفید و كلینى از هشام بن احمد نقل كرده اند كه گفت:

كنیه امام هشتم، ابوالحسن مى‌باشد و آن حضرت را ابوالحسن الثانى مىگویند. مشهورترین لقب او رضا و القاب و عناوین دیگرى نیز مانند صابر، فاضل، وفى، رضى و... براى آن حضرت نقل شده است. بزنطى گوید امام جواد مىفرمود حق تعالى پدرم را به «رضا» مسمى گردانید براى این كه او پسندیده خدا بود در آسمان و پسندیده رسول و ائمه اطهار بود در زمین و همه از او خشنود بودند و او را براى امامت پسندیدند.

بزنطى در ادامه مى گوید: عرض كردم مگر همه پدران شما پسندیده خدا و رسول و امامان نبوده‌اند. فرمود بلى. گفتم: پس چرا فقط او را در میان آنها به این نام ملقب گردانیدند؟ فرمود: براى این كه از او دوست و دشمن هر دو راضى بودند و اتفاق دوست و دشمن بر خشنودى، مخصوص آن حضرت بود، بدین جهت او را بدین اسم مخصوص گردانیدند.

امام به كسى گفته مى شود كه ریاست و رهبرى جامعه اسلامى را از جهات سه گانه: حكومت، بیان معارف و احكام دینى و رهبرى و ارشاد حیات معنوى مردم را به عهده مى گیرد. و در عقیده شیعه، چنین كسى باید از جانب خدا تعیین و به مردم ابلاغ شود.

حضرت دوران كودكى و جوانى را در مدینه طیبه كه مهبط وحى بود در خدمت پدر بزرگوارش سپرى كرد و مستقیماً تحت تعلیم و تربیت امام هفتم قرار گرفت و علوم و معارف و اخلاق و تربیتى را كه حضرت كاظم از پدرانش به ارث برده بود، به او آموخت. حدود 35 سال در سایه پدر زیست و از خرمن فیضش خوشه‌ها چید. در این مدت، استعداد خدادادى خود را براى پذیرش مقام امامت كه منصب الهى است به ظهور رسانید و پدرش نیز در دوران حیات خود مكرر بدین مطلب اشاره كرد و از بین تمام فرزندان خویش او را به فرمان الهى براى جانشینى خود معرفى كرد. دانشمند لبنانى، احمد مغنیه، در خصوص این دوران از زندگانى امام رضا چنین مى نویسد:

امام هشتم 35 سال در حیات پدر بزرگوارش زندگانى كرد كه قسمت اعظم آن در دوره هارون الرشید بود و پدرش در حبس هارون بود. گاهى در زندان بغداد و گاهى در زندان بصره عمر مباركش مى گذشت. امام رضا این ظلم‌ها را مىدید و سر بر زانو غم نهاده و نمى توانست به كسى اظهار دارد. روزگارامامرضا بسیار شبیه به روزگار پدران او بود كه یك سر آن به على بن ابیطالب و طرف دیگرش متصل به ائمه اطهارعلیهم السلام بود.

امامت ثامن الحجج علیه السلام

امام به كسى گفته مى شود كه ریاست و رهبرى جامعه اسلامى را از جهات سه گانه: حكومت، بیان معارف و احكام دینى و رهبرى و ارشاد حیات معنوى مردم را به عهده مى گیرد. و در عقیده شیعه، چنین كسى باید از جانب خدا تعیین و به مردم ابلاغ شود.

امام رضا علیه السلام خود در حدیثى طولانى كه كلینى آن را در كافى نقل كرده صفات و ویژگىهایى را براى امام بیان مى كند و اشاره مى كند كه منصب امامت مانند مقام نبوت منشأ الهى دارد و امام نیز باید از جانب خداوند تعیین و به وسیله پیامبر یا امام قبلى به مردم معرفى شود. چنان كه امام اول، امیرالمؤمنین على علیه السلام مطابق آیه تبلیغ در غدیر خم به وسیله پیامبر اكرم به مردم معرفى و ابلاغ شد و امامان بعدى نیز علاوه بر این كه نبى گرامى برابر احادیث موجود در كتب فریقین با مشخصات كامل تا امام دوازدهم نام برده است، هر امامى نیز امام بعد از خود را با نص صریح و قطعى معرفى مى كرده است.

لا اله‌الا الله حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابی؛لا اله الا الله دژ استوار من است، پس هر كس در این حصار وارد شود از عذابم محفوظ است.

امام چند قدمى حركت كردند و سپس برگشت و فرمود: بشرطها و انا من شروطها، به شرط هاى آن و من از جمله شرط هاى آن هستم.

امام كاظم نیز در موارد متعددى به امامت حضرت رضا پس از خود تصریح فرموده بود، از جمله داوود رقى گوید: به موسى بن جعفر عرض كردم پدرم فداى تو باد، من به سن كهولت رسیده‌ام و مىترسم پیش آمدى برایم روى دهد و دیگر شما را نبینم، لذا مىخواهم مرا از امام بعد از خود خبر دهید. حضرت فرمود: پسرم على امام بعد از من است.

نصربن قابوس مىگوید: به حضرت ابى ابراهیم، موسى بن جعفرعلیه السلام عرض كردم كه من از پدرت (امام صادق) پرسیدم كه امام پس از شما كیست، شما را معرفى كرد و هنگامى كه آن حضرت رحلت فرمود، مردم پراكنده شدند ولى من و یارانم به شما معتقد شدیم، شما نیز امام پس از خود را به من معرفى فرمایید. امام كاظم علیه السلام فرمود: فلانى. (امام رضا را نام برد)

در عین حال با همه این نصوصى كه به امامت حضرت رضا علیه السلام تصریح دارد، پاره‌اى از شیعیان و حتى نواب امام كاظم بعد از شهادت حضرت، از پذیرش امامت امام رضا علیه السلام استنكاف كردند و به اصطلاح در امام كاظم علیه السلام توقف كردند و به «واقفیه» مشهور شدند. اینان مىگفتند: امام موسى بن جعفر بدرود زندگى نگفته، بلكه مانند عیسى بن مریم به آسمان رفته است و مهدى موعود او است و به زودى باز مىگردد و بعد از وى هیچ امامى وجود نخواهد داشت. به همین جهت امامت امام رضا و جانشینى آن حضرت را نپذیرفتند و متأسفانه اكثر اینان كه چنین مى گفتند از بزرگان شیعه بودند. نویسنده معروف، هاشم معروف الحسینى در این باره مىنویسد:

بیشتر منابع تأكید دارند كه آنهایى كه در حضرت موسى بن جعفرعلیهماالسلام توقف كردند و به امامت امام رضا قائل نشدند (هفت امامىها) در شمار بزرگان و سرشناسان صحابه امام كاظم بودند كه وفات آن حضرت را منكر شدند و مدعى شدند كه او (امام هفتم) قائم آل محمد است و غیبتش از میان قوم خود مانند غیبت موسى بن عمران است.

یكى دیگر از نویسندگان درباره علت توقف آنان چنین مى نویسد: امام موسى بن جعفر نمایندگانى داشت كه سهم امام و مالیات اسلامى شیعیان را به نیابت از آن حضرت مى گرفتند ودر فرصت مناسب به دست امام مىرساندند و یا با اجازه او در موارد مجاز مصرف مىكردند. آنگاه كه امام كاظم علیه السلام در زندان هارون الرشید به شهادت رسید، نزد نمایندگانش اموال فراوانى گرد آمده بود تا جایى كه نزد زیاد بن مروان قندى هفتاد هزار و نزد على بن حمزه سى هزار دینار جمع شده بود و همین اموال موجبات لغزش و انحراف این نمایندگان را بهوجود آورد و سر انجام به خاطر تصاحب اموال، بر امامت موسى بن جعفر توقف و امامت حضرت رضا را انكار كردند و این دوستان فرصت طلب جریان انحرافى واقفیه را پىریزى كردند.

یونس بن عبدالرحمن كه از شخصیت‌هاى بزرگ شیعى بود و در صحنه‌هاى علمى و مبارزاتى در مكتب اهل بیت عصمت، گام‌هاى بلنى را برداشته بود مى گوید:

چون این حركت انحرافى را مشاهده كردم و براى من حقیقت امر مبنى بر انحراف واقفیه و اثبات امامت على بن موسى‌الرضا علیه السلام آشكار گردید، به افشاگرى علیه این باند دنیاپرست زبان گشودم و مردم را از افتادن به دام انحراف واقفیه بر حذر داشتم و به صراط مستقیم امامت كه در شخصیت با عظمت حضرت رضا علیه السلام تجلى یافته بود دعوت كردم. دو تن از رهبران جریان واقفیه، زیاد قندى و على بن ابى حمزه، چون از موضع گیرى من اطلاع پیدا كردند طى پیامى به من اظهار داشتند كه اگر انگیزه‌ات از مخالفت با ما ثروت است، ما تو را بى نیاز مى كنیم و ده هزار دینار براى من ضمانت كردند، به شرط آن كه از مخالفت با آنها دست بردارم و مردم را به امامت حضرت رضا دعوت نكنم. من به آن دو گفت: ما خود از امام صادق و امام باقر روایت كرده‌ایم كه فرمود:

اذا ظهرت البدع فعلى العالم ان یظهر علمه، فان لم یفعل سلب نور الایمان: هر گاه بدعت‌ها آشكار گردد، بر شخص دانشمند آگاه واجب است كه علم ودانش (حقیقت) خود را آشكار سازد و در صورتى كه چنین نكند نور ایمان از وى گرفته مى شود.

تا كسى سه خصلت در او نباشد مؤمن نیست؛ سنتى از پروردگارش و سنتى از پیغمبرش و سنتى از امامش؛ پس سنتى كه از پروردگارش باید داشته باشد راز پوشى است و سنتى كه از پیغمبرش باید داشته باشد مدارا كردن با مردم است و سنتى كه از امامش باید بیاموزد شكیبایى كردن در شدت و سختى است.

من هرگز جهاد و مبارزه با بدعت را رها نمى كنم. در نتیجه آن دو مرا ناسزا گفتند و آشكارا بناى دشمنى با من گذاشتند.

منصور بن یونس برزج یكى دیگر از كسانى بود كه دنیادوستى و حب مال او را از مسیر حقیقت منحرف ساخت. نزد او به عنوان نماینده امام كاظم علیه السلام اموال فراوانى جمع شده بود. و چون امام هفتم به شهادت رسید، اموال را به جانشین آن حضرت، امام رضا علیه السلام تحویل نداد و مقدار قابل توجهى از سهم مبارك امام را تصاحب كرد. خود همین منصور بن یونس مى گوید:

روزى خدمت امام كاظم علیه السلام رسیدم، حضرت به من فرمود: اى منصور! آیا مى دانى مى خواهم چه مطلب جدیدى را براى تو بگویم؟

عرض كردم. نه آقا نمى دانم.

فرمود: فرزندم على را وصى و جانشین بعد از خود قرار داده‌ام. پس به نزد او برو و این جانشینى را به او تبریك بگو و نیز به او برسان كه این كار به دستور من است. منصور بن یونس بر طبق دستور امام كاظم علیه‌السلام نزد حضرت رضا علیه السلام رفت و وصایت و خلافت آن حضرت را به وى تبریك گفت و در واقع با او بیعت كرد. ولى همین منصور برزج از كسانى بود كه بعد از شهادت موسى بن جعفرعلیه السلام به خاطر تصاحب اموال فراوانى كه نزد او جمع گردیده بود بیعت شكنى كرد و امامت امام رضا علیه السلام را منكر شد.

طبرسى نیز سبب توقف و انكار فوت امام كاظم علیه السلام را از سوى واقفیه چنین مىنویسد: سبب ظاهرى این اشكال تراشىها طمع در اموال و امانت‌هایى بود كه در زمان زندانى بودن امام كاظم علیه‌السلام پیش بعضى از اصحاب آن حضرت جمع شده بود. این موضوع، آنان را به انكار وفات آن حضرت و ادعاى زنده بودن او و انكار جانشینى براى وى و انكار نص در این رابطه واداشت.

خود حضرت رضا علیه السلام در خصوص ابن سراج كه یكى از همین جماعت واقفیه بود، مىفرماید: اما ابن سراج آنچه باعث مخالفتش با ما و خروجش از اطاعت حق گردید، این بود كه به مال فراوانى از پدرم كه نزد او بود تجاوز كرده و در حیات او آن ثروت را خورد... به جانم سوگند، تعلل ورزیدن ابن سراج هیچ دلیلى جز خوردن آن ثروت فراوان نداشت.

و در مورد ابن حمزه، فرمود: او دچار تأویل شد كه به درستى نشناخته بود و دانشش را نداشت. با این حال تأویل خود را به مردم القاء كرد و بر سر آن لجاجت كرد.

امام رضا علیه السلام چندین بار با اینان مناظره كرد، تعدادى از آنها از ایده باطل خود دست برداشتند و گروهى چون ابن حمزه بطائنى، زیاد قندى، ابن سراج و دیگران نسبت به آن اصرار ورزیدند و امام ایشان را لعنت كرد. كشى در رجال خود بعضى از این مناظرات را نقل كرده است.

پذیرش امامت حضرت رضا علیه السلام از جانب احمد بن موسى علیه السلام

یكى از برادران بلند مقام حضرت رضا علیه السلام، احمدبن موسى علیه السلام است (معروف به شاه چراغ مرقد شریفش در شیراز مىباشد) این شخصیت بزرگوار مورد احترام مردم بود، حتى پس از شایع شدن شهادت حضرت موسى بن جعفرعلیهماالسلام در مدینه، جمعى در مدینه به عنوان پذیرش امامت او به در خانه (ام احمد) آمدند، و همراه «احمد بن موسى(علیه السلام)» به مسجد رفتند، از آنجا كه «احمد بن موسى» داراى كرامات و مقامات ارجمند بود، مردم تصور مىكردند، امام بعد از امام كاظم علیه السلام اوست، با او به عنوان امام بیعت كردند، او از مردم بیعت گرفت و سپس بالاى منبر رفت و خطبه‌اى در نهایت فصاحت و بلاغت خواند، سپس فرمود:« اى مردم! شما همه با من بیعت كردید، ولى بدانید من با برادرم «على بن موسى(علیه السلام)» بیعت كرده‌ام، او امام و جانشین پدرم مى باشد، او ولى خداست، و بر من و شما از جانب خدا و رسولش واجب است كه هر چه او به ما امر مى كند، اطاعت كنیم.»

حضرت علیه السلام در پاسخ مردى كه به وى گفت بود« به خدا سوگند، تو بهترین مردمانى» فرمود: قسم نخور! هر كس از من متقى تر باشد و خداوند را از من بهتر بندگى نماید از من بهتر است.

همه حاضران سخن احمد بن موسى (علیه السلام) را پذیرفتند، و دسته جمعى از مسجد بیرون آمده در حالى كه احمد بن موسى(علیه السلام) در پیشاپیش آنها بود، با هم به در خانه حضرت رضا علیه السلام رفتند و با آن حضرت بیعت كردند، امام رضا علیه‌السلام براى احمدبن موسىعلیه السلام، دعا كرد، و احمد بن موسى(علیه السلام) از آن پس همواره در خدمت برادر بود، تا آن زمان كه حضرت رضا علیه السلام به سوى خراسان حركت نمود.

احمد بن موسى(علیه السلام) در عصر خلافت مأمون عباسى، همواره جماعتى از مدینه به قصد زیارت برادرش حضرت رضا علیه السلام، از طریق فارس به سوى خراسان حركت نمودند، هنگامى كه «قتلغ خان» استاندار و نماینده مأمون در شیراز از ورود او به سوى شیراز، مطلع شد (با توجه به این كه سیاست مأمون نسبت به امام رضا علیه السلام و امامزادگان، تغییر كرده بود) سپاهى به سوى او فرستاد، و در هشت فرسخى شیراز در محلى به نام «خان زینان» سر راه احمد بن موسى(علیه السلام) را گرفتند، بین حضرت احمد و همراهانش با سپاه قتلغ خان، جنگ واقع شد، در این میان یكى از یاران قتلغ خان فریاد زد:«اگر شما قصد دیدار حضرت رضا علیه السلام را دارید او از دنیا رفت». وقتى كه یاران احمد بن موسى(علیه السلام) چنین شنیدند از اطراف او پراكنده شدند، دشمنان آنها را تعقیب كرده و در شیراز در همانجا كه اكنون محل مرقد شریف احمد بن موسى(علیه السلام) است، او و عده‌اى از همراهانش را به شهادت رساندند.

به این ترتیب این امامزاده وارسته و بزرگ با كمال خلوص مردم را به پذیرفتن امامت برادرش حضرت رضا علیه السلام فراخواند، و خود و همراهانش در راه دیدار برادر، به شهادت رسیدند، و خون جوشان او و همراهان، بذرهاى گسترش تشیع و محبت اهل بیت علیهم السلام را در دل هاى ایرانیان آن عصر، و اعصار دیگر پاشید.

امام رضا علیه السلام در مدینه، پس از امامت

مدت امامت حضرت رضا علیه السلام حدود 20 سال طول كشید، كه 17 سال آن در مدینه و سه سال آخر آن در خراسان گذشت.

امام رضا علیه السلام در مدینه، پس از شهادت پدر، امامت بر مردم را بر عهده گرفت، و به رسیدگى امور پرداخت، شاگردان پدر را به دور خودش جمع كرد، و به تدریس و تكمیل حوزه علمیه جدش امام صادق علیه السلام پرداخت و در این راستا گام هاى بزرگ و استوارى برداشت.

موقعیت امام رضا علیه السلام در مدینه، همه علما و شخصیت هاى سیاسى و اجتماعى حجاز را تحت الشعاع خود ساخت، مردم آن بزرگوار را در همه شؤون مادى و معنوى، مرجع و پناه خود مى دانستند، و نور وجود او چون خورشیدى بر قلب ها مى تابید، و تاریكی ها را از نظرات گوناگون روشن مى ساخت.

آن حضرت براى رفع مشكلات اجتماعى، فرهنگى و سیاسى مردم، در همه امور دخالت مىكرد، و در متن جامعه قرار داشت، و در امور و مسائل مختلف اجتماعى هرگز لحظه اى بىتفاوت نزیست، به ویژه در دو بعد فرهنگى و سیاسى، تلاش فراوان داشت، آن بزرگوار در گفتگویى با مأمون در خراسان فرمود:

و ما زادنى هذا الامر الذى دخلت فیه، فى النعمة عندى شیئاً و لقد كنت بالمدینة و كتابى ینفذ فى المشرق و المغرب، و لقد كنت اركب حمارى، و امرّ سكك المدینه، و ما بها اعزّمنّى، و ما كان بها احد یسألنى حاجة یمكننى قضاؤها له الاّ قضیتها له:

«این كه من در اینجا (خراسان) به عنوان ولى عهد، شده‌ام از نظر من هیچگونه بر موقعیت من افزوده نشده است، من در مدینه در موقعیتى بودم كه نامه‌ام به مشرق و مغرب مى رفت (دست خطم را در همه جا مىخواندند) بر مركب خود سوار مىشدم، و در راه‌هاى مدینه عبور مى كردم، هیچ كس در آنجا عزیزتر از من نبود، و هر كسى حاجتى داشت و آن را از من مىطلبید، تا حد توان نیازهاى نیازمندان را تأمین مى كردم.»

موضعگیرى امام رضا علیه السلام در برابر هارون

پس از شهادت امام كاظم علیه السلام كه در سال 183 هـ ق رخ داد، آغاز امامت حضرت رضا علیه السلام شروع شد، و با توجه به این كه هارون (پنجمین خلیفه عباسى) در سال 193 از دنیا رفت، ده سال از امامت حضرت رضا علیه السلام معاصر این زمان بود.

موضعگیرى امام رضا علیه السلام در برابر هارون، مانند موضعگیرى پدر بزرگوارش امام كاظم علیه السلام بود، و از این موضع، كوچكترین عقب نشینى نكرد، در همین عصر، امامت خود را آشكار نمود، و این خود اعلان آشكار بر ضدّ حكومت هارون بود، امام رضا علیه السلام هرگز حكومت هارون را تأیید نكرد، و چنانكه قبلاً ذكر شد، هرگونه كمك به دولت عباسیان را، تحریم نمود و صریحاً فرمود «كمك به آنها و كارمند شدن در ادارات آنها، و كوشش براى تأمین نیازهاى آنها معادل كفر است، و توجه عمدى به آنها از گناهان كبیره‌اى است كه نتیجهاش عذاب آتش دوزخ است.» براى این كه موضعگیرى حضرت رضا علیه السلام را در برابر هارون به روشنى دریابیم، نظر شما را به روایات زیر جلب مى كنم:

1- صفوان بن یحیى مىگوید: پس از شهادت امام كاظم علیه السلام، حضرت رضا علیه السلام درباره امامت خود صریحاً سخن گفت، ما از آشكار شدن این امر، بر جان حضرت ترسیدیم (كه مبادا هارون به او آسیب برساند) شخصى به امام رضا علیه السلام عرض كرد: «شما امر بسیار مهمى را آشكار نمودید، و ما ترس آن داریم كه از ناحیه این طاغوت (هارون) به شما گزندى برسد.»

امام رضا علیه السلام فرمود: «او (هارون) هرچه مى خواهد تلاش كند ولى بر من راهى ندارد».

2 - محمد بن سنان یكى از دوستان حضرت رضا علیه السلام مى گوید:« به آن حضرت عرض كردم، شما بعد از پدرتان، امامت خود را آشكار ساختید با این كه از شمشیر هارون خون مى چكد؟»

آن حضرت در پاسخ فرمود: سخنى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مرا بر این كار جرأت داد، آنجا كه فرمود:« اگر ابوجهل از سر من یك لاخه مو بگیرد، گواهى دهید كه من پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیستم.»

و انا اقول لكم ان اخذ هارون من راسى شعرة فاشهدوا انى لست بامام: «اگر هارون از سر من یك لاخه مو بگیرد، گواهى دهید كه من امام نیستم.»

3 - در مورد دیگر آمده: على بن ابى حمزه به امام رضا علیه السلام عرض كرد:« از این كه امامت خود را آشكار نموده‌اى از دستگاه هارون نمى ترسى؟»

آن حضرت در پاسخ فرمود:«اگر بترسم، آنها را یارى كرده ام.» ابولهب رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را تهدید كرد، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به او فرمود:« اگر از ناحیه تو خراشى به من برسد من دروغگو هستم.»... من نیز به شما مى گویم: اگر از ناحیه هارون خراشى به من برسد من دروغگو هستم.»

به این ترتیب حضرت رضا علیه السلام با كنایه‌اى رساتر از تصریح، هارون را ابوجهل و ابولهب عصر خود خواند، و این مطلب را آشكار ساخت كه ماجراى من و هارون مثل ماجراى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و ابوجهل و ابولهب است، ماجراى حق و باطل است كه در هر عصرى به شكلى آشكار مى گردد.

4 - اباصلت هروى مى گوید: روزى حضرت رضا علیه السلام (در مدینه) در خانه‌اش بود، فرستاده هارون نزد آن حضرت آمد و گفت: «امیرمومنان هارون شما را مىخواهد،هم اكنون دعوت او را اجابت كن.»

حضرت رضا(علیه السلام) برخاست و به من فرمود:«هارون در چنین وقتى مرا نطلبیده مگر این كه آسیبى به من برساند، ولى سوگند به خدا او نمىتواند به من آسیبى برساند، به خاطر كلماتى (دعاهایى) كه جدّم رسول خدا صلى الله علیه وآله به من تعلیم نموده».(كه به وسیله آن خودم را از گزند او حفظ مى كنم).

اباصلب مى گوید: همراه حضرت رضا علیه السلام نزد هارون رفتیم، ولى هنگامى كه در روبروى هارون قرار گرفتیم، هارون گفت: «اى ابوالحسن، دستور داده ایم صد هزار در
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
(..*)


زندگینامه امام علی بن موسی الرضا عليه السلام 1
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Science بیست سخن از امام رضا (ع)
  نظر امام علی راجع به عمر ابن خطاب
  بیست سخن از امام حسن (ع)
  بیست سخن از امام صادق (ع)
Star بیست سخن از امام حسین (ع)
Star2 بیست سخن از امام علی (ع)
  زیباترین جذابترین خطبہ کہ شنیدم (نقد خلافت بعد رحلت پیامبر از زبان امام علی)
  مناجات با امام زمان (عج)
  زندگینامه حضرت سموئیل
  زندگینامه شیخ کلینی، از محدثان مشهور شیعه

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان