04-08-2014، 17:18
مجری رو به دوربین:
برنامه امشب رو از دست ندین، کاری نداشته باشین بقیه چی میگن. اصلا مهم نیس. دیدم بعضیا فحش میدن، بعضیا تحریم میکنن، بعضیا تشکر میکنن. مهم نیست. مهم ماییم که برنامه امشب رو متفاوت میخوایم براتون اجرا کنیم.
(در صدف باز می شود و مجری خیلی فاخر به شکل قیصر به سمت صندلی می رود و می نشیند. جوانکی روبرویش نشسته و به او سلام می کند.)
جوان: سلام.
مجری: بی حاشیه برو سر اصل مطلب. الان پولدار شدی خوشحالی؟
مهمان: بله خب!
مجری: چی شد که اینطوری شد؟
مهمان: من یه بیماری دارم که دکترا جوابم کردن و گفتن تنها راه درمانش اینه که روزی 8 تا قوری چای بخوری. منم خب شروع کردم و تا الان که هم خوب شدم هم پولدار شدم.
مجری: خب قضیه پویدارشدنت رو بگو.
مهمان: گفتم که من باید روزی 8 تا قوری چای می خوردم. یعنی روزی حدود 100 تا لیوان. برای همین روزی سه تا بسته چای لیپتون مصرف داشتم. بعدش رفتم از صندوق ضامن وام گرفتم.
مجری: ببخشید حرفتو قطع میکنم. من همینجا از صندوق ضامن که حامی برنامه س تشکر میکنم. خب حالا بگو.
مهمان: راستش هیچی پول نداشتم. همه رو خرج دوا و دکتر کرده بودم. من پدرم بازنشسته شده و خودمم باید خرج خانواده رو بدم. خلاصه رفتم صندوق ضامن، وام گرفتم و همه پول وام رو چای خریدم. بعدش دو هفته گذشت زنگ زدن گفتن تو قرعه کشی چای برنده یک دستگاه ماکسیما با سه سال مصرف چای شدم.
مجری: یعنی هم پول وام برگشت و هم یه ماکسیما زدی به بدن. فکر می کنی چرا؟ چرا تو انتخاب شدی؟ چرا من یا هزاران نفر دیگه نشدیم؟
مهمان: خب من حدود 5 میلیون تومن چای خریدم.
مجری: نه نه! اینکه خیلی ها میخرن. چه کاری کرده بودی یا چه نیتی داشتی که فکر می کنی اینطوری شد؟
مهمان: آهان از اون لحاظ...من نیت کرده بودم اگر خوب شدم، ماه رمضون ها برم مسجد چای بدم. یعنی هم خرج چای رو بدم و هم چای بریزم.
مجری: آخ آخ آخ. اینه ها. نیت کرده بود چای بده، خدا بهش سه سال چای داد که بره نذرشو ادا کنه. ماشین رو میخوای چیکار کنی؟
مهمان: واقعیت میخوام بفروشم یه پراید بخرم بدم به بابا بره آژانس کار کنه. باقیشم جهیزیه خواهرم رو بدم.
مجری: دیگه باقیشو نگو ثوابش کم میشه. مهمان بعدی رو هم الان میاریم...ملت حواستون باشه، از یه لیوان چای ببین تا کجاها که نرفت! راستی چی شد که خوب شدی؟
مهمان: اون شبی که تصمیم گرفتم پراید بخرم، از خدا خواستم دیگه چای خوردنم تموم بشه آخه خیلی عذاب آور بود...فرداش شد!
مجری: چی بگم؟ چی بگم فردا تو این سایت ها ننویسن که جو گیر شده بود...خیلی خب بریم مهمون بعدی!
مجری: خب حاج مرتضی خان چه خبرا؟ 300 میلیون تومن رو چه کردی؟
مهمان: سلام عرض می کنم. واقعیتش همونیه که این برادر جوون ما گفت. منم چلو کبابی دارم. برنج خریدم و زد شانسم 300 میلیون تومن برنده شدم. الان نمی دونم چی بگم. واقعا ...واقعا
(مهمان برنامه بغض می کند...)
مجری: خیلی خب زیاد هندی بازی در نیارین امسال قرار نیست اشک مردم رو در بیاریم. امسال میخوایم حرص مردم رو در بیاریم. شما چیکار کرده بودی که یه شبه میلیونر شدی.
مهمان2: هیچی به خدا...من فقط یه مادر پیر دارم خیلی دوستش دارم.
مجری: آخ آخ آخ. کلید حل معما رسید.
مهمان2: البته دو شب قبل قرعه کشی نیت کرده بودم یه شب تو ماه رمضون به ملت کباب مجانی بدم. آخه محله ما فقیر زیاد داره.
مجری: خب دیگه معلوم شد! اینه ها...(رو به دوربین) حالا هی بگین خدا پولدار ها رو دوست داره!
مهمان 2: این رو هم تا حالا جایی نگفتم. روزی که شبش بهم زنگ زدن گفتن برنده 300 میلیون شدی، هزار تومن صدقه داده بودم.
مجری: دیگه ترکوندی! میخواستی خدا جوابتو نده؟ بابا چی فکر کردین شماها؟ خدایی که اون بالا نشسته حواسش به ماها هست. تو نیکی میکن و در دجله انداز...که ایزد در بیابانت دهد بنز...والا! الان دیگه خدا پاداش بنده های خوب رو با همین بنز و ماکسیما و هفته های 200 میلیونی میده...
مهمان1: من این رو هم باید بگم که این ماکسیما، مسیر زندگی منو عوض کرد. من اگر تا یک هفته دیگه خوب نمی شدم، معتاد میشدم از بس چایی خورده بودم اما...(بغض می کند)
مجری: خب دیگه بغض و گریه بسه، بریم چند تا آگهی ببینیم و برگردیم!
برنامه امشب رو از دست ندین، کاری نداشته باشین بقیه چی میگن. اصلا مهم نیس. دیدم بعضیا فحش میدن، بعضیا تحریم میکنن، بعضیا تشکر میکنن. مهم نیست. مهم ماییم که برنامه امشب رو متفاوت میخوایم براتون اجرا کنیم.
(در صدف باز می شود و مجری خیلی فاخر به شکل قیصر به سمت صندلی می رود و می نشیند. جوانکی روبرویش نشسته و به او سلام می کند.)
جوان: سلام.
مجری: بی حاشیه برو سر اصل مطلب. الان پولدار شدی خوشحالی؟
مهمان: بله خب!
مجری: چی شد که اینطوری شد؟
مهمان: من یه بیماری دارم که دکترا جوابم کردن و گفتن تنها راه درمانش اینه که روزی 8 تا قوری چای بخوری. منم خب شروع کردم و تا الان که هم خوب شدم هم پولدار شدم.
مجری: خب قضیه پویدارشدنت رو بگو.
مهمان: گفتم که من باید روزی 8 تا قوری چای می خوردم. یعنی روزی حدود 100 تا لیوان. برای همین روزی سه تا بسته چای لیپتون مصرف داشتم. بعدش رفتم از صندوق ضامن وام گرفتم.
مجری: ببخشید حرفتو قطع میکنم. من همینجا از صندوق ضامن که حامی برنامه س تشکر میکنم. خب حالا بگو.
مهمان: راستش هیچی پول نداشتم. همه رو خرج دوا و دکتر کرده بودم. من پدرم بازنشسته شده و خودمم باید خرج خانواده رو بدم. خلاصه رفتم صندوق ضامن، وام گرفتم و همه پول وام رو چای خریدم. بعدش دو هفته گذشت زنگ زدن گفتن تو قرعه کشی چای برنده یک دستگاه ماکسیما با سه سال مصرف چای شدم.
مجری: یعنی هم پول وام برگشت و هم یه ماکسیما زدی به بدن. فکر می کنی چرا؟ چرا تو انتخاب شدی؟ چرا من یا هزاران نفر دیگه نشدیم؟
مهمان: خب من حدود 5 میلیون تومن چای خریدم.
مجری: نه نه! اینکه خیلی ها میخرن. چه کاری کرده بودی یا چه نیتی داشتی که فکر می کنی اینطوری شد؟
مهمان: آهان از اون لحاظ...من نیت کرده بودم اگر خوب شدم، ماه رمضون ها برم مسجد چای بدم. یعنی هم خرج چای رو بدم و هم چای بریزم.
مجری: آخ آخ آخ. اینه ها. نیت کرده بود چای بده، خدا بهش سه سال چای داد که بره نذرشو ادا کنه. ماشین رو میخوای چیکار کنی؟
مهمان: واقعیت میخوام بفروشم یه پراید بخرم بدم به بابا بره آژانس کار کنه. باقیشم جهیزیه خواهرم رو بدم.
مجری: دیگه باقیشو نگو ثوابش کم میشه. مهمان بعدی رو هم الان میاریم...ملت حواستون باشه، از یه لیوان چای ببین تا کجاها که نرفت! راستی چی شد که خوب شدی؟
مهمان: اون شبی که تصمیم گرفتم پراید بخرم، از خدا خواستم دیگه چای خوردنم تموم بشه آخه خیلی عذاب آور بود...فرداش شد!
مجری: چی بگم؟ چی بگم فردا تو این سایت ها ننویسن که جو گیر شده بود...خیلی خب بریم مهمون بعدی!
مجری: خب حاج مرتضی خان چه خبرا؟ 300 میلیون تومن رو چه کردی؟
مهمان: سلام عرض می کنم. واقعیتش همونیه که این برادر جوون ما گفت. منم چلو کبابی دارم. برنج خریدم و زد شانسم 300 میلیون تومن برنده شدم. الان نمی دونم چی بگم. واقعا ...واقعا
(مهمان برنامه بغض می کند...)
مجری: خیلی خب زیاد هندی بازی در نیارین امسال قرار نیست اشک مردم رو در بیاریم. امسال میخوایم حرص مردم رو در بیاریم. شما چیکار کرده بودی که یه شبه میلیونر شدی.
مهمان2: هیچی به خدا...من فقط یه مادر پیر دارم خیلی دوستش دارم.
مجری: آخ آخ آخ. کلید حل معما رسید.
مهمان2: البته دو شب قبل قرعه کشی نیت کرده بودم یه شب تو ماه رمضون به ملت کباب مجانی بدم. آخه محله ما فقیر زیاد داره.
مجری: خب دیگه معلوم شد! اینه ها...(رو به دوربین) حالا هی بگین خدا پولدار ها رو دوست داره!
مهمان 2: این رو هم تا حالا جایی نگفتم. روزی که شبش بهم زنگ زدن گفتن برنده 300 میلیون شدی، هزار تومن صدقه داده بودم.
مجری: دیگه ترکوندی! میخواستی خدا جوابتو نده؟ بابا چی فکر کردین شماها؟ خدایی که اون بالا نشسته حواسش به ماها هست. تو نیکی میکن و در دجله انداز...که ایزد در بیابانت دهد بنز...والا! الان دیگه خدا پاداش بنده های خوب رو با همین بنز و ماکسیما و هفته های 200 میلیونی میده...
مهمان1: من این رو هم باید بگم که این ماکسیما، مسیر زندگی منو عوض کرد. من اگر تا یک هفته دیگه خوب نمی شدم، معتاد میشدم از بس چایی خورده بودم اما...(بغض می کند)
مجری: خب دیگه بغض و گریه بسه، بریم چند تا آگهی ببینیم و برگردیم!