31-08-2014، 16:09
روزی که تصمیمم بر این شد که گفتوگوی بلندِ اولین شماره مجله موسیقی قرن ۲۱را از مرتضی پاشایی بگیریم، بیش از پیش روی او و فعالیتهایش دقیق شدم. البته صدایش از ۳ سال پیش به این سو جزو صداهای خلوت من بود و احساسش را شدیداً میفهمیدم و لمس میکردم. طبیعتاً خبر بیماری مرتضی برای همه اهالی موسیقی پاپ یک شوک بود و شوکآورتر از آن انرژی فوقالعاده و روحیه بینظیر او در نبرد با این بیماری مهلک.
دقیقتر که شدم به اتفاقات عجیبتری پی بردم. او در عین مبارزهای جدی با بیماری و در حالی که هر چند وقت یکبار درگیر شیمیدرمانی و مراحل آزاردهنده این شیوه یدرمانی است، نه تنها هر دو، سه روز یک بار روی استیج میرود و با قدرت و صلابت کامل به اجرای کارهایش میپردازد بلکه سعی میکند در کنسرت رفقایش نیز حضور داشته باشد و به آنها پیام دوستی بدهد. این روحیه و انرژی بیبدیل از هر کجا که نشأت میگیرد٬ میتواند برای همه آنهایی که درگیر بیماریهای ناامیدکننده هستند یک سرمشق و الگو باشد. القصه من به همراه رسول ترابی راهی منزل مرتضی در قیطریه شدیم.
جدا از خودش، مهدی کرد، مهرزاد امیرخانی، برادرش مرتضی و یکی ٬ دو نفر از دوستان نزدیکش هم در منزل بودند. در نهایت من و رسول و مرتضی و مهدی دور یک میز نشستیم و به گپ و گفتی طولانی و لذتبخش پرداختیم که بیش از دو ساعت زمان برد. مرتضی بدون پردهپوشی و ملاحظههای معمولِ بعضی از گفتوگوها، راحت، محکم و پر از انرژی مثبت حرفهایش را زد و سوالی را بیپاسخ نگذاشت. آنچه میخوانید حاصل این گفتوگوی مفصل است با این پیوست که مهدی کرد (دوست و مدیر برنامه مرتضی) هم با توضیحات تکمیلیاش در جای جای مصاحبه همراه و کمک ما و مرتضی بود.
با آرزوی بهبودی و سلامتی مرتضی
گفتوگو: داریوش شهریاری و رسول ترابی
نگارش: داریوش شهریاری
اگر موافقی از ماجرای بیماریات شروع میکنیم. خودت از ابتدای قصه برایمان تعریف کن. به هر حال بیماری تو برای موسیقی پاپ ما یک شوک بود.
من در ابتدا دچار رفلکس معده بودم و این مسأله داشت مرا آزار می داد. دچار دلدرد میشدم و خلاصه حال عمومی و به خصوص دستگاه گوارشم به هم ریخته بود. علی لهراسبی که از دوستان نزدیکم محسوب میشود٬ برایم وقت دکتر گرفت. راستش بار اول من خواب ماندم و به مطلب دکتر نرفتم. مرتبه دوم علی لهراسبی به اصرار مرا نزد دکتر فرستاد و شاید اگر اصرار آن روز علی نبود من امروز در کنار شما نبودم. او جزو کسانی است که همیشه مثل یک برادر بزرگتر حامی و مشوق من بوده.
در هر صورت دکتر تشخیص داد که باید جراحی شوم. جراحی شدم اما متأسفانه شرایط به شکلی بود که نتوانستند به توده درون معدهام دست بزنند. بنابراین بستری شدم و حدود ۲۰ روز در بیمارستان بودم. تحت دارو و شیمیدرمانی قرار گرفتم و شکر خدا سیتی اسکن آخرم نشان میدهد که اوضاع بهتر است. بعد از اینکه دوره دارویی٬ شیمیدرمانی و پرتودرمانیام تمام شود، معدهام را جراحی میکنند و انشاءالله همه چیز ختم به خیر خواهد شد.
در طول این مدت شاهد روحیه فوقالعاده ای از تو بودیم. روحیهای که باعث شده بیماری مغلوبت نکند و حتی تو پرکارتر از سابق و با انرژی مضاعف به حضور در کنسرتها و ارائه قطعات جدید بپردازی.
بیتعارف این روحیه و انرژی از کجا میآید؟
شک نکنید بیشترین انرژی را از مردم میگیرم. مردم ما خونگرم و احساسی هستند و واقعاً بزرگترین انرژی دنیا را دارند. گاهی معرفتهایی میبینم که فوقالعاده است و به من این حس و حال را میدهند که با توان بیشتر با بیماریام مبارزه کنم و اجازه ندهم جسم و جانم را تسخیر کند.
لحظهای که از اصل بیماریام مطلع شدم دکترم روراست و صریح به من گفت که شانست ۵۰-۵۰ است حتی دکتر دیگری این درصد را به ۳۰-۷۰ کاهش داد. شاید باور نکنید اما این خبر ناخوشایند کوچکترین تأثیری در روحیه و زندگی من نگذاشته و حتی شاید باعث شده من محکمتر و مصممتر از قبل باشم.
همیشه میگویم همان خدایی که به من لطف داشته و مرا مورد محبت و علاقه مردم قرار داده، این بیماری را برای من مقدر کرده پس جای گلایهای نیست. این خواست خداست و من وظیفه دارم برای زندگیام بجنگم و تلاش کنم و شک ندارم که خدا پشتم است.
جملهات مرا یاد آرتور راش تنیسور مشهور آمریکایی میاندازد. او ۳۱ سال قبل در جریان یک عمل جراحی به خاطر خون آلودهای که به بدنش تزریق شد «ایدز» گرفت و در پاسخ به نامه یکی از طرفدارانش که از او پرسیده بود چرا خداوند تو را برای این بیماری انتخاب کرد، پاسخ داد آن زمان که جام قهرمانی ویمبلدون را بالای سر برده بودم هرگز نگفتم خدایا چرا من و امروز که درگیر بیماری هستم نیز نمیگویم خدایا چرا مرا انتخاب کردی.
ماجرای جالبی بود که تا به حال نشنیده بودم. این تز واقعی من در زندگی است. اعتقاد دارم خداوند هر چه سر راهم قرار میدهد، حق است و یک امتحان و این واقعیترین ایده و تفکر من است.
خاطرت هست که اولین اجرایت پس از مطلع شدن از بیماری کدام اجرا بود؟
درست یک هفته پس از اطلاع از بیماریام در بندرعباس روی استیج رفتم. تنها اجرایی که روی سن حال خوشی نداشتم همان اجرا بود. درگیر دارو و درمان بودم و چون ابتدای درمانم بود، بدنم بسیار رنجور و خسته شده بود. به شدت به خودم از درد میپیچیدم اما نمیدانم چه حسی است که وقتی روی سن میروم همه چیز به حالت عادی بازمیگردد و توان چند برابری پیدا میکنم. انرژی مردم برای من یک موهبت فوقالعاده است.
تاریخ مطلع شدن از بیماری در خاطرت هست؟
بله، تقریباً اول، دوم آذرماه ۹۲ بود. یعنی حدود ۶ ماه قبل.
جالب است که در طول این مدت جدا از حضور پررنگت در کنسرتها تک آهنگهای زیبایی هم منتشر کردهای؟
بگذارید برایتان ماجرای تک آهنگ «بغض» را که به بیماریام مرتبط است بازگو کنم. من نزد دکتر رفتم، آندوسکوپی کردم و خلاصه مراحل آزمایش را پشت سر گذاشتم. در ابتدا برای اینکه از قضیه مطلع نشوم به من گفتند یک زخم ساده است. من هم همان زمان قصد داشتم قطعه «بغض» را بخوانم و منتشر کنم.
دوستانم از ماجرای بیماریام مطلع شده بودند اما خبر را از من پنهان میکردند. بچهها چون میدانستند که من حدود ۲۰ روز باید در بیمارستان بستری باشم به من اصرار میکردند که هر چه سریعتر «بغض» را بخوانم. من هم از بیمارستان یک اجازه کوتاهمدت گرفتم. به استودیو رفتم و کار را خواندم. بعد از ۲۰ روز که از بیمارستان مرخص شدم، با همان حال و روز٬ پای تنظیم «بغض» نشستم و خدا را شکر کار خوبی هم شد.
از پنهانکاری رفقایت صحبت کردی. پس در ابتدا تو اصل ماجرا را نمیدانستی.
در ابتدا فقط مهدی کرد و مهرزاد امیرخانی (ترانهسرای قطعات مرتضی) از بیماریام مطلع بودند و این مسأله را از خودم پنهان میکردند. اما به خاطر رفتارهایی که داشتند من شک کرده بودم و اطمینان داشتم که در مورد بیماریام مسائلی هست که من نمیدانم چون همانطور که گفتم به من گفته بودند فقط یک زخم ساده است. من واقعاً دوست داشتم واقعیت را بدانم. دلم نمیخواست در برزخ و تردید باشم. خلاصه به دکترم اصرار کردم که حقیقت را به من بگوید و با وجود اینکه آن زمان دکترم چندان به مداوای من امید نداشت، در نهایت حقیقت را گفت. شکر خدا بعد از اینکه مراحل درمانی را شروع کردم. دکترم هم به مداوایم امیدوار شد.
فکر میکنی بتوانی از این مرحله سخت زندگیات به خوبی عبور کنی؟ حس من که بسیار مثبت است. خودت چه فکر میکنی؟
من میگویم هر چه خدا بخواهد. همین که مردم دعایم میکنند و انرژی مثبتشان را می گیرم و لطفشان را به عینه می بینم٬ برایم بزرگترین نعمت است. واقعا مهم نیست که قرار است چه اتفاقی بیفتد. همین انرژیهای مثبت همه چیز زندگی من شده است. می دانم که با همین انرژی ها شکستش می دهم.
تو خواننده و موزیسین بسیار با پتانسیل و توانایی هستی و ماجرای بیماری هم مزید بر علت شد تا چند پله یکی کنی و بتوانی زودتر به درجه بالایی از شهرت و موفقیت برسی.
طبیعتاً وقتی هنرمندی دچار یک بیماری سخت میشود، نامش بیشتر آورده میشود و مردم دربارهاش بیشتر صحبت میکنند. حتی شایعاتی درباره به کما رفتن و فوت من هم مطرح شده بود. میخواهم این را بگویم که ارزش سلامتی آنقدر بالاست که از دست دادنش حتی اگر مساوی با کسب شهرت و محبوبیت باشد، اتفاق ناخوشایندی است. سلامتی بزرگترین نعمت خداست و البته همانطور که گفتم چون به خدا و مقدراتش اعتقاد قبلی دارم، ناراضی نیستم و راضیام به رضای او. خندهدار است اگر در درون خودم بگویم چه خوب شد مریض شدم و به درجه بالایی از شهرت رسیدم. ارزش زندگی و سلامتی ورای این موفقیتهای گذرا و زمینی است.
وقتی شایعه فوت خودت را شنیدی چه احساسی داشتی؟یادم است حتی بعضی از خوانندهها هم درگیر این شایعه شده بودند و پیگیری می کردند.
راستش من بیشتر خندیدم و به این فکر کردم که بعضیها چقدر بیکارند که شایعهسازی میکنند و حرفها را تا کجا میبرند.
راستی شیمیدرمانی و کلاً بیماری روی خواندن، صدا و تواناییهایت تأثیری نگذاشته؟
وقتی شیمیدرمانی می شوم تا یک هفته قدرت خواندن ندارم. صدایم خشک میشود و طبیعتاً نمیتوانم بخوانم اما بعدش با سرم، داروهای گیاهی و… خودم را تقویم میکنم و صدایم را برمیگردانم.
خب، برگردیم به چند سال قبل. از ابتدای فعالیتهای حرفهای موسیقاییات برایمان صحبت کن.
من فقط قصدم خوانندگی نبود. من از همان ابتدا جدا از خوانندگی، کار آهنگسازی، تنظیم و حتی نوازندگی را انجام میدادم. جلوتر که رفتم به این نتیجه رسیدم که در موسیقی ایران بهتر است یک خواننده خودش مدیریت کارهای موسیقاییاش را در دست بگیرد. در واقع سابقه نشان داده خوانندههایی که خودشان کارهایشان را میسازند و تنظیم میکنند٬ موفقتر هستند. من حتی میکس و مستر قطعاتم را خودم انجام میدادم. شاید میکس من در حد یک ساندمن خیلی حرفهای نبود اما میخواستم حس کارم را در میکس دربیاورم. فکر میکنم اگر پیشرفتی در کارم حاصل شد، دلیلش همین بود که خودم کارهایم را مدیریت کردم. از طرف دیگر ذایقه و سلیقه مخاطبان موسیقی را خوب میشناسم چراکه از نوجوانی شنونده خوبی بودم و حتی جدا از موسیقی، به درددل دوستانم گوش میدادم و به لحاظ احساسی در جریان آنچه مردم دوست دارند و یا دغدغهشان محسوب میشود، قرار دارم. میگویند هر آدمی یک نغمه غمانگیز در درون خودش دارد و من جزو آن دسته افرادی هستم که میتوانم نغمه درون آدمها را بشنوم. منظورم این است احساسی که در کارهایم وجود دارد در واقع بازتاب آن چیزی است که در طول همه این سالها از مردم دریافت کردهام.
اولین آهنگی که در موسیقی پاپ خواندی و منتشر کردی، کدام قطعه بود؟
اولین قطعهام «میبخشم» نام داشت و بعد از آن هم چند کار دیگر مثل «چشای من دنبالته» و… را هم منتشر کردم اما خیلی اتفاق ویژهای با این قطعات نیفتاد، یک سری پیگیر کارهایم شدند و طرفدارانی داشتم ولی اصل ماجرا به بعد از آشناییام با مهرزاد امیرخانی بازمیگردد. با این دوست ترانهسرایم که آشنا شدم٬ فهمیدم که به لحاظ حسی با او نزدیکی زیادی دارم و این شد که همکاریمان را آغاز کردیم. من همیشه اول ملودی را میسازم و بعد از ترانهسرا میخواهم که روی آواهای من ترانه بنویسد. این باعث میشود که ترانههایی با وزنهای جالب و غیر متعارف به وجود آید و مردمی که در موسیقی با کارهای تکراری مواجه هستند به کارهای جدید و متفاوت هم دسترسی پیدا کنند. مهرزاد هم در این زمینه بسیار خوب کار کرده و الان با بسیاری از خوانندههای مطرح مشغول همکاری است. خلاصه با مهرزاد همکاریمان را ادامه دادیم تا به قطعه «یکی هست» رسیدیم. من در ابتدا ملودی را ساختم و مهرزاد روی ملودی من ترانه نوشت. بسیار هم خوب کار کرد و حق مطلب را ادا کرد. «یکی هست» را پخش کردیم ولی از آنجایی که من هنوز در موسیقی اسم و رسمی نداشتم٬ حدود یک سال طول کشید تا آنگونه که باید مورد توجه قرار گیرد. در ابتدا همه فقط از کار تعریف میکردند و میگفتند چه کاری زیبایی است، اما ناگهان یک اتفاق خاص رخ داد و کار به قول معروف گرفت. هنوز هم در تمام کنسرتها مردم به این قطعه علاقه خاصی نشان میدهند و منتظر اجرایش هستند. فکر میکنم سالهای ۹۰-۸۹ بود که کار حسابی مورد توجه مخاطبان موسیقی قرار گرفت. همیشه در کنسرتهایم میگویم که «یکی هست» آهنگ آشنایی من با مردم بود و منِ موزیسین را با مخاطبان موسیقی پاپ پیوند داد. با انرژی فوقالعادهای که از موفقیت این کار گرفتم به راهم در موسیقی ادامه دادم و قطعات موفق دیگری را هم تولید کردم.
در تمام طول این مدت مهدی کرد (مدیر برنامههای مرتضی پاشایی) در کنارت بوده و فکر میکنم رابطه صمیمانهای میانتان برقرار است.
مهدی پیش از تولید قطعه «یکی هست» با من رفیق بود و همواره مرا به ادامه کارم تشویق میکرد. آن زمان او «کنسرتگذار» بود و من همیشه از نگاهش و نظراتش استفاده میکردم، چراکه نگاه متفاوت او به موسیقی را میشناسم و میپسندم. خیلی از آدمهای همکار و همرده مهدی، فقط به دنبال کارهای ریتمیک و هیت هستند اما مهدی حسیتر به موسیقی نگاه میکند و این برای من ارزشمند است. در هر صورت این مهدی بود که پی پخش شدن کارهایم را گرفت و درست زمانی که احساس کردیم قطعه «یکی هست» به موفقیت رسیده، مهدی به من گفت که میخواهم برایت کنسرت بگذارم.
راستش من احساس ترس داشتم و هنوز نمیدانستم که آیا از کنسرت من استقبال خواهد شد یا نه. به خصوص که هنوز آلبومی را هم منتشر نکرده بودم. اما مهدی به من اعتماد به نفس داد و تاکید کرد که میخواهد این کار را انجام دهد. در هر صورت در کرج ۳ سانس در یک سالن ۸۰۰ نفره برنامه داشتیم و مورد استقبال هم قرار گرفتیم. بعد از این کنسرت داستان جدیتر شد و مشغول تولید آلبوم «یکی هست» شدیم. مجوزها توسط مهدی گرفته شد و این تلاشها و دوندگیهای او بود که در نهایت باعث انتشار آلبوم «یکی هست» شد.
پس بگذار این سوال را از مهدی کرد بپرسم. دریافت مجوز آلبوم «یکی هست» چقدر برایت سخت بود؟ به هر حال تو میخواستی یک خواننده بدون مجوز را با مجوز و به صورت رسمی به موسیقی معرفی کنی.
مهدی کرد: آن موقع شرایط دفتر موسیقی با امروز فرق داشت و بسیار سخت میگرفتند. با این حال من و مرتضی به قدری عاشق این کار شده بودیم که همه سختیها را به جان خریدیم و آنقدر پیگیری کردیم که به مجوز دست یافتیم. رفاقت من و مرتضی آنقدر عمیق شده بود که من سایر فعالیتهای موسیقایی و برگزاری کنسرتها را کنسل کردم و همه توانم را گذاشتم تا مجوز آلبوم «یکی هست» را بگیرم.
با توجه به نوع ترانهها و ملودیها برای دریافت مجوز کارمان از بقیه مشکلتر هم بود ولی شکر خدا پس از یک سال و نیم موفق به دریافت مجوز آلبوم شدیم.
برگردیم به مرتضی. تو یک کار موفق و محبوب دیگر به نام «جاده یک طرفه» داری که من شخصاً بسیار میپسندمش و از کارهای مورد علاقهام است. میگفتند ملودی این کار کاور است. این شایعه حقیقت داشت؟
مرتضی: من تا به امروز هیچ قطعه ای را کاور نکردهام و حتی از کاری الهام هم نگرفتهام اما چون ملودیهایم وزنها و ریتمهای نامتعارف دارند، خیلیها فکر میکنند کاور است. شاید تا به حال فقط یک تحریر را در قطعه «آرزو» از یک کار خارجی الهام گرفتهام. همین و بس.
ظاهراً اردیبهشتماه در کرمانشاه ۷ سانس کنسرت داشتهای. اتفاقی که در طی سالها و دست کم ماههای اخیر برای کمتر خواننده ای رخ داده.
مهدی کرد: جالبتر اینکه دو اجرا از این ۷اجرا٬ ساعت ۱۰ صبح آغاز شد. یعنی ساعت ۱۰ صبح سالن مملو از جمعیت بود و اگر ۲۰ سانس دیگر هم در آنجا کنسرت میگذاشتیم باز هم بلیتها تمام میشد. بلیتهای مربوط به سانسهای ۱۰ صبح، حدود ۱۰-۱۲روز پیش از تاریخ کنسرت به فروش رفته بود و عجیب تر اینکه در همان روز دو سانس هم بعدازظهر اجرا داشتیم.
مرتضی: برایم حیرت آور بود که مردم ساعت ۱۰ صبح به آن شدت پر انرژی و سرحال بودند. باور کن انرژی سالن در کنسرتهای صبحمان با کنسرتهای بعدازظهر و شب برابری میکرد.
مهدی کرد: روز اولی که ساعت ۱۰ صبح کنسرت داشتیم. من و مرتضی خواب مانده بودیم و ساعت ۹:۳۰ بیدار شدیم. با این حال به کنسرت رسیدیم و مرتضی اجرای فوقالعادهای هم داشت. میخوام مسألهای را مطرح کنم که تا به حال جایی نگفتهام. مرتضی این روزها به شکلی عجیب و باور نکردنی٬ انرژی دارد و حرکتش یک حرکت حماسی است. مرتضی دارد میجنگد و در واقع این اوست که ما را دنبال خودش میکشاند و از برنامهای به برنامه دیگر میبرد. شاید این را نباید جلوی مرتضی بگویم ولی دکترها واقعاً در کار او ماندهاند و میگویند با این شرایط خاص٬ این همه انرژی را از کجا میآورد.
مرتضی: من به پزشکم نگفتم تعداد کنسرتهایم زیاد است. فقط گفتم دو سانس در تهران کنسرت دارم و اتفاقاً در یکی از سانسها هم دعوتش کردم و او هم آمد. بعد از کنسرت به من میگفت چگونه میتوانی دو ساعت با این انرژی برنامه اجرا کنی. حتی در مطب با تعجب به همکارش میگفت که مرتضی دو سانس در تهران برنامه داشته و مشکلی هم پیش نیامده. من هم سورپرایزش کردم و گفتم: من در این چند وقته ۱۴ سانس برنامه اجرا کردهام. دکتر واقعاً مانده بود چه بگوید. در نهایت به من گفت حالا که اینقدر از مردم انرژی میگیری به برگزاری کنسرتها ادامه بده و بقیهاش را به من بسپار.
مهدی کرد: میخواهم راجع به کنسرت بندرعباس که اولین کنسرت مرتضی پس از اطلاع از بیماریاش بود، مطلبی را بگویم. ما قصد داشتیم برنامه بندرعباس را کنسل کنیم اما مرتضی اصرار شدیدی داشت که در این کنسرت حاضر شود و برنامهاش را اجرا کند. در نهایت ما راهی بندرعباس شدیم. مرتضی در بندرعباس ساعت ۵ صبح روز برنامه دچار دردی وحشتناک شد که واقعاً برای من که فقط تماشایش میکردم، عذابآور بود اما باز هم حاضر به کنسل کردن برنامه نشد و ما هم به ناچار در «بک استیج» تختی را آماده کردیم که مرتضی پیش از کنسرت روی آن دراز کشید و زیر سرم قرار گرفت تا با انرژی بیشتری روی سن برود. باور کنید با یک درد وحشتناک روی سن رفت و همه ما را نگران کرده بود. من که همیشه در ردیف اول مینشینم، اینبار روی یک صندلی در وسط سالن نشستم و فقط زار زار گریه میکردم. با این همه عالی میخواند و وقتی آنتراک داد و به بک استیج آمد، کمرش را گرفت و روی زمین دراز کشید. حتی نتوانست خودش را به تخت برساند. درد غیر قابل وصفی داشت و ما هم واقعاً نمیدانستیم باید چکار کنیم. با این همه باز هم به استیج برگشت و دو سانس تمام با این وضعیت کنسرتش را اجرا کرد. این فقط لطف خدا بود که مرتضی با این وضعیت روی سن سرپا بود. تا این برنامه تمام شود، من جان به لب شدم. فردا صبح مرتضی باید شیمیدرمانی میشد و البته تحت عمل جراحی قرار میگرفت. بعد از کنسرت پروازها بسته شده بود و ما با مصیبت یک بلیط برایش تهیه کردیم و او را به تهران رساندیم.
خیلیها انتقاد میکنند که مرتضی با این وضعت بیماری چرا اینقدر کنسرت میدهد اما واقعیت این است که او با این کنسرتها انرژی فوقالعادهای میگیرد و همانطور که گفتم این خود مرتضاست که ما را به دنبالش میکشد و دکترش هم موافق حضور او در برنامههاست. اگر به من باشد که از همان ابتدا قصد لغو برنامههای او را داشتم. اما واقعیت این است که روحیه و انرژی مرتضی در همین برنامهها صد چندان تقویت میشود. گاهی وقتها که در خانه نشستهایم مرتضی از اینکه در آن روزِ به خصوص برنامه نداریم٬ گله میکند و همانطور که گفتم این لطف خداست که شامل حال مرتضی و ما شده. من هم انرژیام را از مرتضی میگیرم و این اوست که به ما روحیه و انرژی میدهد.
فوقالعاده است، چون خیلیها در این شرایط به گوشهای میخزند و منتظر میمانند تا تسلیم سرنوشت شوند.
مهدی کرد: دقیقاً، اما ماجرای مرتضی برعکس است. پس از اطلاع از بیماری مرتضی٬ من و مهرزاد امیرخانی و مصطفی (برادر مرتضی) به همان گوشهای که میگویی خزیدیم و از لحاظ روحی کاملاً تخلیه شدیم. فقط گریه میکردیم و حال روز بدی داشتیم و تنها کسی که به ما روحیه داد و ما را از گوشهنشینی و اشک و زاری برگرداند٬ خود مرتضی بود. من و مهرزاد و مصطفی روزانه با هم حرف میزدیم و درددل میکردیم چراکه واقعاً اوضاع بدی داشتیم و روحیهمان را کاملاً از دست داده بودیم ولی مرتضی با اراده، قدرت و روحیهاش ما را امیدوار کرد.
برسیم به یک بحث ناراحتکننده. حتماً شما هم شنیدهاید که برخی میگویند بحث بیماری مرتضی یک نمایش است تا او بر سر زبان ها باشد و حسابی مطرح و موفق شود. در جواب آنهایی که شاید با سنگدلی این بحث را مطرح کردهاند، چه حرفی داری؟
مهدی کرد: بگذارید اول من بگویم. چون همین برخیها مرا متهم کردهاند که چنین کاری را طرحریزی نمودهام. فقط این را میگویم که یک انسان باید خیلی پست و کثیف باشد که نزدیکترین دوستش را بیمار جلوه دهد و ظاهرش را تغییر دهد و با احساسات مردم بازی کند که به ترقی و موفقیت برسد. این حرفها واقعاً خجالتآور است.
مرتضی پاشایی: این درست که به خاطر بیماری نام من در میان مردم بیشتر مطرح میشود اما من قلباً از این مسأله راضی نیستم. من آنقدر در موسیقی توانایی دارم که بدون ماجرای بیماری هم مطرح باشم و این را قبلاً ثابت کردهام. من زمانی که وارد موسیقی شدم به تواناییهایم ایمان داشتم و میدانستم کارهایی را منتشر خواهم کرد که در موسیقی پاپ همهگیر شود. این بحث فقط برایم خندهآور است. ارزش سلامتی بیش از همه این حرفها و بحثها است.
مهدی کرد: جالب است قبل از ماجرای بیماری، مرتضی را کمتر بازی میدادند و ما هم سرمان گرم کارمان بود. حالا هم این بحث زشت را مطرح میکنند و من نمیدانم چه بگویم، اما دوستانِ خواننده مرتضی کاملاً در جریان ماجرا هستند و شاهد حقیقت. علی لهراسبی خودش برای مرتضی وقت دکتر گرفت و یا بعضی از داروهای کمیاب مربوط به شیمیدرمانی مرتضی به کمک محسن یگانه از ترکیه به دست ما رسید. این است که چون حقیقت کاملاً روشن است٬ بحث در این رابطه بی معناست. یکی از کارهایی که در زندگیام نتوانستم مدیریت کنم٬ مسکوت ماندن خبر بیماری مرتضی بود. ما روز اول تصمیم گرفتیم هیچکس از بیماری مرتضی مطلع نشود، اما نتوانستیم جلوی انتشار این خبر را بگیریم.
مرتضی: حتی خانوادهام هم در ابتدا از بیماری من اطلاع نداشتند چون نمیخواستم روحیهشان به هم بریزد. به هر حال آنها در جریان قرار گرفتند اما قرار شد سایر فامیلها و آشنایان مسأله بیماریام را نفهمند. به عنوان مثال عمویم و فامیلهای نزدیکم ماجرا را نمیدانستند. ما برای تغییرات ظاهری که پس از شیمیدرمانی ناگزیر به وجود میآید هم برنامهریزی کرده بودیم و قرار بود یک گریمور داشته باشیم. حتی قرار بود برای من یک کلاهگیس تهیه شود که درست شبیه موهای خودم باشد. در واقع دقیقه ۹۰ بود که من با استفاده از کلاهگیس مخالفت کردم.
پس چه شد که ماجرای بیماریات لو رفت و رسانهای شد؟
بستری که بودم، پرستاران و کارکنان مختلف از سایر بیمارستانها تماس میگرفتند و میگفتند ما طرفدارت هستیم و میتوانی برای درمان بهتر به بیمارستان ما منتقل شوی. خود من هم از اینکه قرار است شیمیدرمانی شوم بیاطلاع بودم و اولینبار این حرف را از زبان یک پرستار شنیدم. در واقع او تماس گرفت و گفت برای شیمیدرمانی به بیمارستان ما بیا و خلاصه خبر از این طریق بود که لو رفت.
نام بیماری و کلمه شیمیدرمانی شاید برای خیلیها ترسناک باشد. اولینبار که فهمیدی باید شیمیدرمانی شوی چه حس و حالی داشتی؟
در ابتدا مرا از شیمیدرمانی خیلی ترساندند ولی خودم حس بدی نداشتم، البته نمیتوانم کتمان کنم که شیمیدرمانی واقعاً زجرآور است. عوارض شیمیدرمانی به شکلی است که در هفته اول پس از شیمیدرمانی از جایت هم نمیتوانی بلند شوی و حتی آب هم نمیتوانی بخوری، چون مدام حالت تهوع داری. من تا به امروز ۷ مرحله از شیمیدرمانیام را پشتسر گذاشتهام و ۳ نوبت دیگر هم دارم تا بعد از آن مراحل پرتودرمانیام آغاز شود.
وقتی بعد از انتشار خبر بیماریات، قرار شد در تهران روی سن بروی و کنسرت اجرا کنی، خیلیها فکر کردند که شاید این آخرین کنسرت مرتضی پاشایی باشد و به همین دلیل در آن کنسرت حضور یافتند. بعضی از هنرمندان به کنسرتت آمدند و خودی نشان دادند و البته بیشترشان واقعاً هدفشان روحیه دادن به تو بود. در این مورد صحبت کن.
مرتضی: این بحثها را نباید با هم قاطی کنیم. مثلاً شخصی مثل محمدرضا گلزار یک سال است که دوست نزدیک و صمیمی من است و همیشه به من لطف داشته.ما در طول این مدت و در واقع قبل از بیماریام، مشغول رفاقت و البته همکاریهای موسیقایی بودیم و قطعه «روز برفی» را هم با هم خواندیم. بنیامین هم از جمله رفقای قدیمی من است. میخواهم بگویم خیلی از کسانی که در کنسرت من حضور یافتند و یا حتی به شکل دیگری از من ابراز حمایت کردند، دوستان قدیمی من هستند و رفاقتمان هم به خاطر بیماری من آغاز نشده است. با این حال من از همه دوستان هنرمندی که در برنامههای من حضور یافته و به من انرژی دادهاند، خیلی خیلی ممنونم. حتی اگر ذهینتشان این بوده که این آخرین کنسرت مرتضی پاشایی است باز هم برای من محترم و ارزشمند هستند.
همخوانیات با محسن یگانه در کنسرت تهران از قبل برنامهریزی شده بود؟
نه ناگهانی بود و هیچ هماهنگی خاصی صورت نگرفته بود. حتی اگر دیده باشید٬ محسن چون شعر را حفظ نبود یک کاغذ هم در دست داشت که متن شعر را رویش نوشته بود. به هر حال از او خیلی ممنونم. محسن واقعاً از جمله دوستان خیلی خیلی خوب من است.
برگردیم به بحث آلبومهایت، برای آلبوم بعدیات چکار کردهای؟
شدیداً مشغول کار روی آلبوم بعدی هستم. حدود ۶۰ درصد از ملودیها را ساختهام ولی هنوز وارد فاز تنظیم نشدهام. وسواس خاصی روی این آلبوم دارم و میخواهم یک اتفاق فوقالعاده در این آلبوم رقم بزنم تا هم خودم و هم مردم از آن راضی باشند.
همکاران آلبوم جدیدت را معرفی میکنی؟
جدا از مهرزاد امیرخانی که همواره کنار من است. قصد دارم از ترانههای روزبه بمانی و مونا برزویی هم استفاده کنم. فکر میکنم تلفیق زبانهای مهرزاد و روزبه و خانم برزویی٬ حس و حال مناسبی به آلبومم بدهد.
همه ملودیها را خودم میسازم و در بخش تنظیم جدا از خودم٬ احتمالاً مهران عباسی، میلاد ترابی، آرون حسینی و شاید یکی دو تنظیمکننده جوان حضور خواهند داشت. البته در بخش تنظیم من در کار سایر بچهها هم کنارشان هستم و سعی میکنم آن حسی و حالی که خودم میخواهم را دربیاورم. در واقع میخواهم امضاء خودم پای آن کارها باشد.
تنظیم یک قطعه را هم به نیما وارسته عزیز سپرده بودم که آن اتفاق تلخ رخ داد و او را برای همیشه از دست دادیم. درگذشت نیما ضایعه بزرگی برای موسیقی ماست.
این روزها بچههای موسیقی با تو در تماس هستند؟ حالت را میپرسند؟
بله، با دوستانم مدام تماس داریم و من از حمایتشان ممنونم. مدل شخصیتی من به شکلی است که با همه دوستم و بعید است با کسی به مشکل برخورد کنم. زیاد حاشیه ندارم و سعی میکنم هر کجا که باشم به دیگران انرژی مثبت بدهم مگر اینکه کسی احساس خودبرتربینی داشته باشد و سعی کند از موضع بالا با من رفتار کند در آن صورت رابطهام را قطع خواهم کرد.
محمدرضا گلزار، علی لهراسبی، محمد علیزاده، محسن یگانه، شهرام شکوهی و علی عبدالمالکی صمیمیترین دوستان هنرمند من هستند، بااین حال با بسیاری از خوانندههای دیگر مثل فرزاد فرزین، احسان خواجهامیری، سیروان و زانیار خسروی و… دوستی نزدیک دارم.
روی دیوار اتاقت عکس «باخ» خودنمایی میکند. از بین این همه موزیسین بزرگ تاریخی چرا «باخ»؟
سالهاپیش من بیشتر آهنگسازی و صدابرداری میکردم. آن زمان قرار شد دوره باروک را انتخاب کنیم و از عکسهای هنرمندان آن دوران برای تزیین استودیو بهره ببریم. در واقع دوره باروک برایمان یک سمبل شده بود. این تابلو هم که میبینید، از یادگارهای همان روزهاست.
آهنگهای تو حس و حال شبانه دارد، به نظر میرسد تو بیشتر٬ شبها ملودی میسازی، اینگونه نیست؟
دقیقاً همینگونه است. من همه کارهایم را شبهنگام ساختهام و دارم تلاش میکنم در روز هم بتوانم کار خوب بسازم ولی نمیدانم چرا نمیشود.
چند ماه گذشته که به سبب بیماری شبها زود میخوابیدم کمی در ملودیسازی دچار مشکل شده بودم ولی در نهایت تقریباً توانستهام خوابم را جوری تنظیم کنم که به ملودیسازیام هم برسم. واقعاً شب، حس و حال دیگری دارد و برای کار هنری فوقالعاده است.
پایان گفتوگوست، دوست داری مطلبی را اضافه کنی.
هدفم از ورود به موسیقی شهرت نبوده، آمدهام یک کار ماندگار انجام دهم و امیدوارم بتوانم به این هدف دست پیدا کنم.
دقیقتر که شدم به اتفاقات عجیبتری پی بردم. او در عین مبارزهای جدی با بیماری و در حالی که هر چند وقت یکبار درگیر شیمیدرمانی و مراحل آزاردهنده این شیوه یدرمانی است، نه تنها هر دو، سه روز یک بار روی استیج میرود و با قدرت و صلابت کامل به اجرای کارهایش میپردازد بلکه سعی میکند در کنسرت رفقایش نیز حضور داشته باشد و به آنها پیام دوستی بدهد. این روحیه و انرژی بیبدیل از هر کجا که نشأت میگیرد٬ میتواند برای همه آنهایی که درگیر بیماریهای ناامیدکننده هستند یک سرمشق و الگو باشد. القصه من به همراه رسول ترابی راهی منزل مرتضی در قیطریه شدیم.
جدا از خودش، مهدی کرد، مهرزاد امیرخانی، برادرش مرتضی و یکی ٬ دو نفر از دوستان نزدیکش هم در منزل بودند. در نهایت من و رسول و مرتضی و مهدی دور یک میز نشستیم و به گپ و گفتی طولانی و لذتبخش پرداختیم که بیش از دو ساعت زمان برد. مرتضی بدون پردهپوشی و ملاحظههای معمولِ بعضی از گفتوگوها، راحت، محکم و پر از انرژی مثبت حرفهایش را زد و سوالی را بیپاسخ نگذاشت. آنچه میخوانید حاصل این گفتوگوی مفصل است با این پیوست که مهدی کرد (دوست و مدیر برنامه مرتضی) هم با توضیحات تکمیلیاش در جای جای مصاحبه همراه و کمک ما و مرتضی بود.
با آرزوی بهبودی و سلامتی مرتضی
گفتوگو: داریوش شهریاری و رسول ترابی
نگارش: داریوش شهریاری
اگر موافقی از ماجرای بیماریات شروع میکنیم. خودت از ابتدای قصه برایمان تعریف کن. به هر حال بیماری تو برای موسیقی پاپ ما یک شوک بود.
من در ابتدا دچار رفلکس معده بودم و این مسأله داشت مرا آزار می داد. دچار دلدرد میشدم و خلاصه حال عمومی و به خصوص دستگاه گوارشم به هم ریخته بود. علی لهراسبی که از دوستان نزدیکم محسوب میشود٬ برایم وقت دکتر گرفت. راستش بار اول من خواب ماندم و به مطلب دکتر نرفتم. مرتبه دوم علی لهراسبی به اصرار مرا نزد دکتر فرستاد و شاید اگر اصرار آن روز علی نبود من امروز در کنار شما نبودم. او جزو کسانی است که همیشه مثل یک برادر بزرگتر حامی و مشوق من بوده.
در هر صورت دکتر تشخیص داد که باید جراحی شوم. جراحی شدم اما متأسفانه شرایط به شکلی بود که نتوانستند به توده درون معدهام دست بزنند. بنابراین بستری شدم و حدود ۲۰ روز در بیمارستان بودم. تحت دارو و شیمیدرمانی قرار گرفتم و شکر خدا سیتی اسکن آخرم نشان میدهد که اوضاع بهتر است. بعد از اینکه دوره دارویی٬ شیمیدرمانی و پرتودرمانیام تمام شود، معدهام را جراحی میکنند و انشاءالله همه چیز ختم به خیر خواهد شد.
در طول این مدت شاهد روحیه فوقالعاده ای از تو بودیم. روحیهای که باعث شده بیماری مغلوبت نکند و حتی تو پرکارتر از سابق و با انرژی مضاعف به حضور در کنسرتها و ارائه قطعات جدید بپردازی.
بیتعارف این روحیه و انرژی از کجا میآید؟
شک نکنید بیشترین انرژی را از مردم میگیرم. مردم ما خونگرم و احساسی هستند و واقعاً بزرگترین انرژی دنیا را دارند. گاهی معرفتهایی میبینم که فوقالعاده است و به من این حس و حال را میدهند که با توان بیشتر با بیماریام مبارزه کنم و اجازه ندهم جسم و جانم را تسخیر کند.
لحظهای که از اصل بیماریام مطلع شدم دکترم روراست و صریح به من گفت که شانست ۵۰-۵۰ است حتی دکتر دیگری این درصد را به ۳۰-۷۰ کاهش داد. شاید باور نکنید اما این خبر ناخوشایند کوچکترین تأثیری در روحیه و زندگی من نگذاشته و حتی شاید باعث شده من محکمتر و مصممتر از قبل باشم.
همیشه میگویم همان خدایی که به من لطف داشته و مرا مورد محبت و علاقه مردم قرار داده، این بیماری را برای من مقدر کرده پس جای گلایهای نیست. این خواست خداست و من وظیفه دارم برای زندگیام بجنگم و تلاش کنم و شک ندارم که خدا پشتم است.
جملهات مرا یاد آرتور راش تنیسور مشهور آمریکایی میاندازد. او ۳۱ سال قبل در جریان یک عمل جراحی به خاطر خون آلودهای که به بدنش تزریق شد «ایدز» گرفت و در پاسخ به نامه یکی از طرفدارانش که از او پرسیده بود چرا خداوند تو را برای این بیماری انتخاب کرد، پاسخ داد آن زمان که جام قهرمانی ویمبلدون را بالای سر برده بودم هرگز نگفتم خدایا چرا من و امروز که درگیر بیماری هستم نیز نمیگویم خدایا چرا مرا انتخاب کردی.
ماجرای جالبی بود که تا به حال نشنیده بودم. این تز واقعی من در زندگی است. اعتقاد دارم خداوند هر چه سر راهم قرار میدهد، حق است و یک امتحان و این واقعیترین ایده و تفکر من است.
خاطرت هست که اولین اجرایت پس از مطلع شدن از بیماری کدام اجرا بود؟
درست یک هفته پس از اطلاع از بیماریام در بندرعباس روی استیج رفتم. تنها اجرایی که روی سن حال خوشی نداشتم همان اجرا بود. درگیر دارو و درمان بودم و چون ابتدای درمانم بود، بدنم بسیار رنجور و خسته شده بود. به شدت به خودم از درد میپیچیدم اما نمیدانم چه حسی است که وقتی روی سن میروم همه چیز به حالت عادی بازمیگردد و توان چند برابری پیدا میکنم. انرژی مردم برای من یک موهبت فوقالعاده است.
تاریخ مطلع شدن از بیماری در خاطرت هست؟
بله، تقریباً اول، دوم آذرماه ۹۲ بود. یعنی حدود ۶ ماه قبل.
جالب است که در طول این مدت جدا از حضور پررنگت در کنسرتها تک آهنگهای زیبایی هم منتشر کردهای؟
بگذارید برایتان ماجرای تک آهنگ «بغض» را که به بیماریام مرتبط است بازگو کنم. من نزد دکتر رفتم، آندوسکوپی کردم و خلاصه مراحل آزمایش را پشت سر گذاشتم. در ابتدا برای اینکه از قضیه مطلع نشوم به من گفتند یک زخم ساده است. من هم همان زمان قصد داشتم قطعه «بغض» را بخوانم و منتشر کنم.
دوستانم از ماجرای بیماریام مطلع شده بودند اما خبر را از من پنهان میکردند. بچهها چون میدانستند که من حدود ۲۰ روز باید در بیمارستان بستری باشم به من اصرار میکردند که هر چه سریعتر «بغض» را بخوانم. من هم از بیمارستان یک اجازه کوتاهمدت گرفتم. به استودیو رفتم و کار را خواندم. بعد از ۲۰ روز که از بیمارستان مرخص شدم، با همان حال و روز٬ پای تنظیم «بغض» نشستم و خدا را شکر کار خوبی هم شد.
از پنهانکاری رفقایت صحبت کردی. پس در ابتدا تو اصل ماجرا را نمیدانستی.
در ابتدا فقط مهدی کرد و مهرزاد امیرخانی (ترانهسرای قطعات مرتضی) از بیماریام مطلع بودند و این مسأله را از خودم پنهان میکردند. اما به خاطر رفتارهایی که داشتند من شک کرده بودم و اطمینان داشتم که در مورد بیماریام مسائلی هست که من نمیدانم چون همانطور که گفتم به من گفته بودند فقط یک زخم ساده است. من واقعاً دوست داشتم واقعیت را بدانم. دلم نمیخواست در برزخ و تردید باشم. خلاصه به دکترم اصرار کردم که حقیقت را به من بگوید و با وجود اینکه آن زمان دکترم چندان به مداوای من امید نداشت، در نهایت حقیقت را گفت. شکر خدا بعد از اینکه مراحل درمانی را شروع کردم. دکترم هم به مداوایم امیدوار شد.
فکر میکنی بتوانی از این مرحله سخت زندگیات به خوبی عبور کنی؟ حس من که بسیار مثبت است. خودت چه فکر میکنی؟
من میگویم هر چه خدا بخواهد. همین که مردم دعایم میکنند و انرژی مثبتشان را می گیرم و لطفشان را به عینه می بینم٬ برایم بزرگترین نعمت است. واقعا مهم نیست که قرار است چه اتفاقی بیفتد. همین انرژیهای مثبت همه چیز زندگی من شده است. می دانم که با همین انرژی ها شکستش می دهم.
تو خواننده و موزیسین بسیار با پتانسیل و توانایی هستی و ماجرای بیماری هم مزید بر علت شد تا چند پله یکی کنی و بتوانی زودتر به درجه بالایی از شهرت و موفقیت برسی.
طبیعتاً وقتی هنرمندی دچار یک بیماری سخت میشود، نامش بیشتر آورده میشود و مردم دربارهاش بیشتر صحبت میکنند. حتی شایعاتی درباره به کما رفتن و فوت من هم مطرح شده بود. میخواهم این را بگویم که ارزش سلامتی آنقدر بالاست که از دست دادنش حتی اگر مساوی با کسب شهرت و محبوبیت باشد، اتفاق ناخوشایندی است. سلامتی بزرگترین نعمت خداست و البته همانطور که گفتم چون به خدا و مقدراتش اعتقاد قبلی دارم، ناراضی نیستم و راضیام به رضای او. خندهدار است اگر در درون خودم بگویم چه خوب شد مریض شدم و به درجه بالایی از شهرت رسیدم. ارزش زندگی و سلامتی ورای این موفقیتهای گذرا و زمینی است.
وقتی شایعه فوت خودت را شنیدی چه احساسی داشتی؟یادم است حتی بعضی از خوانندهها هم درگیر این شایعه شده بودند و پیگیری می کردند.
راستش من بیشتر خندیدم و به این فکر کردم که بعضیها چقدر بیکارند که شایعهسازی میکنند و حرفها را تا کجا میبرند.
راستی شیمیدرمانی و کلاً بیماری روی خواندن، صدا و تواناییهایت تأثیری نگذاشته؟
وقتی شیمیدرمانی می شوم تا یک هفته قدرت خواندن ندارم. صدایم خشک میشود و طبیعتاً نمیتوانم بخوانم اما بعدش با سرم، داروهای گیاهی و… خودم را تقویم میکنم و صدایم را برمیگردانم.
خب، برگردیم به چند سال قبل. از ابتدای فعالیتهای حرفهای موسیقاییات برایمان صحبت کن.
من فقط قصدم خوانندگی نبود. من از همان ابتدا جدا از خوانندگی، کار آهنگسازی، تنظیم و حتی نوازندگی را انجام میدادم. جلوتر که رفتم به این نتیجه رسیدم که در موسیقی ایران بهتر است یک خواننده خودش مدیریت کارهای موسیقاییاش را در دست بگیرد. در واقع سابقه نشان داده خوانندههایی که خودشان کارهایشان را میسازند و تنظیم میکنند٬ موفقتر هستند. من حتی میکس و مستر قطعاتم را خودم انجام میدادم. شاید میکس من در حد یک ساندمن خیلی حرفهای نبود اما میخواستم حس کارم را در میکس دربیاورم. فکر میکنم اگر پیشرفتی در کارم حاصل شد، دلیلش همین بود که خودم کارهایم را مدیریت کردم. از طرف دیگر ذایقه و سلیقه مخاطبان موسیقی را خوب میشناسم چراکه از نوجوانی شنونده خوبی بودم و حتی جدا از موسیقی، به درددل دوستانم گوش میدادم و به لحاظ احساسی در جریان آنچه مردم دوست دارند و یا دغدغهشان محسوب میشود، قرار دارم. میگویند هر آدمی یک نغمه غمانگیز در درون خودش دارد و من جزو آن دسته افرادی هستم که میتوانم نغمه درون آدمها را بشنوم. منظورم این است احساسی که در کارهایم وجود دارد در واقع بازتاب آن چیزی است که در طول همه این سالها از مردم دریافت کردهام.
اولین آهنگی که در موسیقی پاپ خواندی و منتشر کردی، کدام قطعه بود؟
اولین قطعهام «میبخشم» نام داشت و بعد از آن هم چند کار دیگر مثل «چشای من دنبالته» و… را هم منتشر کردم اما خیلی اتفاق ویژهای با این قطعات نیفتاد، یک سری پیگیر کارهایم شدند و طرفدارانی داشتم ولی اصل ماجرا به بعد از آشناییام با مهرزاد امیرخانی بازمیگردد. با این دوست ترانهسرایم که آشنا شدم٬ فهمیدم که به لحاظ حسی با او نزدیکی زیادی دارم و این شد که همکاریمان را آغاز کردیم. من همیشه اول ملودی را میسازم و بعد از ترانهسرا میخواهم که روی آواهای من ترانه بنویسد. این باعث میشود که ترانههایی با وزنهای جالب و غیر متعارف به وجود آید و مردمی که در موسیقی با کارهای تکراری مواجه هستند به کارهای جدید و متفاوت هم دسترسی پیدا کنند. مهرزاد هم در این زمینه بسیار خوب کار کرده و الان با بسیاری از خوانندههای مطرح مشغول همکاری است. خلاصه با مهرزاد همکاریمان را ادامه دادیم تا به قطعه «یکی هست» رسیدیم. من در ابتدا ملودی را ساختم و مهرزاد روی ملودی من ترانه نوشت. بسیار هم خوب کار کرد و حق مطلب را ادا کرد. «یکی هست» را پخش کردیم ولی از آنجایی که من هنوز در موسیقی اسم و رسمی نداشتم٬ حدود یک سال طول کشید تا آنگونه که باید مورد توجه قرار گیرد. در ابتدا همه فقط از کار تعریف میکردند و میگفتند چه کاری زیبایی است، اما ناگهان یک اتفاق خاص رخ داد و کار به قول معروف گرفت. هنوز هم در تمام کنسرتها مردم به این قطعه علاقه خاصی نشان میدهند و منتظر اجرایش هستند. فکر میکنم سالهای ۹۰-۸۹ بود که کار حسابی مورد توجه مخاطبان موسیقی قرار گرفت. همیشه در کنسرتهایم میگویم که «یکی هست» آهنگ آشنایی من با مردم بود و منِ موزیسین را با مخاطبان موسیقی پاپ پیوند داد. با انرژی فوقالعادهای که از موفقیت این کار گرفتم به راهم در موسیقی ادامه دادم و قطعات موفق دیگری را هم تولید کردم.
در تمام طول این مدت مهدی کرد (مدیر برنامههای مرتضی پاشایی) در کنارت بوده و فکر میکنم رابطه صمیمانهای میانتان برقرار است.
مهدی پیش از تولید قطعه «یکی هست» با من رفیق بود و همواره مرا به ادامه کارم تشویق میکرد. آن زمان او «کنسرتگذار» بود و من همیشه از نگاهش و نظراتش استفاده میکردم، چراکه نگاه متفاوت او به موسیقی را میشناسم و میپسندم. خیلی از آدمهای همکار و همرده مهدی، فقط به دنبال کارهای ریتمیک و هیت هستند اما مهدی حسیتر به موسیقی نگاه میکند و این برای من ارزشمند است. در هر صورت این مهدی بود که پی پخش شدن کارهایم را گرفت و درست زمانی که احساس کردیم قطعه «یکی هست» به موفقیت رسیده، مهدی به من گفت که میخواهم برایت کنسرت بگذارم.
راستش من احساس ترس داشتم و هنوز نمیدانستم که آیا از کنسرت من استقبال خواهد شد یا نه. به خصوص که هنوز آلبومی را هم منتشر نکرده بودم. اما مهدی به من اعتماد به نفس داد و تاکید کرد که میخواهد این کار را انجام دهد. در هر صورت در کرج ۳ سانس در یک سالن ۸۰۰ نفره برنامه داشتیم و مورد استقبال هم قرار گرفتیم. بعد از این کنسرت داستان جدیتر شد و مشغول تولید آلبوم «یکی هست» شدیم. مجوزها توسط مهدی گرفته شد و این تلاشها و دوندگیهای او بود که در نهایت باعث انتشار آلبوم «یکی هست» شد.
پس بگذار این سوال را از مهدی کرد بپرسم. دریافت مجوز آلبوم «یکی هست» چقدر برایت سخت بود؟ به هر حال تو میخواستی یک خواننده بدون مجوز را با مجوز و به صورت رسمی به موسیقی معرفی کنی.
مهدی کرد: آن موقع شرایط دفتر موسیقی با امروز فرق داشت و بسیار سخت میگرفتند. با این حال من و مرتضی به قدری عاشق این کار شده بودیم که همه سختیها را به جان خریدیم و آنقدر پیگیری کردیم که به مجوز دست یافتیم. رفاقت من و مرتضی آنقدر عمیق شده بود که من سایر فعالیتهای موسیقایی و برگزاری کنسرتها را کنسل کردم و همه توانم را گذاشتم تا مجوز آلبوم «یکی هست» را بگیرم.
با توجه به نوع ترانهها و ملودیها برای دریافت مجوز کارمان از بقیه مشکلتر هم بود ولی شکر خدا پس از یک سال و نیم موفق به دریافت مجوز آلبوم شدیم.
برگردیم به مرتضی. تو یک کار موفق و محبوب دیگر به نام «جاده یک طرفه» داری که من شخصاً بسیار میپسندمش و از کارهای مورد علاقهام است. میگفتند ملودی این کار کاور است. این شایعه حقیقت داشت؟
مرتضی: من تا به امروز هیچ قطعه ای را کاور نکردهام و حتی از کاری الهام هم نگرفتهام اما چون ملودیهایم وزنها و ریتمهای نامتعارف دارند، خیلیها فکر میکنند کاور است. شاید تا به حال فقط یک تحریر را در قطعه «آرزو» از یک کار خارجی الهام گرفتهام. همین و بس.
ظاهراً اردیبهشتماه در کرمانشاه ۷ سانس کنسرت داشتهای. اتفاقی که در طی سالها و دست کم ماههای اخیر برای کمتر خواننده ای رخ داده.
مهدی کرد: جالبتر اینکه دو اجرا از این ۷اجرا٬ ساعت ۱۰ صبح آغاز شد. یعنی ساعت ۱۰ صبح سالن مملو از جمعیت بود و اگر ۲۰ سانس دیگر هم در آنجا کنسرت میگذاشتیم باز هم بلیتها تمام میشد. بلیتهای مربوط به سانسهای ۱۰ صبح، حدود ۱۰-۱۲روز پیش از تاریخ کنسرت به فروش رفته بود و عجیب تر اینکه در همان روز دو سانس هم بعدازظهر اجرا داشتیم.
مرتضی: برایم حیرت آور بود که مردم ساعت ۱۰ صبح به آن شدت پر انرژی و سرحال بودند. باور کن انرژی سالن در کنسرتهای صبحمان با کنسرتهای بعدازظهر و شب برابری میکرد.
مهدی کرد: روز اولی که ساعت ۱۰ صبح کنسرت داشتیم. من و مرتضی خواب مانده بودیم و ساعت ۹:۳۰ بیدار شدیم. با این حال به کنسرت رسیدیم و مرتضی اجرای فوقالعادهای هم داشت. میخوام مسألهای را مطرح کنم که تا به حال جایی نگفتهام. مرتضی این روزها به شکلی عجیب و باور نکردنی٬ انرژی دارد و حرکتش یک حرکت حماسی است. مرتضی دارد میجنگد و در واقع این اوست که ما را دنبال خودش میکشاند و از برنامهای به برنامه دیگر میبرد. شاید این را نباید جلوی مرتضی بگویم ولی دکترها واقعاً در کار او ماندهاند و میگویند با این شرایط خاص٬ این همه انرژی را از کجا میآورد.
مرتضی: من به پزشکم نگفتم تعداد کنسرتهایم زیاد است. فقط گفتم دو سانس در تهران کنسرت دارم و اتفاقاً در یکی از سانسها هم دعوتش کردم و او هم آمد. بعد از کنسرت به من میگفت چگونه میتوانی دو ساعت با این انرژی برنامه اجرا کنی. حتی در مطب با تعجب به همکارش میگفت که مرتضی دو سانس در تهران برنامه داشته و مشکلی هم پیش نیامده. من هم سورپرایزش کردم و گفتم: من در این چند وقته ۱۴ سانس برنامه اجرا کردهام. دکتر واقعاً مانده بود چه بگوید. در نهایت به من گفت حالا که اینقدر از مردم انرژی میگیری به برگزاری کنسرتها ادامه بده و بقیهاش را به من بسپار.
مهدی کرد: میخواهم راجع به کنسرت بندرعباس که اولین کنسرت مرتضی پس از اطلاع از بیماریاش بود، مطلبی را بگویم. ما قصد داشتیم برنامه بندرعباس را کنسل کنیم اما مرتضی اصرار شدیدی داشت که در این کنسرت حاضر شود و برنامهاش را اجرا کند. در نهایت ما راهی بندرعباس شدیم. مرتضی در بندرعباس ساعت ۵ صبح روز برنامه دچار دردی وحشتناک شد که واقعاً برای من که فقط تماشایش میکردم، عذابآور بود اما باز هم حاضر به کنسل کردن برنامه نشد و ما هم به ناچار در «بک استیج» تختی را آماده کردیم که مرتضی پیش از کنسرت روی آن دراز کشید و زیر سرم قرار گرفت تا با انرژی بیشتری روی سن برود. باور کنید با یک درد وحشتناک روی سن رفت و همه ما را نگران کرده بود. من که همیشه در ردیف اول مینشینم، اینبار روی یک صندلی در وسط سالن نشستم و فقط زار زار گریه میکردم. با این همه عالی میخواند و وقتی آنتراک داد و به بک استیج آمد، کمرش را گرفت و روی زمین دراز کشید. حتی نتوانست خودش را به تخت برساند. درد غیر قابل وصفی داشت و ما هم واقعاً نمیدانستیم باید چکار کنیم. با این همه باز هم به استیج برگشت و دو سانس تمام با این وضعیت کنسرتش را اجرا کرد. این فقط لطف خدا بود که مرتضی با این وضعیت روی سن سرپا بود. تا این برنامه تمام شود، من جان به لب شدم. فردا صبح مرتضی باید شیمیدرمانی میشد و البته تحت عمل جراحی قرار میگرفت. بعد از کنسرت پروازها بسته شده بود و ما با مصیبت یک بلیط برایش تهیه کردیم و او را به تهران رساندیم.
خیلیها انتقاد میکنند که مرتضی با این وضعت بیماری چرا اینقدر کنسرت میدهد اما واقعیت این است که او با این کنسرتها انرژی فوقالعادهای میگیرد و همانطور که گفتم این خود مرتضاست که ما را به دنبالش میکشد و دکترش هم موافق حضور او در برنامههاست. اگر به من باشد که از همان ابتدا قصد لغو برنامههای او را داشتم. اما واقعیت این است که روحیه و انرژی مرتضی در همین برنامهها صد چندان تقویت میشود. گاهی وقتها که در خانه نشستهایم مرتضی از اینکه در آن روزِ به خصوص برنامه نداریم٬ گله میکند و همانطور که گفتم این لطف خداست که شامل حال مرتضی و ما شده. من هم انرژیام را از مرتضی میگیرم و این اوست که به ما روحیه و انرژی میدهد.
فوقالعاده است، چون خیلیها در این شرایط به گوشهای میخزند و منتظر میمانند تا تسلیم سرنوشت شوند.
مهدی کرد: دقیقاً، اما ماجرای مرتضی برعکس است. پس از اطلاع از بیماری مرتضی٬ من و مهرزاد امیرخانی و مصطفی (برادر مرتضی) به همان گوشهای که میگویی خزیدیم و از لحاظ روحی کاملاً تخلیه شدیم. فقط گریه میکردیم و حال روز بدی داشتیم و تنها کسی که به ما روحیه داد و ما را از گوشهنشینی و اشک و زاری برگرداند٬ خود مرتضی بود. من و مهرزاد و مصطفی روزانه با هم حرف میزدیم و درددل میکردیم چراکه واقعاً اوضاع بدی داشتیم و روحیهمان را کاملاً از دست داده بودیم ولی مرتضی با اراده، قدرت و روحیهاش ما را امیدوار کرد.
برسیم به یک بحث ناراحتکننده. حتماً شما هم شنیدهاید که برخی میگویند بحث بیماری مرتضی یک نمایش است تا او بر سر زبان ها باشد و حسابی مطرح و موفق شود. در جواب آنهایی که شاید با سنگدلی این بحث را مطرح کردهاند، چه حرفی داری؟
مهدی کرد: بگذارید اول من بگویم. چون همین برخیها مرا متهم کردهاند که چنین کاری را طرحریزی نمودهام. فقط این را میگویم که یک انسان باید خیلی پست و کثیف باشد که نزدیکترین دوستش را بیمار جلوه دهد و ظاهرش را تغییر دهد و با احساسات مردم بازی کند که به ترقی و موفقیت برسد. این حرفها واقعاً خجالتآور است.
مرتضی پاشایی: این درست که به خاطر بیماری نام من در میان مردم بیشتر مطرح میشود اما من قلباً از این مسأله راضی نیستم. من آنقدر در موسیقی توانایی دارم که بدون ماجرای بیماری هم مطرح باشم و این را قبلاً ثابت کردهام. من زمانی که وارد موسیقی شدم به تواناییهایم ایمان داشتم و میدانستم کارهایی را منتشر خواهم کرد که در موسیقی پاپ همهگیر شود. این بحث فقط برایم خندهآور است. ارزش سلامتی بیش از همه این حرفها و بحثها است.
مهدی کرد: جالب است قبل از ماجرای بیماری، مرتضی را کمتر بازی میدادند و ما هم سرمان گرم کارمان بود. حالا هم این بحث زشت را مطرح میکنند و من نمیدانم چه بگویم، اما دوستانِ خواننده مرتضی کاملاً در جریان ماجرا هستند و شاهد حقیقت. علی لهراسبی خودش برای مرتضی وقت دکتر گرفت و یا بعضی از داروهای کمیاب مربوط به شیمیدرمانی مرتضی به کمک محسن یگانه از ترکیه به دست ما رسید. این است که چون حقیقت کاملاً روشن است٬ بحث در این رابطه بی معناست. یکی از کارهایی که در زندگیام نتوانستم مدیریت کنم٬ مسکوت ماندن خبر بیماری مرتضی بود. ما روز اول تصمیم گرفتیم هیچکس از بیماری مرتضی مطلع نشود، اما نتوانستیم جلوی انتشار این خبر را بگیریم.
مرتضی: حتی خانوادهام هم در ابتدا از بیماری من اطلاع نداشتند چون نمیخواستم روحیهشان به هم بریزد. به هر حال آنها در جریان قرار گرفتند اما قرار شد سایر فامیلها و آشنایان مسأله بیماریام را نفهمند. به عنوان مثال عمویم و فامیلهای نزدیکم ماجرا را نمیدانستند. ما برای تغییرات ظاهری که پس از شیمیدرمانی ناگزیر به وجود میآید هم برنامهریزی کرده بودیم و قرار بود یک گریمور داشته باشیم. حتی قرار بود برای من یک کلاهگیس تهیه شود که درست شبیه موهای خودم باشد. در واقع دقیقه ۹۰ بود که من با استفاده از کلاهگیس مخالفت کردم.
پس چه شد که ماجرای بیماریات لو رفت و رسانهای شد؟
بستری که بودم، پرستاران و کارکنان مختلف از سایر بیمارستانها تماس میگرفتند و میگفتند ما طرفدارت هستیم و میتوانی برای درمان بهتر به بیمارستان ما منتقل شوی. خود من هم از اینکه قرار است شیمیدرمانی شوم بیاطلاع بودم و اولینبار این حرف را از زبان یک پرستار شنیدم. در واقع او تماس گرفت و گفت برای شیمیدرمانی به بیمارستان ما بیا و خلاصه خبر از این طریق بود که لو رفت.
نام بیماری و کلمه شیمیدرمانی شاید برای خیلیها ترسناک باشد. اولینبار که فهمیدی باید شیمیدرمانی شوی چه حس و حالی داشتی؟
در ابتدا مرا از شیمیدرمانی خیلی ترساندند ولی خودم حس بدی نداشتم، البته نمیتوانم کتمان کنم که شیمیدرمانی واقعاً زجرآور است. عوارض شیمیدرمانی به شکلی است که در هفته اول پس از شیمیدرمانی از جایت هم نمیتوانی بلند شوی و حتی آب هم نمیتوانی بخوری، چون مدام حالت تهوع داری. من تا به امروز ۷ مرحله از شیمیدرمانیام را پشتسر گذاشتهام و ۳ نوبت دیگر هم دارم تا بعد از آن مراحل پرتودرمانیام آغاز شود.
وقتی بعد از انتشار خبر بیماریات، قرار شد در تهران روی سن بروی و کنسرت اجرا کنی، خیلیها فکر کردند که شاید این آخرین کنسرت مرتضی پاشایی باشد و به همین دلیل در آن کنسرت حضور یافتند. بعضی از هنرمندان به کنسرتت آمدند و خودی نشان دادند و البته بیشترشان واقعاً هدفشان روحیه دادن به تو بود. در این مورد صحبت کن.
مرتضی: این بحثها را نباید با هم قاطی کنیم. مثلاً شخصی مثل محمدرضا گلزار یک سال است که دوست نزدیک و صمیمی من است و همیشه به من لطف داشته.ما در طول این مدت و در واقع قبل از بیماریام، مشغول رفاقت و البته همکاریهای موسیقایی بودیم و قطعه «روز برفی» را هم با هم خواندیم. بنیامین هم از جمله رفقای قدیمی من است. میخواهم بگویم خیلی از کسانی که در کنسرت من حضور یافتند و یا حتی به شکل دیگری از من ابراز حمایت کردند، دوستان قدیمی من هستند و رفاقتمان هم به خاطر بیماری من آغاز نشده است. با این حال من از همه دوستان هنرمندی که در برنامههای من حضور یافته و به من انرژی دادهاند، خیلی خیلی ممنونم. حتی اگر ذهینتشان این بوده که این آخرین کنسرت مرتضی پاشایی است باز هم برای من محترم و ارزشمند هستند.
همخوانیات با محسن یگانه در کنسرت تهران از قبل برنامهریزی شده بود؟
نه ناگهانی بود و هیچ هماهنگی خاصی صورت نگرفته بود. حتی اگر دیده باشید٬ محسن چون شعر را حفظ نبود یک کاغذ هم در دست داشت که متن شعر را رویش نوشته بود. به هر حال از او خیلی ممنونم. محسن واقعاً از جمله دوستان خیلی خیلی خوب من است.
برگردیم به بحث آلبومهایت، برای آلبوم بعدیات چکار کردهای؟
شدیداً مشغول کار روی آلبوم بعدی هستم. حدود ۶۰ درصد از ملودیها را ساختهام ولی هنوز وارد فاز تنظیم نشدهام. وسواس خاصی روی این آلبوم دارم و میخواهم یک اتفاق فوقالعاده در این آلبوم رقم بزنم تا هم خودم و هم مردم از آن راضی باشند.
همکاران آلبوم جدیدت را معرفی میکنی؟
جدا از مهرزاد امیرخانی که همواره کنار من است. قصد دارم از ترانههای روزبه بمانی و مونا برزویی هم استفاده کنم. فکر میکنم تلفیق زبانهای مهرزاد و روزبه و خانم برزویی٬ حس و حال مناسبی به آلبومم بدهد.
همه ملودیها را خودم میسازم و در بخش تنظیم جدا از خودم٬ احتمالاً مهران عباسی، میلاد ترابی، آرون حسینی و شاید یکی دو تنظیمکننده جوان حضور خواهند داشت. البته در بخش تنظیم من در کار سایر بچهها هم کنارشان هستم و سعی میکنم آن حسی و حالی که خودم میخواهم را دربیاورم. در واقع میخواهم امضاء خودم پای آن کارها باشد.
تنظیم یک قطعه را هم به نیما وارسته عزیز سپرده بودم که آن اتفاق تلخ رخ داد و او را برای همیشه از دست دادیم. درگذشت نیما ضایعه بزرگی برای موسیقی ماست.
این روزها بچههای موسیقی با تو در تماس هستند؟ حالت را میپرسند؟
بله، با دوستانم مدام تماس داریم و من از حمایتشان ممنونم. مدل شخصیتی من به شکلی است که با همه دوستم و بعید است با کسی به مشکل برخورد کنم. زیاد حاشیه ندارم و سعی میکنم هر کجا که باشم به دیگران انرژی مثبت بدهم مگر اینکه کسی احساس خودبرتربینی داشته باشد و سعی کند از موضع بالا با من رفتار کند در آن صورت رابطهام را قطع خواهم کرد.
محمدرضا گلزار، علی لهراسبی، محمد علیزاده، محسن یگانه، شهرام شکوهی و علی عبدالمالکی صمیمیترین دوستان هنرمند من هستند، بااین حال با بسیاری از خوانندههای دیگر مثل فرزاد فرزین، احسان خواجهامیری، سیروان و زانیار خسروی و… دوستی نزدیک دارم.
روی دیوار اتاقت عکس «باخ» خودنمایی میکند. از بین این همه موزیسین بزرگ تاریخی چرا «باخ»؟
سالهاپیش من بیشتر آهنگسازی و صدابرداری میکردم. آن زمان قرار شد دوره باروک را انتخاب کنیم و از عکسهای هنرمندان آن دوران برای تزیین استودیو بهره ببریم. در واقع دوره باروک برایمان یک سمبل شده بود. این تابلو هم که میبینید، از یادگارهای همان روزهاست.
آهنگهای تو حس و حال شبانه دارد، به نظر میرسد تو بیشتر٬ شبها ملودی میسازی، اینگونه نیست؟
دقیقاً همینگونه است. من همه کارهایم را شبهنگام ساختهام و دارم تلاش میکنم در روز هم بتوانم کار خوب بسازم ولی نمیدانم چرا نمیشود.
چند ماه گذشته که به سبب بیماری شبها زود میخوابیدم کمی در ملودیسازی دچار مشکل شده بودم ولی در نهایت تقریباً توانستهام خوابم را جوری تنظیم کنم که به ملودیسازیام هم برسم. واقعاً شب، حس و حال دیگری دارد و برای کار هنری فوقالعاده است.
پایان گفتوگوست، دوست داری مطلبی را اضافه کنی.
هدفم از ورود به موسیقی شهرت نبوده، آمدهام یک کار ماندگار انجام دهم و امیدوارم بتوانم به این هدف دست پیدا کنم.