جلداول هری پاتر و یادگاران مرگ. ص 58,59
انجا ایستادن در سکوت و اگاهی از این که دیگر چیزی نمانده بود که برای اخرین بار از ان خانه برود حس عجیبی را در او برمی انگیخت.مدت ها پیش،هر بار خانواده ی دورسلی برای تفریح و خوش گذرانی از خانه بیرون می رفتند و او را در خانه تنها می گذاشتند،این ساعت های تنهایی برایش موهبتی نادر بود: فقط برای کش رفتن خوراکی خوش مزه ای از یخچال معطل می شد و بعد با عجله به طبقه ی بالا می دوید تا با کامپیوتر دادلی بازی کند،یا تلویزیون را روشن کند و تا دلش می خواست این کانال ان کانال کند.یاداوری ان روز ها خلا عجیبی در دلش ایجاد می کرد؛مثل به یاد اوردن برادر کوچکی بود که از دست رفته باشد.
انجا ایستادن در سکوت و اگاهی از این که دیگر چیزی نمانده بود که برای اخرین بار از ان خانه برود حس عجیبی را در او برمی انگیخت.مدت ها پیش،هر بار خانواده ی دورسلی برای تفریح و خوش گذرانی از خانه بیرون می رفتند و او را در خانه تنها می گذاشتند،این ساعت های تنهایی برایش موهبتی نادر بود: فقط برای کش رفتن خوراکی خوش مزه ای از یخچال معطل می شد و بعد با عجله به طبقه ی بالا می دوید تا با کامپیوتر دادلی بازی کند،یا تلویزیون را روشن کند و تا دلش می خواست این کانال ان کانال کند.یاداوری ان روز ها خلا عجیبی در دلش ایجاد می کرد؛مثل به یاد اوردن برادر کوچکی بود که از دست رفته باشد.