امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

راضیم به رضای تو {داستان}

#1
Shocked 
زنی در جوار بارگاه امام رضا(ع) آرزوی داشتن فرزند می کرد و با اشک و لابه از خداوند تمنای بچه دار شدن داشت در همین حین صدای گریه زنی به گوشش رسید که می گفت:
بیست سال پیش در همین مکان از تو خاستم تا فرزندی به من عطا کنی و تو حاجتم را بر آورده ساختی اکنون فرزند من مرا از خانه بیرون رانده و به تو پناه آورده ام تا اینک جانم را بستانی خداوندا من از آنچه که برایم مقدر ساختی شکایت کردم و اکنون پشیمانم جانم را بستان که از درد کبودی های کتک های پسرم توان خوابیدن ندارم و ساکت ماند.آن زن به سمتش شتافت و چادرش را بالا زد و دید زن به خواب ابدی فرو رفت. از خواسته ی خود پشیمان شد و گفت:خدایا راضیم به رضای تو
             تو نباید کسیو مجبور کنی که بخوادت 
                  اونا خودشون باید تورو بخوان :> 
پاسخ
 سپاس شده توسط saba 3
آگهی
#2
اخ جانم به فدایت مادرم بیچاره خانومهه

مسی مارال جون
پاسخ
 سپاس شده توسط ຖēŞค๑໓


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان