ناتوانی زبان یا ترجمه ی انتزاعی؟
بحث توانایی زبان یا ناتوانی زبان به هنگام تقابل با فرهنگ و زبانهای دیگر مطرح میشود و میدان این مقابله، ترجمه است. زبان فارسی از هزار سال پیش در میدان ترجمه به آزمون نهاده شده است. ترجمههای گوناگون از قرآن و ترجمه متون فلسفی که سبب شد در سده های سوم و چهارم فرهنگ ایرانی به اوجی بیسابقه دست یابد و پیامد آن پیدایش متفکرانی چون «ابوریحان» و «ابنسینا» و «خیام» و «رازی» و ... بود، نشان داد که این زبان برای بیان مفاهیم پرورده شده و در مقابل زبانهای دیگر کم و کاستی ندارد.
خوشبختانه امروز بسیاری از آن ترجمهها در دسترس ما است و هنوز هم میتوانیم از آن ترجمهها نکتهها بیاموزیم. در در این یک قرن و نیم گذشته که ما خواهناخواه به دنیای جدیدی رانده شدیم، از نخستین کارهای ما تلاش برای شناخت این دنیا و پی بردن به رمز و راز آن بوده است و این دنیایی است که ما نقشی در ساختن آن نداشتهایم و هنوز هم نداریم. بیش تر مصرف کننده بودهایم. هم در عرصه ی تکنولوژی، هم در عرصه ی علوم دقیق و هم در زمینه ی علوم انسانی. از این رو است که ترجمه در مملکت ما اهمیتی روزافزون داشته و دارد.
در این مدت زبان ما از طریق ترجمه غنی شده است، یعنی مترجمان ما مفاهیم جدیدی از فرهنگ دیگر را با واژههایی که یافتهاند یا ساختهاند وارد زبان ما کردهاند. برخی از این واژهها یافتنی بوده اند، یعنی مترجمان با رجوع به متون گذشته آنها را یافتهاند و دوباره به کار گرفتهاند مثل واژه ی «ناکجاآباد» در برابر «یوتوپیا». اینها اغلب مفاهیمی است مربوط به فلسفه ی قدیم که قبلن هم در فرهنگ ما سابقه داشته است، چون آن آثار را قرنها پیش ترجمه کرده بودیم. ولی مفاهیم فلسفه ی جدید یا آنچه که در نظریههای مثلن جامعهشناسی جدید آمده، چیزهایی کاملن بیسابقه است.
من از آن جا که در ترجمه ی فلسفه ی محض دستی ندارم، فقط در مقام خواننده میتوانم حرف بزنم. اما در مقام مترجم ادبی، در این سی و چند سال که متون مختلف ادبی، از تراژدیهای یونان تا داستانهای امریکای لاتین و کتابهایی در زمینه ی شناخت متفکران و نویسندگان غربی را ترجمه کردهام، کم تر موردی یافتهام که زبان فارسی در برابر زبان انگلیسی به اصطلاح «کم بیاورد». در عرصه ادبی، ما ترجمههای بسیار ممتازی از آثار مهم ادبیات جهان داریم که چیزی از اصل کم ندارد. این از آن روست که زبان ما در این هزار واندی سال برای بیان انواع مفاهیم و توصیف حالات و اطوار جسمانی و روحانی آدمی، خوب آموخته و آزموده شده است.
به عقیده ی من زبانها مشترکات بسیار دارند و به همین دلیل هم اصولن ترجمه امکانپذیر میشود. ولی این بدان معنی نیست که زبانها الزامن شبیه به هم هستند. تفاوت فرهنگها سبب میشود برخی مفاهیم و واژهها در یک زبان کاربرد بیش تر یابد و در نتیجه در طول زمان صیقل بخورد و به حد کمال زیبایی و رسانایی برسد. اما در زبان دیگر که بستر فرهنگی متفاوتی دارد، مفاهیم دیگر و واژههای دیگری این روند تکاملی را طی کنند. بنابراین در تقابل دو زبان گاه میشود که ما برای بیان یک مفهوم در یک واژه با مشکل روبهرو میشویم و باید چیزی بیش از یک واژه را برای آن به کار گیریم. این وضعی است که در ترجمه ادبی، خاصه در ترجمه ی شعر، که از نهانیترین و خاصترین امکانات زبان سود میجوید، پیش میآید. اما این فقط مشکل زبان فارسی نیست، زبان انگلیسی نیز برای ترجمه و بیان برخی مفاهیم زبان فارسی با همین مشکل روبهرو میشود. ولی در ترجمه ی علوم جدید، خواه علوم دقیق و خواه علوم انسانی که مفاهیم تازه و بیسابقهای دارند، ما مشکلات بیش تری داریم. در این موارد در آن جا که مترجم به درستی معنای واژهای را فهمیده، یعنی بر موضوع احاطه داشته است، توانسته با اتکا به دانش فارسی خود معادل خوبی برای این واژه یا آن مفهوم جدید بسازد. یعنی در این زمینه مشکلات ما بیش تر به سبب بدفهمی مترجمان یا دانش ناکافی آنها در زبان فارسی است و تا آن جا که میدانم مترجمان خوب ما در ترجمه ی این متون فرونماندهاند.
حال وقتی میگوییم زبان فارسی فقیر است یا نرمش کافی در برابر زبانهای دیگر ندارد، آیا این نارسایی را باید زاییده ویژگیهای زبان فارسی بدانیم یا آن را نتیجه فقر فرهنگی و علمی اهل زبان به شمار آوریم؟ من قصد دفاع از زبان فارسی را ندارم .این زبان میراث من تنها نیست. آنچه میگویم بیش تر جنبه ی پرسش دارد تا صدور حکم. مسأله از این قرار است: دراین مدت ما در زمینه ی فلسفه و علوم انسانی بسیاری از کتابهای غربی را ترجمه کردهایم، البته نه به گونهای نظاممند و هدفمند، بلکه پراکنده و نابسامان و بیش تر با اتکا به ذوق و گرایش تک تک مترجمان. از این رو است که هنوز مجموعه ی کاملی که نشاندهنده ی سیر تحول اندیشه ی غربی در این زمینهها باشد در اختیار نداریم و برخی از ترجمهها هم قابل اعتماد نیستند.
در مورد برخی از متفکران یا شرح آرا و عقایدشان بیش از یک یا دو کتاب معتبر نیز چیزی در دسترس ما نیست. این خود یک مشکل است. اما مسأله یا مشکل دیگر این است که آن مفاهیم ترجمه شده، آن فلسفهها و آن نظریههای جامعهشناسی تا چه حد در ذهن ما جا افتاده و سپس در زبان ما سیلان یافته و پارهای تفکیکناپذیر از فرهنگ ما شده است؟ اگر چنین میبود ما نیز میبایست در این مدت مفاهیم جدیدی، دیدگاههای جدیدی و حتا نظریههای جدیدی در آن چارچوبها عرضه کرده باشیم یا مثلن از فلان نظریه ی جامعهشناسی برای تحلیل جامعه ی کنونی خود به گونهای نظاممند و مستدل سود جسته باشیم.
در این تردیدی نیست که ما امروز داریم کسانی را که بدانند و بتوانند توضیح دهند که مثلن «کانت» چه میگفته یا دستگاه فکری «هگل» چه گونه بوده یا فلان فیلسوف قرن بیستم چه عقیدهای درباره ی تاریخ داشته یا فلان نظریهپرداز جامعهشناسی حرف حسابش چه بوده است. ولی آیا داریم متفکرانی که در دستگاه فکری آن متفکران فکر کنند و ادامه دهنده تفکر آنان در زبان و فرهنگ ما باشند؟ نگاهی به یک واژهنامه ی فلسفی و علوم انسانی بیاندازیم و ببینیم جدا از برخی واژهها که دیگر مصرف روزانه پیدا کرده، چند درصد از واژهها، در نوشتههای تألیفی و در گفتارهای اهل دانشگاه و اهل قلم ما، به گونهای جاافتاده و طبیعی به کار میرود؟. به عبارت دیگر، آن دستگاههای فکری تا چه حد درفرهنگ ما جا افتاده، از حالت عاریتی بیرون آمده و به زبان تفکر ما راه یافته تا زبان زایایی بیابد و نرمش پذیرد؟. تا آن جا که من دیدهام آن واژهنامهها بیش تر به کار مترجمان آمده و آن واژهها بیش تر در ترجمه به کار گرفته شده است.
البته در عرصه ی تاریخنویسی و تحلیل تاریخ داریم نویسندگانی را که به گونهای خلاق از آن مفاهیم و دستگاههای فکری سود جستهاند، ولی در بیش تر زمینههای دیگر، کارهای تألیفی ما در توضیح و تشریح آن دستگاهها و مفاهیم بوده و ما چیز تازهای به آن ها نیافزودهایم. من از آن جا که در زبانشناسی دستی ندارم و از دیدگاههای زبانشناسان در این مورد بیخبرم، فقط در مقام مترجم و نیز خوانندهای که کم وبیش نمونههای گوناگون متون فارسی را از تاریخ بلعمی تا امروز مطالعه کرده حرف میزنم، اما شاید مناسب باشد که در این جا از تجربه ی شخصی خود در این زمینه نیز چیزی بگویم. من در زمینه ی علم اقتصاد چندین کتاب ترجمه کردهام و یکی از کارهایم در دو سه سال اخیر همکاری در تدوین واژهنامه و سپس فرهنگ توصیفی اصطلاحات اقتصاد مالی و واژههای رایج در بورس و اوراق بهادار بوده است. در اینجا ما با مفاهیمی سر و کار داریم که هیچ سابقهای در فرهنگ ما و در اقتصاد ما ندارند. برخی از این مفاهیم حتا به آسانی به تصور من در نمیآیند. ما از آن جا که هیچ پیشینهای در این زمینه نداریم، ناچاریم یا به روش گرتهبرداری یا ترجمه ی لفظ به لفظ واژه بسازیم یا با توجه به کاربرد یا مفهوم آن چیز معادلی ابداع کنیم.
در هر مورد، کار دشواریهایی ویژه ی خود را دارد. میتوانم بگویم زبان فارسی در برخی موارد آن نرمش لازم را ندارد، اما هنوز برای من روشن نیست که این نارسایی به سبب آشنا و اخت نبودن ما با آن مفاهیم است یا به راستی عیبی در زبانمان وجود دارد. نکتهای که در اغلب موارد توجه مرا جلب می کند آسان گیری و باز بودن دست و بال غربیها در ساختن این اصطلاحات است. نزد آنان پیش پاافتادهترین کلمات در کنار «سنگینترین» کلمات مینشیند و هیچ اتفاقی هم نمیافتد. کار به آن جا میکشد که آنان برای بیان یک مفهوم از اسم شخص یا فلان شرکت یا کارخانه استفاده میکنند .مثل Green Shoe که نام کارخانهای بوده که نخستین بار از فلان سهام استفاده کرده است. حال ما برای یافتن معنی این اصطلاح باید چندین فرهنگ تخصصی را بخوانیم و بعد چون نمیتوانیم از روش لفظ به لفظ استفاده کنیم، خودمان واژه ای بسازیم که رساننده ی مفهوم آن نوع سهام و کاربرد آن باشد. ما نمیتوانیم در این مورد یا هر مورد دیگر خیلی دست خودمان را باز بگذاریم، چون میترسیم در رساندن معنی کوتاهی بکنیم. آیا اگر ما خودمان چنان سهامی را ابداع کرده بودیم باز چنین مشکلی داشتیم؟
نگاهی به اصطلاحات معماری سنتی خودمان بیاندازیم. سنتی دیرین و باشکوه که دستاوردش را فقط کافی است در اصفهان تماشا کنیم. می بینید که چه واژههای طبیعی و خوشتراشی در این سنت داریم. مشکل اصلی ما این است که اکنون کار واژهگزینی ما معمولن در خلاء و به گونهای انتزاعی صورت میپذیرد، زیرا آن مفهوم هیچ پیشینهای در فرهنگ ما ندارد و در تفکر روزانه ما هم کاربردی نمییابد، چون کل آن دستگاه هنوز برای ما عاریتی است و از آنِ ما نشده است. بنابراین باز پرسش خودم را تکرار میکنم: آیا این فقر زبانی و نرمشناپذیری زبانی که میبینیم و در برخی از رشتههای علوم به راستی هم وجود دارد، نتیجه ی ساختار زبان ماست یا به این علت است که ما هنوز نتوانستهایم در فرهنگ امروز جهان جا بیافتیم و فرهنگ و مفاهیم جدید آن را چنان آموخته ی ذهن خود بکنیم که زبان به پیروی از ذهن، در برابر آن مفاهیم جدید آموخته شود و زایایی و نرمش بیابد؟
از: خبرگزاری فارس
بحث توانایی زبان یا ناتوانی زبان به هنگام تقابل با فرهنگ و زبانهای دیگر مطرح میشود و میدان این مقابله، ترجمه است. زبان فارسی از هزار سال پیش در میدان ترجمه به آزمون نهاده شده است. ترجمههای گوناگون از قرآن و ترجمه متون فلسفی که سبب شد در سده های سوم و چهارم فرهنگ ایرانی به اوجی بیسابقه دست یابد و پیامد آن پیدایش متفکرانی چون «ابوریحان» و «ابنسینا» و «خیام» و «رازی» و ... بود، نشان داد که این زبان برای بیان مفاهیم پرورده شده و در مقابل زبانهای دیگر کم و کاستی ندارد.
خوشبختانه امروز بسیاری از آن ترجمهها در دسترس ما است و هنوز هم میتوانیم از آن ترجمهها نکتهها بیاموزیم. در در این یک قرن و نیم گذشته که ما خواهناخواه به دنیای جدیدی رانده شدیم، از نخستین کارهای ما تلاش برای شناخت این دنیا و پی بردن به رمز و راز آن بوده است و این دنیایی است که ما نقشی در ساختن آن نداشتهایم و هنوز هم نداریم. بیش تر مصرف کننده بودهایم. هم در عرصه ی تکنولوژی، هم در عرصه ی علوم دقیق و هم در زمینه ی علوم انسانی. از این رو است که ترجمه در مملکت ما اهمیتی روزافزون داشته و دارد.
در این مدت زبان ما از طریق ترجمه غنی شده است، یعنی مترجمان ما مفاهیم جدیدی از فرهنگ دیگر را با واژههایی که یافتهاند یا ساختهاند وارد زبان ما کردهاند. برخی از این واژهها یافتنی بوده اند، یعنی مترجمان با رجوع به متون گذشته آنها را یافتهاند و دوباره به کار گرفتهاند مثل واژه ی «ناکجاآباد» در برابر «یوتوپیا». اینها اغلب مفاهیمی است مربوط به فلسفه ی قدیم که قبلن هم در فرهنگ ما سابقه داشته است، چون آن آثار را قرنها پیش ترجمه کرده بودیم. ولی مفاهیم فلسفه ی جدید یا آنچه که در نظریههای مثلن جامعهشناسی جدید آمده، چیزهایی کاملن بیسابقه است.
من از آن جا که در ترجمه ی فلسفه ی محض دستی ندارم، فقط در مقام خواننده میتوانم حرف بزنم. اما در مقام مترجم ادبی، در این سی و چند سال که متون مختلف ادبی، از تراژدیهای یونان تا داستانهای امریکای لاتین و کتابهایی در زمینه ی شناخت متفکران و نویسندگان غربی را ترجمه کردهام، کم تر موردی یافتهام که زبان فارسی در برابر زبان انگلیسی به اصطلاح «کم بیاورد». در عرصه ادبی، ما ترجمههای بسیار ممتازی از آثار مهم ادبیات جهان داریم که چیزی از اصل کم ندارد. این از آن روست که زبان ما در این هزار واندی سال برای بیان انواع مفاهیم و توصیف حالات و اطوار جسمانی و روحانی آدمی، خوب آموخته و آزموده شده است.
به عقیده ی من زبانها مشترکات بسیار دارند و به همین دلیل هم اصولن ترجمه امکانپذیر میشود. ولی این بدان معنی نیست که زبانها الزامن شبیه به هم هستند. تفاوت فرهنگها سبب میشود برخی مفاهیم و واژهها در یک زبان کاربرد بیش تر یابد و در نتیجه در طول زمان صیقل بخورد و به حد کمال زیبایی و رسانایی برسد. اما در زبان دیگر که بستر فرهنگی متفاوتی دارد، مفاهیم دیگر و واژههای دیگری این روند تکاملی را طی کنند. بنابراین در تقابل دو زبان گاه میشود که ما برای بیان یک مفهوم در یک واژه با مشکل روبهرو میشویم و باید چیزی بیش از یک واژه را برای آن به کار گیریم. این وضعی است که در ترجمه ادبی، خاصه در ترجمه ی شعر، که از نهانیترین و خاصترین امکانات زبان سود میجوید، پیش میآید. اما این فقط مشکل زبان فارسی نیست، زبان انگلیسی نیز برای ترجمه و بیان برخی مفاهیم زبان فارسی با همین مشکل روبهرو میشود. ولی در ترجمه ی علوم جدید، خواه علوم دقیق و خواه علوم انسانی که مفاهیم تازه و بیسابقهای دارند، ما مشکلات بیش تری داریم. در این موارد در آن جا که مترجم به درستی معنای واژهای را فهمیده، یعنی بر موضوع احاطه داشته است، توانسته با اتکا به دانش فارسی خود معادل خوبی برای این واژه یا آن مفهوم جدید بسازد. یعنی در این زمینه مشکلات ما بیش تر به سبب بدفهمی مترجمان یا دانش ناکافی آنها در زبان فارسی است و تا آن جا که میدانم مترجمان خوب ما در ترجمه ی این متون فرونماندهاند.
حال وقتی میگوییم زبان فارسی فقیر است یا نرمش کافی در برابر زبانهای دیگر ندارد، آیا این نارسایی را باید زاییده ویژگیهای زبان فارسی بدانیم یا آن را نتیجه فقر فرهنگی و علمی اهل زبان به شمار آوریم؟ من قصد دفاع از زبان فارسی را ندارم .این زبان میراث من تنها نیست. آنچه میگویم بیش تر جنبه ی پرسش دارد تا صدور حکم. مسأله از این قرار است: دراین مدت ما در زمینه ی فلسفه و علوم انسانی بسیاری از کتابهای غربی را ترجمه کردهایم، البته نه به گونهای نظاممند و هدفمند، بلکه پراکنده و نابسامان و بیش تر با اتکا به ذوق و گرایش تک تک مترجمان. از این رو است که هنوز مجموعه ی کاملی که نشاندهنده ی سیر تحول اندیشه ی غربی در این زمینهها باشد در اختیار نداریم و برخی از ترجمهها هم قابل اعتماد نیستند.
در مورد برخی از متفکران یا شرح آرا و عقایدشان بیش از یک یا دو کتاب معتبر نیز چیزی در دسترس ما نیست. این خود یک مشکل است. اما مسأله یا مشکل دیگر این است که آن مفاهیم ترجمه شده، آن فلسفهها و آن نظریههای جامعهشناسی تا چه حد در ذهن ما جا افتاده و سپس در زبان ما سیلان یافته و پارهای تفکیکناپذیر از فرهنگ ما شده است؟ اگر چنین میبود ما نیز میبایست در این مدت مفاهیم جدیدی، دیدگاههای جدیدی و حتا نظریههای جدیدی در آن چارچوبها عرضه کرده باشیم یا مثلن از فلان نظریه ی جامعهشناسی برای تحلیل جامعه ی کنونی خود به گونهای نظاممند و مستدل سود جسته باشیم.
در این تردیدی نیست که ما امروز داریم کسانی را که بدانند و بتوانند توضیح دهند که مثلن «کانت» چه میگفته یا دستگاه فکری «هگل» چه گونه بوده یا فلان فیلسوف قرن بیستم چه عقیدهای درباره ی تاریخ داشته یا فلان نظریهپرداز جامعهشناسی حرف حسابش چه بوده است. ولی آیا داریم متفکرانی که در دستگاه فکری آن متفکران فکر کنند و ادامه دهنده تفکر آنان در زبان و فرهنگ ما باشند؟ نگاهی به یک واژهنامه ی فلسفی و علوم انسانی بیاندازیم و ببینیم جدا از برخی واژهها که دیگر مصرف روزانه پیدا کرده، چند درصد از واژهها، در نوشتههای تألیفی و در گفتارهای اهل دانشگاه و اهل قلم ما، به گونهای جاافتاده و طبیعی به کار میرود؟. به عبارت دیگر، آن دستگاههای فکری تا چه حد درفرهنگ ما جا افتاده، از حالت عاریتی بیرون آمده و به زبان تفکر ما راه یافته تا زبان زایایی بیابد و نرمش پذیرد؟. تا آن جا که من دیدهام آن واژهنامهها بیش تر به کار مترجمان آمده و آن واژهها بیش تر در ترجمه به کار گرفته شده است.
البته در عرصه ی تاریخنویسی و تحلیل تاریخ داریم نویسندگانی را که به گونهای خلاق از آن مفاهیم و دستگاههای فکری سود جستهاند، ولی در بیش تر زمینههای دیگر، کارهای تألیفی ما در توضیح و تشریح آن دستگاهها و مفاهیم بوده و ما چیز تازهای به آن ها نیافزودهایم. من از آن جا که در زبانشناسی دستی ندارم و از دیدگاههای زبانشناسان در این مورد بیخبرم، فقط در مقام مترجم و نیز خوانندهای که کم وبیش نمونههای گوناگون متون فارسی را از تاریخ بلعمی تا امروز مطالعه کرده حرف میزنم، اما شاید مناسب باشد که در این جا از تجربه ی شخصی خود در این زمینه نیز چیزی بگویم. من در زمینه ی علم اقتصاد چندین کتاب ترجمه کردهام و یکی از کارهایم در دو سه سال اخیر همکاری در تدوین واژهنامه و سپس فرهنگ توصیفی اصطلاحات اقتصاد مالی و واژههای رایج در بورس و اوراق بهادار بوده است. در اینجا ما با مفاهیمی سر و کار داریم که هیچ سابقهای در فرهنگ ما و در اقتصاد ما ندارند. برخی از این مفاهیم حتا به آسانی به تصور من در نمیآیند. ما از آن جا که هیچ پیشینهای در این زمینه نداریم، ناچاریم یا به روش گرتهبرداری یا ترجمه ی لفظ به لفظ واژه بسازیم یا با توجه به کاربرد یا مفهوم آن چیز معادلی ابداع کنیم.
در هر مورد، کار دشواریهایی ویژه ی خود را دارد. میتوانم بگویم زبان فارسی در برخی موارد آن نرمش لازم را ندارد، اما هنوز برای من روشن نیست که این نارسایی به سبب آشنا و اخت نبودن ما با آن مفاهیم است یا به راستی عیبی در زبانمان وجود دارد. نکتهای که در اغلب موارد توجه مرا جلب می کند آسان گیری و باز بودن دست و بال غربیها در ساختن این اصطلاحات است. نزد آنان پیش پاافتادهترین کلمات در کنار «سنگینترین» کلمات مینشیند و هیچ اتفاقی هم نمیافتد. کار به آن جا میکشد که آنان برای بیان یک مفهوم از اسم شخص یا فلان شرکت یا کارخانه استفاده میکنند .مثل Green Shoe که نام کارخانهای بوده که نخستین بار از فلان سهام استفاده کرده است. حال ما برای یافتن معنی این اصطلاح باید چندین فرهنگ تخصصی را بخوانیم و بعد چون نمیتوانیم از روش لفظ به لفظ استفاده کنیم، خودمان واژه ای بسازیم که رساننده ی مفهوم آن نوع سهام و کاربرد آن باشد. ما نمیتوانیم در این مورد یا هر مورد دیگر خیلی دست خودمان را باز بگذاریم، چون میترسیم در رساندن معنی کوتاهی بکنیم. آیا اگر ما خودمان چنان سهامی را ابداع کرده بودیم باز چنین مشکلی داشتیم؟
نگاهی به اصطلاحات معماری سنتی خودمان بیاندازیم. سنتی دیرین و باشکوه که دستاوردش را فقط کافی است در اصفهان تماشا کنیم. می بینید که چه واژههای طبیعی و خوشتراشی در این سنت داریم. مشکل اصلی ما این است که اکنون کار واژهگزینی ما معمولن در خلاء و به گونهای انتزاعی صورت میپذیرد، زیرا آن مفهوم هیچ پیشینهای در فرهنگ ما ندارد و در تفکر روزانه ما هم کاربردی نمییابد، چون کل آن دستگاه هنوز برای ما عاریتی است و از آنِ ما نشده است. بنابراین باز پرسش خودم را تکرار میکنم: آیا این فقر زبانی و نرمشناپذیری زبانی که میبینیم و در برخی از رشتههای علوم به راستی هم وجود دارد، نتیجه ی ساختار زبان ماست یا به این علت است که ما هنوز نتوانستهایم در فرهنگ امروز جهان جا بیافتیم و فرهنگ و مفاهیم جدید آن را چنان آموخته ی ذهن خود بکنیم که زبان به پیروی از ذهن، در برابر آن مفاهیم جدید آموخته شود و زایایی و نرمش بیابد؟
از: خبرگزاری فارس