امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سيندرلا در خيابان جردن

#1
!!!!! پيشگفتار !!!!! كليه اسامی اين داستان به صورت اتفاقی انتخاب شده اند. .بالاخره واسه نوشتن اين داستان بايد چنتا اسم به كار می برديم كه از شانس خوب يا بد بعد از قرعه كشی به اين اسامی رسيديم.!!! پس خانمهای محترم لطفا بيخيال!!!!!

سيندرلا در خيابان جردن

يکی بود يکی نبود غير از خدای مهربان هيچکس نبود.

در زمانهای جديد دختری بود به نام سيندرلا كه به چشم قهرمان قصه ای خيلی محشر بود. سيندرلا به همراه نامادری خود و دخترانش به اسمهای آناستازيا و گرازيلا در يكی از فرعی های جردن زندگی می نمود .(البته همون طوری كه خودتان بهتر می دانيد اين اسامی قديميشان بوده و چون ثبت احوال به آنها گير داده بود كه اساميتون معنی ندارد پس ناچاربه تعويض اسامی خود شدند.به اين ترتيب سيندرلا به عاطفه. اناستازياو گرازيلا به سحر و مريم تغيير نام دادند.!!! و مادر آنها هم به علت عارضه جو گيری اسم مستعار رويا رو برگزيد!!!!!)

هنگامی كه عاطفه نوزادی بيش نبود مادرش را كه از نويسندگان و روشنفكران دوره خود بود به خاطر بيماری سل از دست داد.پدرش كه بر خلاف مادر انسانی عاقل و بازاری بود برای نگهداری از عاطفه و روشن ماندن اجاق گاز منزل با مادر مريم و سحر ازدواج نمود.اما روزگار نامراد كه قصد داشت حال عاطفه را بگيرد بر وفق مراد نگذشت و پدر عاطفه كه مردی نجيب و پاكدامن بود در اثر بيماری ايدز در گذشت.

پس از آن بود كه نامادری و دخترانش چهره واقعی خود را نشان دادند و به آزار و اذيت عاطفه پرداختند.آنها پس از آنكه تمام ثروت پدر عاطفه را خرج ليپوساكشن و جراحی پلاستيك بخشهای خود نمودند به مفلسی افتادند و از آن پس نامادری عاطفه از طريق انتقال ويروس ايدز به ديگران ( ازطريق دندان پزشكي! ) معاش خانواده را امرار می نمودند.

نامادری و دخترانش هيچ يك از حقوق عاطفه را به رسميت نمی شناختند.آنها نه تنها اجازه خريد يك يك خط تلفن همراه را به عاطفه نداده بودند حتی اجازه نمی دادند اين دختر معصوم ساعت ۱۲ شب به بعد با تلفن حرف بزند. با اين وجود عاطفه هيچ اعتراضی نمی كرد. زيرا می دانست مريم و سحركه از نظر زيبايی شبيه فمنيست ها بودند به باربی بودن او و چشمان لنز سر خود و موهايی كه دكلره خدايی بود حسادت می كردند.

عاطفه روزها را به تماشای برنامه های ماهواره و شب ها كه پارازيت ها شروع می شد را به نظاره سريال كمر بندها را ببنديد می گذراند! مريم و سحر هر روز صبح برای شركت در كلاسهای دانشگاه به دانشگاه هنر می رفتند. اما عاطفه هر روز را در تنهايی و غريبی به شب می رساند. تنها دوستان او چهار موش نه چندان كوچك جوب بلوار كشاورز بودند كه شهردار تهران (سهيل )قرار بود بعد از رسيدگی به كار مديران و همكاری با شخصی به نام مهران در پيدا كردن دختران نه چندان شايسته وغيره و ذالك فكری نيز به حال آنها بكند و همچنين يك سگ سفيد ناز نجس.

دوستان عاطفه چند بار از او خواسته بودند تا او را از اين فلاكت و بدبختی نجات بدهند.اما عاطفه به خاطر آن قلب مهربان و كوچكش و البته بالارفتن مبلغ ديه هرگز حاضر نبود آسيبی به نامادری و دخترانش برسد.

سگ سفيد ناز نجس از عاطفه خواسته بود تا اجازه دهد پاچه رويا رابگيرد و موش های نه چندان كوچك منتظر اشاره عاطفه بودند تا در غذای رويا و دخترانش بی تربيتی كنند تا نسل فساد و تباهی را از خيابان های جردن برچينند.

البته آنها چندين بار دور از چشم عاطفه پاچه شلوارهای مريم و سحر را نيز جويده و كوتاه نموده بودند.اما آن دو بی توجه به اين حركت موشهای نه چندان كوچك!شلوارها رو می پوشيدند و آنها رو مد نيز نموده بودند.

حتی يك بار يكی از اين موشهای نه چندان كوچك به عاطفه گفت: من امروز از داروخانه هلال احمر چند بسته مرگ من خريدم. آنها را در غذای اين بدجنس ها بريز و خود را راحت كن.

اما عاطفه نه تنها اين پيشنهاد را نپذيرفت بلكه از موش خواست ديگر هيچ وقت حرف نزند زيرا می خواست قصه اش رئال باشد.

اما از آنجايی که هرکس نان قلبش يا آب قلبش يا يک چيزی در همين مايه ها رو ميخورد زندگی روی خوش خود رو نيز به عاطفه نشان داد.يک روز صبح که عاطفه برای خريد بربری فانتزی به خيابان رفته بود آقازاده ی روياهاش سوار بر ماکسيمای سفيد در خيابان می بيند...
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://nowhe.blogfa.com/
پاسخ
 سپاس شده توسط سحر. ، lakyboy ، fat.k ، hani eh ، delara ، 22niusha22 ، ✘PETER✘ ، حقوقدان انجمن ، persian7 ، hokm
آگهی
#2
25r3025r3025r3025r3025r3025r3025r3025r3025r30
25r3025r3025r3025r3025r3025r3025r3025r3025r30
25r3025r3025r3025r3025r3025r3025r3025r3025r30
25r3025r3025r3025r3025r3025r3025r3025r3025r30
25r3025r3025r3025r3025r3025r3025r3025r3025r30
25r3025r3025r3025r3025r3025r3025r3025r3025r30
25r3025r3025r3025r3025r3025r3025r3025r3025r30
25r3025r3025r3025r3025r3025r3025r3025r3025r30
25r3025r3025r3025r3025r3025r3025r3025r3025r30
25r3025r3025r3025r3025r3025r3025r3025r3025r30
25r3025r3025r3025r3025r3025r3025r3025r3025r30
پاسخ
 سپاس شده توسط abolfazl-r ، ✘PETER✘
#3
طولانی بود نخوندم....ولی حتما خوب بود مرسیSmile
هــــــــــــــــ....
خیـــلی عجیبه....
همیشه تو لحظه هایی که داغونی فقط یه نفر میتونه آرومت کنه.....
اونم کسییه که داغونت کرده....
p336
پاسخ
 سپاس شده توسط abolfazl-r ، ✘PETER✘
#4
بدک نبود
پاسخ
 سپاس شده توسط abolfazl-r ، ✘PETER✘
#5
جالب بود
سپاسیدم
سيندرلا در خيابان جردن 1
پاسخ
 سپاس شده توسط abolfazl-r ، ✘PETER✘
#6
خيلي طولاني بود ConfusedUndecidedنخوندم ولي سپاسيدمWink
  سيندرلا در خيابان جردن 1
   سلامتی اونایی که اول فکر کردیم 1 رنگن

ولی بعد فهمیدیم مداد رنگی 46 رنگن!
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘
آگهی
#7
جالب بود.res2
پاسخ
#8
Big GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig Grin
#من نه پيغمبرم.نه پى منبرم#
^اينجا به امثالى مث شما قيمت زدن^
مث تويى كه هر كى پا بده فابته...#
#اگه راه بده دافته.ميگى دنيا به(كامته).
_-اون تو دامته رامته اينقدر ميرى جلو تا بگا بره رابطه_
"همينا كارته" ^_^
پاسخ
#9
سیندرلا به این سبک ندیده بودیم Exclamation عجب
به سلامتیه رفقای قدیم
که شدن ..... های جدید
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان