13-08-2014، 16:19
عزل امیر ظاهراً نوعی خوشحالی عمومی را با خود به همراه داشت. این واکنش شاید برای ما عجیب به نظر برسد، ولی موانعی که وی در راه جلوگیری از فساد ایجاد کرده بود، شمول افرادی را که جلوی دزدی آنها گرفته میشد، زیاد کرده بود.
دشمنی سرسختانه مهدعلیا با امیر که تمامی نامهربانیهای شاه و محدودیتهای ایجاد شده برای خود و نزدیکانش را زیر سر «میرزا تقی خان» میدید
امیر در بدو ورود خود به پایتخت، با زیر سئوال بردن نوری و تبعید صدرالممالک اردبیلی به قم که خیال صدارت شاه جوان را در سر میپروراند، این مجلس را عملاً از کار انداخته بود
رشوه و مداخل مأموران چنان زیاد بود که انجام هیچ کاری بدون رشوه امکان پذیر نبود. گوبینو در این باره مینویسد: «این امر (رشوه) به قدری رایج است که از شاه گرفته تا آخرین مأمور جزء دولت، رشوه میگیرند و در عین حال هیچ کس صدایش هم در نمیآید. گویی تمام مأمورین و مستخدمین ایرانی از بالا تا پایین هم پیمان شدهاند که موضوع را مسکوت بگذارند.» [6]
به همین دلیل خوشحالی عمومی از عزل امیر کاملاً واقعیت داشت. «ملت شبیه به گروهی شاگرد مدرسهای شیطان و جنجالی بود که از دست معلم سختگیری خلاص شده بود»[7]
اما این خوشحالی عمومی دیری نپایید، چرا که آمدن نوری، به گونهای دیگر آنها را تحت فشار قرار داد. داستانی که یکی از تحلیلگران زندگی امیر از زبان گوبینو نقل میکند، دلیل محو شدن خوشحالی عمومی را به زیبایی شرح میدهد. وی مینویسد: «روزی به یک ایرانی که از این حادثه نالان بود گفتم: اگر امیر، شاه را نکشته بود، مردمی که به دزدی و دروغ خود گرفتهاند، او را که مانع این کار بود میکشتند. گفت: شما حق دارید، اما بدانید که اگر مردم امیر را به علت جلوگیری او از دزدی دوست نمیداشتند، از این صدراعظم حالیه (نوری) بیشتر متنفرند، چه این مرد دزدی را به خود و خاندانش منحصر کرده است»[8]
داستان پشیمانی شاه نیز، بسیار مشهور است. شاه که عملاً هیچگونه خیانت آشکاری از وی ندیده بود، پس از فروکش کردن حسادتها و توهمهای معمول شاهانه، در بحرانهایی که دست گرهگشای امیر را لازم میدید، با حسرت از نبود وی یاد میکرد. این جمله را اطرافیان بارها از زبان شاه شنیده بودند «حیف اگر امیر بود ...». شاید به همین دلیل بود که «برای آرامش روح او دستور داده بود، مسجدی به یاد او بسازند
از سویی دیگر مرگ امیر نیز به رقابتهای بیپایان رجال سیاسی پایان نداد. چنانکه در بخشهای دیگر نیز اشاره گردید، نوری به شدت با حرمسرا شاهزادگان، اعیان و اشراف و دیوانیان درگیر بود و در نتیجه همین رقابتها و دشمنیهای خطرناک معزول شد و به زحمت توانست جان به سلامت ببرد. در واقع مشکل این جماعت، امیر، نوری و یا سهپسالار نبود، بلکه بستر آماده و سیستم کهنه گردش نخبگان بود که زمینه را برای چالشهای بعدی آماده میکرد. اما ضربه اصلی را در این میان، سرزمین ایران خورد که فرصت مناسب تحول و نظم و قانون را که به وسیله یکی از نخبگان آگاه به دردهای ایران در حال وقوع بود، از دست داد. فرصتی را که اگر محقق میشد، اندک اندک از تأثیر مخرب این رقابتها در سیاستهای کلان کشور میکاست. میگویند شاه در باب قتل امیر همواره این بیت را میخوانده و اظهار تأسف میکرده است:
«مرد خردمند هنر پیشه را عمر دو بایست در این روزگار
[b]تا به یکی تجربه آموختن در دگری تجربه بردن بکار»[9][/b]
نتیجهگیری
تضعیف و برکناری امیر را نباید معلول یک علت دانست. امیرکبیر در واقع باید برای پیشبرد اصلاحات خود در چند جبهه به مبارزه میایستاد که عبارتند از:
1 ـ شاهزادگان، درباریان و به طور کلی خاندان سلطنت و حرمسرا که به واسطه اقدامات
اصلاحطلبانه امیرکبیر، مبنی بر محدود کردن مستمریها، جلوگیری از فروش مشاغل و حکومت ایالات و شهرها، منافع خود را به دست امیر به خطر افتاده میدیدند. این عده بیشتر پشتِ فردِ با نفوذی چون مهدعلیا سنگر گرفته بودند.
دشمنی سرسختانه مهدعلیا با امیر که تمامی نامهربانیهای شاه و محدودیتهای ایجاد شده برای خود و نزدیکانش را زیر سر «میرزا تقی خان» میدید
2 ـ رجال و دیوانیان سنتی که در هنگام انتقال سلطنت، یک دشمن مشترک یعنی آقاسی آنها را دور هم گرد آورده و با تشکیل «مجلس جمهور» و یا شوری نقش مهمی در تثبیت پادشاهی ناصرالدین شاه ایفا کرده و طبیعتاً خواهان سهم خود در سلطنت ناصرالدین شاه بودند.
امیر در بدو ورود خود به پایتخت، با زیر سئوال بردن نوری و تبعید صدرالممالک اردبیلی به قم که خیال صدارت شاه جوان را در سر میپروراند، این مجلس را عملاً از کار انداخته بود.
3 ـ امیر پرورده مکتب تبریز بود. انتصاب او به صدراعظمی بار دیگر برتری دستگاه آذربایجان را به اثبات میرساند و شکی نبود که تمامی دیوانیان و رجال پایتخت که خود را شایستهتر برای صدارت میدانستند، ناچار در مقابل او قرار گرفتند.
4 ـ طغیان خراسان (1267-1364) به سرکردگی حسن خان سالار دولو، پسر آصفالدوله و متحدان کرد و ترکمنش که نشانگر آخرین منازعات خونین درون ایل قاجار بود. این حادثه اگر چه مستقیماً علیه امیرکبیر صورت نگرفته بود، اما با به چالش کشیدن کشور و بلعیدن خزانه، فرصتهای امیر را برای پیشبرد اهدافش تضعیف و زبان رقبا و طاعنان را درازتر میکرد.
5 ـ دشمنی سرسختانه مهدعلیا با امیر که تمامی نامهربانیهای شاه و محدودیتهای ایجاد شده برای خود و نزدیکانش را زیر سر «میرزا تقی خان» میدید. این دشمنی تا حدی بود که اقدام شاه مبنی بر ایجاد نسبت فامیلی بین او و امیر و نیز تمامی اقدامات وی برای از بین بردن دشمنی و اصلاح روابط و وساطت بین او و ناصرالدین شاه نیز خصومت او را برطرف نکرد.
مهدعلیا از همان ابتدا امیر را خطری برای نفوذ خود بر شاه میدانست و برایش به راستی دشوار بود باور کند، یک مستوفی نظام توانسته است بیش از او اعتماد شاه را جلب نماید.
6 ـ جوانی شاه و پشتیبانی لرزان او از امیرکبیری که به خاطر متهم شدن به پستی اصل و «گدازادگی» نیاز جدی به حمایت او داشت. به علاوه امیر به دلیل در افتادن با تمامی لایههای سنتی قدرت تنها به حمایت شاه جوان و کم تجربه امید بسته بود. به تعبیر نویسنده، «قبله عالم» «امیر به وکالتی از جانب شاه محتاج بود تا از قید و بندهای سست و دست و پاگیر ایرانی مصون بماند»[10]
7 ـ قدرت گرفتن دوباره نوری در جریان شورش نظامیان و تجدید اعتبار و اعتماد او و نیز تجدید روابط نزدیک وی با مهدعلیا و نیز قدرت گرفتن یکی از مؤثرترین عاملان قتل وی یعنی حاجی علی خان حاجبالدوله (اعتمادالسلطنه اول) در این حادثه، به علاوه دشمنی کسانی چون مستوفیالممالک، که او هم چون نوری از خانواده دیوانی کهنسال بر آمده بود، انحصارطلبی صدراعظم را برای منصب موروثی خود مخاطرهآمیز میدانست.
9 ـ رقابت دو دولت انگلستان و روس در ایران که هنوز بر سر تجدید حیات سیاسیِ مهرههای قدیمی خود با امیر کلنجار میرفتند. اولی در پی بازگرداندن آصفالدوله از تبعید به پایتخت بود و دیگری تمایل داشت بهمن میرزا را به ایران باز گردد. «اولی در تبعید در بغداد و تحت حمایت انگلیس، ستمگر و منفور بود و دومی تحت حمایت روس به سر میبرد و محبوب مردم آذربایجان بود. انگلیس و روس درباره آصفالدوله و بهمن میرزا آماده سازش بودند»[11]
این در حالی بود که امیرکبیر در برخورد با قدرتهای خارجی میکوشید جانب استقلال ایران را نگه دارد. امیرکبیر حاضر نبود با استفاده از قدرت نظامی یا دیپلماسی آنها، در بحرانهای خطرناک، پای آنها را بیش از پیش در امور داخلی ایران باز نماید. چنانکه در شورش سالار حاضرنشد، نیروی انگلیس دست به مداخله بزنند. گزارش وزیر مختار انگلیس به وزیر امور خارجه کشورش، شاید درستترین تعبیری است که عقاید وی را نسبت به بیگانگان آشکار میکند. وی مینویسد: «جهت سیاسی او مخالف با روسیه است، اما نه آنکه دوستدار انگلیس باشد و نیز تصور نمیکند که انگلستان خیرخواه ایران است» [12]
امیر در بدو ورود خود به پایتخت، با زیر سئوال بردن نوری و تبعید صدرالممالک اردبیلی به قم که خیال صدارت شاه جوان را در سر میپروراند، این مجلس را عملاً از کار انداخته بود
امیرکبیر نیز مانند قائم مقام درصدد بود تا از نفوذ روس و انگلیس در ایران بکاهد. اقدامات متعدد وی در کاستن از مقام آنان در دیدگاه مردم مبین همین موضوع است. او جزء معدود دیوانیانی بود که به قدرت رسید و با شناخت دلایل پیشرفت غرب و اوضاع ویران ایران میکوشید از کوتاهترین راه این امر را محقق گرداند. بیصبری امیرکبیر در رسیدن به این آرمان، او را نه تنها با رجال و نخبگان سیاسی، بلکه حتی در بین عدهای از مردم که امیر رفاه آنان را خواستار بود، بیگانه ساخت.