امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

واحد اجباری....شعر طنز

#1
پسری گیر داده بود، مدام
وقت و بی وقت،دم به دم، یک بند
 
که پدر جزوه و کتاب بخر
تست کنکور «گاج» و «دانشمند»
 
بفرستم کلاس رایانه
«کورل» و «اکسل» و «اتوکد لند»
 
تا که با علم و دانش و تحصیل
بشود دست من به جایی بند
 
وقت کنکور، انتخاب کنم
رشته ای باب طبع و باب پسند
 
در همین اصفهان قبول شوم
نه قم و بهبهان، نه شوش و زرند
 
پدرش شب کلافه و خسته
کت و شلوار را که از تن کند
 
دست و صورت نشسته، سیگاری
گوشه ی لب گذاشت با غرولند
 
سپس آهی کشید و سرجنباند
سرفه ای کرد و گفت: ای فرزند
 
از چه هی بی خودی برای خودت
سر هم می کنی چرند و پرند
 
دست ارباب معرفت کوتاه
بخت افراد بی سواد بلند
 
می شود آن که بی سوادتر است
بیشتر پولدار و ثروتمند
 
علم تاریخ و طب و جغرافی
همه کذب است و حقّه و ترفند
 
فرضاً اصلاً چه کار دارم من
با فلان شاه غزنوی یا زند
 
یا به من چه که پنگوئن  بالفرض
مال قطب است یا گروئلند؟
 
جای حفظ مساحت سبلان
شده ام صاحب سه دانگ سهند
 
گر ببینی مبلغان سواد
همه خوش باورند و خالی بند
 
خود حافظ مگر نمی برده
سمت بنگال و آن حوالی قند؟
 
تازه آن هم به این بهانه که هند
طوطیانش شکر کن بشوند
 
فکر نان کن که خربزه آب است
دانش و علم و فضل سیری چند؟
دیگه تمومه...بسمه هر چی شکستم...از خودم از همه خستم...باید از یادم بری...
پاسخ
 سپاس شده توسط مرضیه 79
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان