03-08-2014، 13:27
«کنایه» و کاربرد آن در زبان فارسی
«کنایه» واژهای عربی است که در زبان فارسی نیز به کار میرود. این کلمه در اصل مصدر ثلاثی مجرد از باب «نصر-ینصر» یعنی «کنی-یکنو» یا «ضرب- یضرب» یعنی «کنی- یکنی» است و از نظر واژگانی: پوشیدهگویی و نداشتن صراحت در گفتار معنی میدهد، و با دو حرف جر «ب» و «عن» متعدی میشود. یعنی میگویند «کنی عن الشئ» یا «کنی بالشئ کنایة». (١)در زبان انگلیسی میتوان معادل کنایه را "kenning"دانست که از فعل "lenna‘ به معنای «دانستن و شناختن» از عبارت لاتین "lenna eitt vij" به معنای: «بیان کردن چیزی بر اساس چیزی دیگر» مشتق شده و این دو لفظ یعنی «کنایه» و "kenning"با فعل "kenna"در زبان لاتینی بهطورشگفتانگیزی با هم، همسان و ظاهرن همریشهاند. (٢)
قبل از آنکه به بحث و تحلیل تعریفهای کنایه بپردازیم، بهتر است تعریفی اجمالی از آن بیاوریم: هر گاه کلمه یا کلام را طوری بیان کنیم که علاوه بر معنی لفظی و حقیقی معنای پوشیدهای نیز داشته باشد و مقصودمان همان معنای دوم مجازی (پوشیده) باشد، از صنعت ادبی کنایه سود بردهایم. چنانکه اگر بگوییم «کلاه فلانی پشم ندارد»، نبودن پشم در کلاه او ظاهر کلام و معنی حقیقی آن است، اما اگر مقصودمان زبونی و بیدستوپایی او باشد، این کلام، کنایه است. از دیرباز کنایه به صورتهای مختلفی تعریف شده که تقریبن همه موازی یکدیگرند و جز در فروع، اختلافی در آنها دیده نمیشود.
ابو جعفر بیهقی میگوید:«الکنایة ان تتکلم بشئ و ترید به غیره» (٣) خطیب قزوینی (دمشقی) نیز در تلخیصالمفتاح آورده است: (الکنایة) «لفظ زید به لازم معناه مع جواز ارادته معه». (۴)
از دیگر قدما، ابو هلال عسکری در تعریفی بسیار خلاصه که البته جامع و مانع هم نیست، میگوید: «هو ان یکنی عن الشئ و یعرض به». (۵)
علی بن محمد جرجانی با رعایت دو جنبهی حقیقی و مجازی تعریف کنایه میگوید: «کلام استتر المراد منه بالاستعمال و ان کان معناه ظاهرا فی اللغة سواء کان المراد به الحقیقة او المجاز». (٦)
قدیمترین تعریف فارسی کنایه از محمد بن عمر رادویانی در کتاب «ترجمان البلاغه» آمده است که بدون هیچ شرح و توضیحی میگوید: «و یکی از بلاغتها کنایتگفتن است و آنچنان بود کی (که) شاعر بیتی گوید به کنایت چنانکه عنصری گوید:
چو دیده باز گشایذ قرار یابذ مرغ چو لب به خنده گشایذ بپرذ (...) (۷)
از میان معاصران بدوی طبانه (استاد بلاغت، صاحب کتابهای بلاغی معروف چون، البیان العربی، علم البیان و البلاغه، تطور و تاریخ) میگوید:
کنایه ترک تصریح در ذکر چیزی و آوردن لازم آن است تا به وسیلهی آنچه در گفتار گوینده میآید، به آنچه نیامده و مقصود اوست، انتقال حاصل شود. مثلن وقتی میگوییم: فلان طویل النجاد (-حمایل شمشیر فلان بلند است) یعنی اینکه: او قدی بلند دارد. (٨)
شادروان نصراللّه تقوی مینویسد: «آن (کنایه) ذکر لازم و اراده ملزوم است یا عکس.» (٩)
دیگر ادیبان معاصر نیز همین مفهوم را با زبانی سادهتر و بیانی زیباتر در آثار خویش آوردهاند. مانند: «کنایه عبارت یا جملهای است که مراد گوینده، معنای ظاهری آن نباشد، اما قرینه صارفهای که ما را از معنای ظاهری، متوجه معنای باطنی کند، وجود نداشته باشد.» (١٠)
«سخنور اگر بایسته (لازم) چیزی را در سخن بیاورد و از آن بایسته، خود آن چیز را بخواهد، کنایهای را به کار گرفته است. در کنایه معنای بایسته یا به سخنی دیگر، معنی راستین کنایه نیز پذیرفتنی و رواست.» (١١)
استاد علامه همایی مینویسد: «در اصطلاح آن است که لفظی را بگویند و از آن لازم، معنای حقیقی اراده کنند. به این شرط که ارادهی معنای حقیقی نیز جایز باشد». (١٢)
همانطور که ملاحظه میشود تعریفهای قدیم و جدید تقریبن یکسانند. اما بعضی کلیترند که جای انگشتنهادن بر آن نیست و بعضی به جزییات هم توجه کردهاند. مانند دکتر شمیسا که میگویند: «کنایه عبارت یا جملهای است که...»، این تعریف خالی از ایراد نیست، زیرا کنایه فقط جمله و عبارت نیست، بلکه به صورت لفظ مفرد (-یک واژهای) یا مرکب (ترکیب وصفی یا اضافی) هم –همانطور که در بحث ساختار دستوری کنایه خواهد آمد- ظاهر میشود. آقای شمیسا در بخش «پانوشتها»ی کنایه تأکید کردهاند که «کنایه عبارت یا جملهای است، نه واژه» (١٣) در صورتی که در زبان عربی و فارسی، کنایات یکواژهای و دو یا چندواژهای داریم.
یکواژهای مانند:
١-پیاده
الف-کنایه از عاجز و ناتوان...تا به وقت گفتار و کردار «پیاده» نمانی. (١۴)
ب-کنایه از خدمتکار جنیبتکش:
دوران که فلک نهاده توست با هفت فرس «پیاده» توست (١۵)
٢-کنون (اکنون)، کنایه از دنیا در مقابل فردا، کنایه از آخرت.
طاعت و ایمان «کنون» محمود شد بعد مرگ اندر عیان مردود شد (١٦)
٣- «اینجا» و «آنجا» کنایه از دنیا و آخرت
چون اینجا مُردی آنجا زادی ای دوست سخن را باز کردم پیش تو پوست (١۷)
ترکیب دوواژهای مانند:
پختهخوار (تنبل)، عریضالقفا (کودن)، دندانگرد (طماع)، ناخنخشک (خسیس) یا «بیحساب» کنایه از«ظلم و بیداد»در بیت زیر از صائب تبریزی:
شبی چو روز قیامت دراز میخواهم که «بیحساب» ترا یکبهیک شمار کند
و در قرآن کریم یکواژهای مانند:١- مباشرة (برخورد پوست به یکدیگر-لازم) و (همآغوشی و زناشویی-ملزوم) در آیه: «فالآن باشروهن». (١٨)
٢-اکل، کنایه از قضای حاجت است که لازمهی آن خوردن (-اکل) است. در آیه: «کانا یأکلان الطعام». (١٩)
٣-«خبیث» کنایه از «زناکار» در آیه: «الخبیثات للخبیثین». (٢٠)
دوواژهای مانند:
ذامتربة (خاکنشین بیچاره و بدبخت)، در آیهی: «او مسکلینا ذا متربة». (٢١)
یا در غیر قرآن کریم مثالهایی چون: کثیر الرماد (پرخاکستر، کنایه از میهماننواز) و طویلالنجاد (بلندحمایل، کنایه از بلندقد) و...
بنابر آنچه گذشت، بهتر است در تعریف کنایه قید «جمله یا عبارت» ذکر نشود، بلکه با بیانی کلیتر مانند آنچه علامه همایی نوشتهاند، (لفظی است...) تعریف شود.
استاد دکتر زرینکوب با رعایت کلیهی موازین و ویژگیهای یک تعریف جامع و مانع در مبحث بیان، پس از تشریح حقیقت و مجاز و استعاره میافزایند:
«اما یک نوع دیگر هست از کلام که گوینده در طی آن سخن را -از لفظ، اسناد یا انشاء- در معنای حقیقت به کار نبرده است و نظر به مجاز داشته است، لیکن مانعی ندارد که معنی حقیقت هم از آن کلام استنباط شود. این هم البته نوعی مجاز است، اما با انواع دیگر آن تفاوت دارد. مخصوصن از این جهت که ایهام دارد و دوپهلوست. این طرز بیان را کنایه میگویند». (٢٢)
پس در تعریف مفهوم کنایه میتوانیم بهطورخلاصه بگوییم: «کنایه سخنی است که علاوه بر معنای حقیقی زبانی دارای معنای مجازی هنری نیز باشد.»
عبدالرحمن سیوطی پس از تصریح به این دو مطلب که: مجاز بلیغتر از حقیقت و کنایه رساتر از تصریح است، میگوید: [کنایه] لفظی است که لازم معنایش از آن اراده شده است.» (٢٣)
در کتاب «التبیان» که از اهم منابع بلاغی قرن هشتم به حساب میآید، کنایه اینگونه تعریف شده است: «هی ترک التصریح بالشئ الی ما یساویه فی اللزوم ینقل منه الی الملزوم». (٢۴)
یعنی بهصراحت بیاننکردن چیزی که لازم و ملزومش یکسان است و از معنای لازم آن به ملزوم میرسیم.
لازم * و ملزوم چیست؟
ساختار یک ترکیب یا جملهی کنایی بر اساس «التزام» استوار است. یعنی رابطهی بین لازم و ملزوم. وقتی یک کنایه را در نظر میگیریم، الفاظ و معنای ظاهری و اولیه آن را مکنی به (لازم)، و معنای مقصود و ثانویه را، مکنّی عنه (ملزوم) میگوییم. به قول سکاکی: «کنایه هم حقیقت است، هم مجاز». یعنی وقتی میگوییم «در خانه من همیشه به روی مردم باز است»، مفهوم مجازی میهماننوازی خود را اراده میکنیم. جمله دارای معنای حقیقی نیز هست که همان بازبودن در بر روی مهمان است. چه لازم میهماننوازی بازبودن در خانه به روی مسافران و مهمانان است. مثلن انگشت بر چشم نهادن، به روش زیر توجیه میشود:
انگشت بر چشم نهادن. معنای حقیقی: گذاشتن انگشت بر چشم -لازم
معنای مجازی: اطاعت کردن، قبول کردن و... -ملزوم
یا عبارت
سر فرو افکندن. معنای حقیقی: سر پایین آوردن. به پایین نگریستن -لازم
معنای مجازی: شرمسار شدن، خجالت کشیدن -ملزوم
١-معنی حقیقی (زبانی، غیرهنری، غیرادبی، حقیقی، قاموسی)
٢-معنی کنایی (ادبی، هنری، فراقاموسی) که این معنی از معنای زبانی، قویتر، زیباتر و شاعرانهتر است. ازاینجهت گفتهاند: «الکنایة ابلغ من الصراحة» (٢۵) (التصریح)
رابطهی معنای زبانی و کنایی را بهخوبی میتوان در ابیات زیر نشان داد.
مثالهایی از صائب:
تیغ ستم ببین چه به زلف ایاز کرد پا از گلیم خویش نباید دراز کرد
مصراع دوم دو معنی دارد:
١-معنای زبانی (غیرادبی) لازم:باید پای هر کسی روی گلیم خودش باشد.
٢-معنای ادبی (کنایی) ملزوم: هر کس باید به حق خود قانع باشد و به حقوق دیگران تجاوز نکند.
از بس که نوبهار به تعجیل میرود
شاخ از شکوفه دست به دندان گرفته است
(*) دکتر کزازی، معادل «لازم» را «بایسته» آورده است. زیباشناسی سخن پارسی. بیان ص ۵٦.
«کیهان اندیشه» شمارهی ۵۵ (صفحهی ١۷٣)
دست به دندان گرفتن ١-گذاشتن انگشت بین دو ردیف دندان (معنی زبانی و غیرادبی).
٢-تحییر و تأسف خوردن یا تعجب کردن (معنی ادبی و کنایی)
از عاجزان بترس که از زخم پشه، پیل خاک سیه به فرق سر خویش میکند
خاک (سیاه) بر سر کردن ١-ریختن خاک بر روی سر (معنی اولیه و زبانی و غیرادبی -لازم)
٢-اظهار عجز و درماندگی کردن (معنی ثانویه، ادبی و کنایی-ملزوم)
هر که پشت پا نزد بر خواب در راه طلب کی به منزل میتواند پا به روی پا فکند
پا روی پا افکندن ١-گذاشتن (گردانیدن) پا روی پا (معنای اولیه و زبانی-لازم)
٢-استراحت کردن و آرام گرفتن (معنای ثانویه و ادبی-ملزوم)
البته باید متذکر شویم که کنایه فقط ویژهی شعر نیست. در بسیاری از گفتارهای روزانه ما، کنایاتی به کار میروند که بعضی در نوع خود بسیار شاعرانه و زیبا هستند. مثلن وقتی میگوییم: «کاش میتوانستیم برای پسرمان دستی بالا کنیم» به کنایه آرزوی «ازدواج فرزندمان» را کردهایم. همچنین وقتی که میگوییم: «فلانی ناخنخشک است» یا «آب از دستش نمیچکد» بهطورپوشیده «خست و بخل» او را بیان کردهایم.
همین مفاهیم هم در کتابهای نثر آمده است، البته با بیانی ادبی و گاه در پوشش صنایع و ویژگیهای نثر ادبی، چنانکه در عبارت زیر «به مهر بر نهادن» کنایه از «توقیف کردن اموال» است:
«بفرمود تا به سرای راست روشن روند و خریطههای کاغذ او همه بیارند و خانههای او را به مهر برنهند». (٢٦) یا ترکیب پاکشلواری (-پاکدامن و پاکدامنی. کنایه از عفت) در: «و پاکشلوار باش که پاکشلواری از پاکدینی است». (٢۷)
یا عبارت «دست در روی...انداختن» کنایه از «یک و دو کردن و در روی کسی ایستادن» در عبارت زیر: «قائد جوابی چند درشت داد چنانکه دست در روی احمد انداخت.» (٢٨) و ترکیب «دامن گرفتن» کنایه از «متوسل شدن»، در این عبارت: «بزرگا مردا که او دامن قناعت تواند گرفت و حرص را گردن فرو تواند شکست.» (٢٩)
همچنین «درازگردن کشیدهبالا»، کنایه از «احمق و نادان و کودن»، در جملهی زیر از کلیله و دمنه: «این فصول با اشتر درازگردن کشیدهبالا بگفتند.»
اکنون که مفهوم لازم و ملزوم روشن شد، ذیلن چند مثال دیگر از استادان سخن پارسی میآوریم و فقط به ذکر ملزوم (معنای کنایی) آن میپردازیم:
دگر پارسایان خلوت نشین به عیبش فتادند در پوستین (٣٠)
در پوستین...افتادن: عیبجویی و غیبتکردن.
دست پیش کسی داشتن (دست جلو کسی گرفتن) کنایه از منع کردن و بازداشتن
پر طاووس در اوراق مصاحف دیدم گفتم: این منزلت از قدر تو میبینم بیش
گفت:خاموش که هر کس که جمالی دارد هر کجا پای نهد دست ندارندش پیش (٣١)
دامنکشان (-با ناز و خرام) و غبار کالبد به هوا رفتن (-مردن و نابودشدن) در بیت زیر:
دامنکشان که میرود امروز بر زمین فردا غبار کالبدش بر هوا رود (٣٢)
«دامن کسی را گرفتن» کنایه از:
١-التماسکردن و متوسلشدن
مرا هر آینه روزی تمام کشته ببینی گرفته دامن قاتل به هر دو دست ارادت (٣٣)
٢-تظلم و دادخواهیکردن
دست گیر این پنج روزم در حیات تا نگیرم در قیامت دامنت (٣۴)
٣-بازداشتن و منعکردن
سحر سرشک روانم پی خرابی داشت گَرَم نه خون جگر میگرفت دامن چشم (٣۵)
«کیهان اندیشه» شمارهی ۵۵ (صفحهی ١۷۴)
۴-دستگیری و کمککردن
شیخ گفتش زان همه قرآن دمی دامنش نگرفت یک آیت همی (٣٦)
خرقه سوختن (آتش زدن) کنایه از:
١-ترک زهد و ریاکاری
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک جهدی کن و سرحلقهی رندان جهان باش (٣۷)
٢-کافر شدن (نظیر زنار بستن)
شیخ چون در حلقه زنار شد خرقه در آتش زد و در کار شد (٣٨)
٣-شکر و سپاسگفتن (نظیر صدقهدادن)
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته جامی به یاد گوشه محراب میزدم (٣٩)
و جنبیتکش (-خدمتگزار و بنده و غلام)
تا جنبیتکش تو باشی بر سر این نوبتی داغ سلطان کن به دل طوق خلیفه کش به جان (۴٠)
جوشخوردگی بدیع و بیان
الف-ایهام و کنایه
ایهام یکی از مباحث مهم در علم بدیع است، که به معنای بهگمانافکندن است و به قول شمس قیس «این صیغ چنان بود که لفظی ذو معنیین به کار دارد، یکی قریب و یکی غریب تا خاطر سامع نخست به معنی قریب رود و مراد قایل، معنی غریب باشد.» (۴١) چنانکه واژهی «مدام» در شعر حافظ:
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما (۴٢)
در نگاه نخست «مدام» به معنای همیشه (- نوشیدن همیشگی) و در نگرش دوباره معنای شراب را به ذهن میآورد.
حال اگر یک کنایه به شکل یک ایهام، هم در معنای حقیقی و زبانی خود دلالت کند و هم به معنای مجازی و فراقاموسی باشد، به آن «ایهام کنایی» میگوییم.
مانند:
ز شرم جلوهی مستانهی تو، سر و پا در گل ز طوق قمریان چون دود از روزن هوا گیرد (صائب)
پا در گل بودن معنای زبانی نزدیک:در خاک بودن ریشه و ساقهی سرو
معنای فراقاموسی دور (کنایی): گرفتار و مقید بودن سرو
مثال دیگر:
همچو مجنون ناتوانی از کجا عشق از کجا یافت در صحرا مگر دیوانه جان خویش را
(سلیم، مترادفات، ٣٢۴)
یافت در صحرا معنای نزدیک زبانی: گویی مجنون خود را در صحرا یافت.
معنای دور کنایی: گویی مجنون جان خود را مفت و بدون رنج به دست آورده است.
نمونههای دیگر از حافظ:
١- جایی که تخت و مسند جم میرود به باد گر غم خوریم خوش نبود به که می، خوریم (۴٣)
به باد رفتن. معنای نزدیک زبانی: حرکت کردن مسند و تخت جم (سلیمان) با باد
معنای دور کنایی: نابودشدن و از میان رفتن تخت و مسند سلیمان
٢- به تنگچشمی آن ترک لشکری نازم که حمله بر من درویش یکقبا آورد (۴۴)
تنگچشمی «تنگی چشم». معنای نزدیک زبانی: تنگی چشم ترکان (معروف است که ترکان چشمهای تنگ دارند).
معنای دور کنایی: بخل و خست
٣- سرّ سودای تو در چشم بماندی پنهان چشم تردامن اگر فاش نکردی رازم (۴۵)
چشم تردامن. معنای زبانی:
هنگام گریه کردن دامنه و پایین چشم، تر(خیس) است.
معنای کنایی: چشم آلوده به گناه و فاسق.
«کیهان اندیشه» شمارهی ۵۵ (صفحهی ١۷۵)
ب-استخدام، ایهام و کنایه
در گفتار قبل دربارهی «ایهام کنایی»، سخن گفتیم و اکنون به بحث دربارهی «ایهام استخدامی» میپردازیم.
«استخدام» یکی دیگر از مباحث علم بدیع است و آن اسم یا فعلی است که دو معنا داشته باشد و در هر یک از دو معنا با اسم یا فعل دیگری در جمله ترکیب شود. (۴٦) مانند این بیت از سعدی:
باز آ که در فراق تو چشم امیدوار چو گوش روزهدار بر الله اکبر است
الله اکبر دو معنی دارد، یکی معنی معروف و یکی دروازهای به همین نام در شیراز.
بنابراین حاصل معنا اینطور میشود:
١- در فراق تو چشم من به دروازه الله اکبر است (انتظار آمدن تو را میکشم).
٢- گوش آدم روزهدار که برای شنیدن اذان افطار انتظار میکشد.
البته نوع دیگری از صنعت استخدام آن است که لفظی دارای دو معنی باشد و واژهای با ضمیر بیاورند که به معنی دیگر واژه راجع باشد. (۴۷) مانند لفظ «گلستان» که در دو معنی «گلزار» و «کتاب گلستان سعدی» است و ضمیر «ش» در «همایونش» در پیوند با «دیباچه» به معنی دوم «گلستان» راجع میشود:
امید هست که روی ملال در نکشد از این سخن که گلستان نه جای دلتنگی است
حال با درنظرگرفتن این صنعت بدیعی باید بگوییم که بعضی کنایهها طوری بار گرفته میشوند که در ارتباط با دو مسندالیه یا مسند یا...به جای دو بار، یک بار به کار میروند و دو معنای «مجازی-حقیقی» یا «کنایی-زبانی» دارند و چون شبیه به صنعت استخدام در علم بدیع هستند، ایهام استخدامی نامیده میشوند.
مانند:
مرا سرو چمن به خاک راه نشاند زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست (۴٨)
به خاک راه نشاند. معنای زبانی و حقیقی در پیوند با «سرو»: کاشت (در خاک قرار داد) معنای کنایی و مجازی در پیوند با «مرا»: بدبخت و بیچاره و درمانده ساخت.
نمونهی دیگر:
من چو چنگم سر تسلیم و ارادت در پیش تو به هر ضرب که خواهی بزن و بنوازم (۴٩)
سر در پیش داشتن. معنای زبانی در پیوند با «چنگ»: (خمیدگی سر)
معنای کنایی در پیوند با «من»: (فرمانپذیری و تسلیم و رضا)
ج-ارداف (تشبیه کنایه)
در حاشیهی بحث کنایه در کتابهای بلاغت عربی، بحث دیگری آمده است با این محتوا: یکی از صنایع ادبی آن است که گوینده وقتی میخواهد مطلبی را بیان کند، معنی دیگری را که از توابع و لوازم معنای مقصود باشد بیاورد و از معنی گفتهشده به معنی خواستهشده اشاره کند. این صنعت را اهل بدیع «ارداف» گفتهاند و سیوطی آن را «تشبیه کنایه» نامیده است. (۵٠) با این مثال که در پایان داستان نوح (ع) در قرآن کریم آمده است «قضی الامر» یعنی هر کس هلاکتش منظور بود هلاک شد و هر کس باید نجات یابد، نجات یافت.
در کتابهای بدیع فارسی نیز، بحث «ارداف» آمده است. چنانکه «واعظ کاشفی» میگوید: ارداف لغة «از پی فرا شدن» است و در اصطلاح آوردن کلامی که لفظ گفتهشده اراده معنای حقیقی را نکند، بلکه آوردن لفظی مرادف آن باشد، مثلن وقتی شاعر میخواهد رفت و آمد و اجتماع مردم را بر در خانه ممدوح تصویر کند، میگوید:
کسی ندید در خانهی تو را بسته کسی نیافت سر کوچهی تو را خالی
زیرا بازبودن در خانه از لوازم رفتو آمدهای مردم است. (۵١)
بنابراین آنچه در معیارهای شناخت کنایه گفتیم، مثالهای بالا را میتوانیم کنایه به حساب آوریم و آنچه در اینجا «ارداف» نامیده شده است را نیز یکی از انواع کنایه بدانیم، زیرا «بازبودن در خانه» یا «بستهنبودن» آن، کنایه از میهماننوازی است.
سیوطی ترکیب «قاصرات الطرف» را از قرآن کریم برای «ارداف» مثال آورده و میگوید: آنان زنان پاکدامنی هستند که در بهشت چشمانشان جز به همسرانشان متمایل نیست و در این معنی از لفظ «عفت» استفاده نشده است و قرآن مترادف «عفیفات» را «قاصرات الطرف» گفته است. آنگاه «سیوطی» بین «ارداف و کنایه» دو فرق قائل شده است و میگوید: «کنایه انتقال از لازم به ملزوم و ارداف، انتقال از مذکور به متروک» است. (۵٣)
همانطور که گفتیم «ارداف» نیز نوعی کنایه است، بنابراین «قاصرات الطرف» کنایه از «زنان پاکدامن» است، زیرا از ذکر لازم (زنانی که چشمانشان جز به همسرانشان متمایل نیست) اراده ملزوم (پاکدامنی) شده است.
«زمخشری» در تفسیر «الکشاف» ذیل آیه «الرحمن علی العرش استوی» میگوید: بعضی کنایهها معنایشان بر خلاف معنای ظاهری آنهاست. یعنی فقط ملزوم کنایه منظور است نه لازم آن یا به عبارتی دیگر جملهای که معنایش بر خلاف معنای ظاهر آن باشد. مثلن در آیه فوق «استواء» کنایه از ملک و حکومت الاهی است. اما در اینجا منظور این نیست که خداوند بر عرش نشسته یا جای گرفته باشد. اما بههرحال زمخشری این نوع کلام را «کنایه» شمرده است. مثال دیگر آیهی «الارض جمیعا قبضته یوم القیامه...» (۵٣) کنایه از عظمت و جلالت خداوند است، بدون اینکه «قبض» و «گرفتن» از جهت حقیقت یا مجاز منظور باشد.
پینوشتها:
١- اساس البلاغه، زمخشری، چاپ بیروت، ص ۵۵٢.
٢- Article/persian_literature/poem/Literary_technique/2012/12/3/85745
٣- تاج المصادر، تصحیح هادی عالمزاده، دفتر مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ص ١٩۴.
۴- کتاب المطول، چاپ قم، ص ۴٠۷.
۵- کتاب الصناعتین، ابو هلال العسکری، تحقیق مفید قمحه، بیروت، ص ۴٠۷.
٦- کتاب التعریفات، ص ٨١.
۷- ترجمان البلاغه، رادویانی، انتشارات اساتیر، ص ٩٩.
٨- البیان العربی، بدوی طبانه، چاپ بیروت، ص ١۷۷.
٩- هنجار گفتار، چاپ اصفهان، ص ١٩٩.
١٠- بیان، سیروس شمیسا، ص ٢٣۵.
١١- بیان، میر جلالالدین کزازی، ص ١۵۷.
١٢- معانی و بیان، علامه همائی، نشر هما، ص ٢٠۵.
١٣- بیان، ص ٢۵۴.
١۴- گزیدهی فابوسنامه، تصحیح غلامحسین یوسفی، امیرکبیر، ص ۵۵.
١۵- لیلی و مجنون، نظامی گنجوی، تصحیح برات زنجانی، چاپ دانشگاه تهران، ص ٦.
١٦- مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسن، امیرکبیر، ١/٣٦۵۴.
١۷- فرهنگ نوادر لغات و اصطلاحات آثار عطار نیشابوری، به کوشش اشرفزاده، ص ١۵۵.
١٨- سوره بقره، آیه ١٨۷ به نقل از البرهان فی علوم القرآن، زرکشی، ج ٢، ص ٣٠٣.
١٩- سورهی مائده، آیهی ٦، به نقل از البرهان فی علوم القرآن، زرکشی، ج ٢، ص ٣٠٣.
٢٠- سورهی نور، آیهی ٢٠.
کیهان اندیشه، شمارهی ۵۵ (صفحهی ١۷۷)
٢١- سورهی البلد، آیهی ١٦.
٢٢- شعر بیدروغ، شعر بینقاب، عبدالحسین زرینکوب، انتشارات جاویدان، ص ٦١.
٢٣- ترجمه الاتقان سیوطی، سیدمهدی حائری، انتشارات امیرکبیر، ج ٢، ص ١۵۵.
٢۴- التبیان فی علم المعانی و البدیع و البیان، شرفالدین حسین بن محمد طیبی، چاپ بیروت، ص ٢٦١.
٢۵- کتاب المطول، تفتازانی، ص ٣۷۵.
٢٦- گزیدهی سیاستنامه، به کوشش جعفر شعار، نشر بنیاد، ص ۷٠.
٢۷- قابوسنامه، به کوشش غلامحسین یوسفی، انتشارات علمی و فرهنگی، ص ٢٢۷.
٢٨- تاریخ بیهقی، تصحیح خلیل خطیب رهبر، ص ۴٦٢.
٢٩- تاریخ بیهقی، تصحیح فیاض، ص ٦۷.
٣٠- بوستان سعدی، تصحیح غلامحسین یوسفی، انتشارات خوارزمی، بیت ٣٠٣۵.
٣١- گلستان سعدی، تصحیح غلامحسین یوسفی، انتشارات خوارزمی، ص ١٢.
٣٢- کلیات سعدی، تصحیح عباس اقبال، انتشارات جاویدان، ص ٦٠٢.
٣٣- غزلیات سعدی، به کوشش خطیب رهبر، ص ۵٣.
٣۴- همان مأخذ، ص ٢١٣.
٣۵- دیوان حافظ چاپ فردوسی و غنی، ص ٢٣٢.
٣٦- فرهنگ نوا در لغات و تعبیرات آثار عطار نیشابوری، ص ٢۵٣.
٣۷- دیوان حافظ ص ١٨۴.
٣٨- منطقالطیر عطار، تصحیح سیدصادق گوهرین، انتشارات علمی و فرهنگی، ص ۷۷.
٣٩- دیوان حافظ، ص ٢١٨.
۴٠- گنجینهی گنجوی، تصحیح وحید دستجردی، ص ١٩٠.
۴١- المعجم فی معاییر اشعار العجم، شمس قیس رازی، تصحیح قزوینی، انتشارات زوار، ص ٣۵۵.
۴٢- دیوان حافظ، ص ٩.
۴٣- همان مأخذ، ص ٢۵۷.
۴۴- همان مأخذ، ص ٩٩.
۴۵- همان مأخذ، ص ٢٣٠.
۴٦- نگاهی تازه به بدیع، سیروس شمیسا، نشر فردوس، ص ١٠٣ و ١٠۴.
۴۷- همان مأخذ.
۴٨- دیوان حافظ، ص ٢٣.
۴٩- غزلیات سعدی، ص ۵٨۴.
۵٠- ترجمه الاتقان، سیوطی، ص ١۵٨.
۵١- بدایع الافکار فی صنایع الاشعار، میرزا حسین واعظ کاشفی، تصحیح کزازی، نشر مرکز، ص ١٠۵.
۵٢- ترجمه الاتقان، سیوطی، ص ١۵٩.
۵٣- سورهی الزمر، آیه ٦۷.