در من گرگی هست...
خسته از نبرد های پی در پی...
گوشه ی غاری تنها نشسته است....
و زخم هایش را میلیسد....
♦♦♦ وآســــ ــ ــ هـ یهـ رَوآنـــــــی ♦♦♦
✔زِنـدِگــــ ـــ ــی✔
♦♦دیگه♦♦ رَوآ , نــــ ــــــی ♦♦♦
نقاش خوبی نبودم...
اما این روز ها...
به لطف تو...
انتظار را دیدنی میکشم...
درد مرا انتخاب کرد...
من،تو را...
و تو رفتن را....
....
آسوده برو!
دلواپس من نباش...
من و درد و یادت تا ابد با هم هستیم...
یه وقتایی دلم میخواد...
یکی از پشت سر
چشمامو بگیره ازم بپرسه:
اگه گفتی من یک ام؟
منم دستاشو بگیرم و بگم:
هرکی هستی فقط بمون...
گاهی یک عکس یه تصویر
چنان خاطراتت را بیدارمیکند
چنان تنهاییت را به صورتت میکوبد
که دیوانه می شوی
گریه امانت نمی دهد
دلتنگی قلبت را به درد می آورد
ازخدا میخواهی فقط یک لحظه به عقب برگردی
اما بیفایده است بیفایده
بهتراست بروی بخوابی
شاید خوابش را دیدی
شاید آنجا به آرامش برسی
چادرسیاه شب هنوز گسترده است
ومن خواب و بیدار توراجستجو میکنم وبازهم جای خالیت را می یابم
نگران برمیخیزم صدای ناله مانندت بگوشم میرسد
حال که هستی با آرامش به خواب می روم
صبح شده است
و خورشید ازلابه لای ابرهای سیاه گوشه چشمی به زمین دارد
ومن به امید روزی بهترازدیروز روز را آغازمیکنم
خسته از نبرد های پی در پی...
گوشه ی غاری تنها نشسته است....
و زخم هایش را میلیسد....
♦♦♦ وآســــ ــ ــ هـ یهـ رَوآنـــــــی ♦♦♦
✔زِنـدِگــــ ـــ ــی✔
♦♦دیگه♦♦ رَوآ , نــــ ــــــی ♦♦♦
نقاش خوبی نبودم...
اما این روز ها...
به لطف تو...
انتظار را دیدنی میکشم...
درد مرا انتخاب کرد...
من،تو را...
و تو رفتن را....
....
آسوده برو!
دلواپس من نباش...
من و درد و یادت تا ابد با هم هستیم...
یه وقتایی دلم میخواد...
یکی از پشت سر
چشمامو بگیره ازم بپرسه:
اگه گفتی من یک ام؟
منم دستاشو بگیرم و بگم:
هرکی هستی فقط بمون...
دوره ای شده که حاضرم
جای "پت"باشم...
اما...
یه دوست واقعی
مثل "مت"داشته باشم...
جای "پت"باشم...
اما...
یه دوست واقعی
مثل "مت"داشته باشم...
گاهی یک عکس یه تصویر
چنان خاطراتت را بیدارمیکند
چنان تنهاییت را به صورتت میکوبد
که دیوانه می شوی
گریه امانت نمی دهد
دلتنگی قلبت را به درد می آورد
ازخدا میخواهی فقط یک لحظه به عقب برگردی
اما بیفایده است بیفایده
بهتراست بروی بخوابی
شاید خوابش را دیدی
شاید آنجا به آرامش برسی
ازپس یک سکوت بی انتها
ازپس یک انتظارجان فرسا
تورامیخوانم
پژواک صدایم احاطه میکند تمام حجم سرد و تاریک نبودت را
دلشوره همچون خفاشهای سیاه درخلوتم به پروازدرمی آید وقلبم را به لرزه وامی دارند
انتظارنبودنت سخت است سخت است سخت
بدترازآن بی خبری است که جانم را به لب می رساند
عشق من
بیا که چشمان منتظرم تورامی خواند
دستانم تورامی خواهد وقلبم باهرطپش توراصدامی زند
ازپس یک انتظارجان فرسا
تورامیخوانم
پژواک صدایم احاطه میکند تمام حجم سرد و تاریک نبودت را
دلشوره همچون خفاشهای سیاه درخلوتم به پروازدرمی آید وقلبم را به لرزه وامی دارند
انتظارنبودنت سخت است سخت است سخت
بدترازآن بی خبری است که جانم را به لب می رساند
عشق من
بیا که چشمان منتظرم تورامی خواند
دستانم تورامی خواهد وقلبم باهرطپش توراصدامی زند
چادرسیاه شب هنوز گسترده است
ومن خواب و بیدار توراجستجو میکنم وبازهم جای خالیت را می یابم
نگران برمیخیزم صدای ناله مانندت بگوشم میرسد
حال که هستی با آرامش به خواب می روم
صبح شده است
و خورشید ازلابه لای ابرهای سیاه گوشه چشمی به زمین دارد
ومن به امید روزی بهترازدیروز روز را آغازمیکنم