27-07-2014، 12:16
(آخرین ویرایش در این ارسال: 31-07-2014، 14:08، توسط تنهای تنها ی تنها.)
انعام .....
یکی از دوستان شخص ثروتمندی ، گاه و بی گاه هدیه ای برای او میفرستاد و این هدایا را همیشه پسر بچه ای که مستخدم او بود میبرد. مرد ثروتمند که همیشه مشغول کارش بود ، هیچ وقت به روی خودش نیاورده بود که باید انعامی به پسر بچه بدهد. یک روز که پسرک از طرف اربابش هدیه ای اورده بود ، وقتی در را برای او باز کردند ، مستقیما هدیه را به اتاق مرد ثروتمند برد و پس از ورود به اتاق گفت : این هدیه را اربابم برایتان فرستاده است . مرد که پشت میز نشسته بود و چیزی مینوشت ؛ بلند شد و گفت : پسرم ! این طرز هدیه اوردن نیست . تو بنشین روی صندلی تا من بروم بیرون و طرز صحیح هدیه اوردن را به تو یاد بدهم !! بعد هدیه را برداشت و از اتاق خارج شد و پسرک هم روی صندلی نشست. پس از لحظاتی با انگشت به در اتاق زد.
پسرک گفت : بفرمایید!
مرد وارد اتاق شد و پس از سلام گفت : قربان ! خیلی معذرت میخواهم که مزاحم کارتان شدم !! اربابم این بسته را برای شما فرستادند گفتند امیدوارند این هدیه ی ناقابل رااز ایشان بپذیرید !! پسرک جواب داد : از قول من به اربابت سلام برسان . ضمنا این انعام را هم از من قبول کن !!
اخه بی انصاف ها ! 105 تا بازدید فقط 7 تا سپاس ! فقط 5 تا نظر ؟؟ دیگه به هیچ کس سپاس نمیدم....
سپاس بدید !! تو را خدا !!