24-07-2014، 13:26
بسم رب المنتظر المهدي
با خون دل نوشتم نزديک دوست نامه انّي رأيت دَهراً مِنْ هِجرِکَ القيامه
سلام. چه تلخ است نوشتن نامهاي از دردهاي اين جهان فاني به ساکنين آن ديار باقي! از کجا بگويم که نَمي از اين يَمِ رنجنامهها باشد؟ من از شما شکايت دارم!! شمايي که همه رفتيد و مايي که شايد به اقتضاي سِن مجبور به ماندن شديم تا ببينم آنچه را که نبايد ميديديم. [نا]کسي ميگفت دلاوريهاي شما، ما را در مسير تکامل!!! ساليان سال به عقب انداخت و من فهميدم که اين سخن نيست بلکه هذيانهاييست که از قلبهايي مريض خارج ميشود که مسيح هم از درمان آنها عاجز است و باشد که عصاي موسي آنها را بشکافد. در نبود شما جاي همه چيز عوض شده است. مدعيان مذهب پشت سر علي نماز ميخوانند و غذا بر سر سفرهي معاويه تناول ميکنند. داعيهي محبت علوي دارند و حتي يکبار نامهاش را به مالک نديدهاند. براي جلب نظر اکثريت جامعه حاضرند تمام اعتقادات را به ارزاني بفروشند تا مشمولِ آن اکثريت شوند غافل از آنکه خداوند در قرآن بارها فرموده: اَکثَرُهُم لا يَعقِلون! و مگر علي اکثريت داشت؟ چه بگويم؟ هنوز هم مادران طلاهاي خود را ميفروشند اما نه براي کمک به دين و کيان جامعه که براي بستن دهان فرزنداني که براي تجارت تن به ابزار پيشرفتهتري نيازمندند. هنوز هم مردم شبهاي جمعه گرد هم جمع ميشوند اما نه براي کميل اميرالمومومنين که براي شب نشينيهايي که ميزبان آن حضرت ابليس است. باور نميکنيد نه؟ در جامعهي بدون شما، افتخار به استخوانهاي پوسيدهي نياکان 2000 ساله که زخم سلطه را بر دوشمان گذاردند اجر و قرب بيشتري دارد تا بازديد از تنديس زندهي مقاومت در يکي از آسايشگاهها. حق دارم که از شما شکايت داشته باشم که يکباره همه با هم ما را تنها گذاشتيد. باز هم بگويم؟ در نبود شما اين روبهکان بيشههاي خالي از شير، مستانه، عربدهي سرمستي ميکشند و بر سر ميز تمدن در ظرفهاي هيچبار مصرفشان ، چوب حراج به دين زده و آنرا خيرات ميکنند. شک ندارم که حتي از تابوتهاي شما هم واهمه دارند که نميدانيد چه بلوايي برپا ميشود آنگاه که قرار است يکي از گمنامترين شما در گوشهاي از حياط يکي از اين دانشگاهها آرام بگيرد. در نبود شما باز هم علي سر در چاه ميکند و دل عالم را خون. به برکت شما انرژي هستهاي حق مسلم ما ميشود اما دفاع از مکتب شيعه و اهل بيت عليهم السلام به صلاح نيست. راستي اگر شما بوديد کسي جرأت داشت اينچنين بي باک به پيامبرمان توهين کند؟ در نبود شما حتي آسمان هم درباريدن بر زمين بخل ميورزد. زمين براي روياندن ناز ميکند. خواندن پرندگان ديگر صفايي ندارد. چقدر شبيه آخرالزمان شده است اين جهان بي شما... و علي همچنان غريب!! بدون شما ندبهخوانان جمعه صبحها هر روز پيرتر ميشوند و ديگر کسي به شمعدانيهاي باغچهها آب نميدهد که براي ظهور مولاي غريبمان دعا کنند. ديگر کسي جمعه صبحها کوچهها را آب و جارو نميکند به اميدي...
اعتراف ميکنم که به اينجاي نوشتهها که رسيدم خجالت کشيدم. عرق شرم بر پيشانيم نشست. پس ما؟؟ با اين همه ادعا؟؟ باز هم غريبي؟ ديگر بس است نامه نوشتن... بروم فکري کنم تا شايد... نه بهتر است بگويم تا باشد که دوباره بتوان همان روزهاي خوب عاشقي را زنده کرد. اللهم عجل لوليك الفرج و العافية و النصر و اجعلنا من خير اعوانه و انصاره و شيعته و المستشهدين بين يديه.
نويسنده: محمدعلي
با خون دل نوشتم نزديک دوست نامه انّي رأيت دَهراً مِنْ هِجرِکَ القيامه
سلام. چه تلخ است نوشتن نامهاي از دردهاي اين جهان فاني به ساکنين آن ديار باقي! از کجا بگويم که نَمي از اين يَمِ رنجنامهها باشد؟ من از شما شکايت دارم!! شمايي که همه رفتيد و مايي که شايد به اقتضاي سِن مجبور به ماندن شديم تا ببينم آنچه را که نبايد ميديديم. [نا]کسي ميگفت دلاوريهاي شما، ما را در مسير تکامل!!! ساليان سال به عقب انداخت و من فهميدم که اين سخن نيست بلکه هذيانهاييست که از قلبهايي مريض خارج ميشود که مسيح هم از درمان آنها عاجز است و باشد که عصاي موسي آنها را بشکافد. در نبود شما جاي همه چيز عوض شده است. مدعيان مذهب پشت سر علي نماز ميخوانند و غذا بر سر سفرهي معاويه تناول ميکنند. داعيهي محبت علوي دارند و حتي يکبار نامهاش را به مالک نديدهاند. براي جلب نظر اکثريت جامعه حاضرند تمام اعتقادات را به ارزاني بفروشند تا مشمولِ آن اکثريت شوند غافل از آنکه خداوند در قرآن بارها فرموده: اَکثَرُهُم لا يَعقِلون! و مگر علي اکثريت داشت؟ چه بگويم؟ هنوز هم مادران طلاهاي خود را ميفروشند اما نه براي کمک به دين و کيان جامعه که براي بستن دهان فرزنداني که براي تجارت تن به ابزار پيشرفتهتري نيازمندند. هنوز هم مردم شبهاي جمعه گرد هم جمع ميشوند اما نه براي کميل اميرالمومومنين که براي شب نشينيهايي که ميزبان آن حضرت ابليس است. باور نميکنيد نه؟ در جامعهي بدون شما، افتخار به استخوانهاي پوسيدهي نياکان 2000 ساله که زخم سلطه را بر دوشمان گذاردند اجر و قرب بيشتري دارد تا بازديد از تنديس زندهي مقاومت در يکي از آسايشگاهها. حق دارم که از شما شکايت داشته باشم که يکباره همه با هم ما را تنها گذاشتيد. باز هم بگويم؟ در نبود شما اين روبهکان بيشههاي خالي از شير، مستانه، عربدهي سرمستي ميکشند و بر سر ميز تمدن در ظرفهاي هيچبار مصرفشان ، چوب حراج به دين زده و آنرا خيرات ميکنند. شک ندارم که حتي از تابوتهاي شما هم واهمه دارند که نميدانيد چه بلوايي برپا ميشود آنگاه که قرار است يکي از گمنامترين شما در گوشهاي از حياط يکي از اين دانشگاهها آرام بگيرد. در نبود شما باز هم علي سر در چاه ميکند و دل عالم را خون. به برکت شما انرژي هستهاي حق مسلم ما ميشود اما دفاع از مکتب شيعه و اهل بيت عليهم السلام به صلاح نيست. راستي اگر شما بوديد کسي جرأت داشت اينچنين بي باک به پيامبرمان توهين کند؟ در نبود شما حتي آسمان هم درباريدن بر زمين بخل ميورزد. زمين براي روياندن ناز ميکند. خواندن پرندگان ديگر صفايي ندارد. چقدر شبيه آخرالزمان شده است اين جهان بي شما... و علي همچنان غريب!! بدون شما ندبهخوانان جمعه صبحها هر روز پيرتر ميشوند و ديگر کسي به شمعدانيهاي باغچهها آب نميدهد که براي ظهور مولاي غريبمان دعا کنند. ديگر کسي جمعه صبحها کوچهها را آب و جارو نميکند به اميدي...
اعتراف ميکنم که به اينجاي نوشتهها که رسيدم خجالت کشيدم. عرق شرم بر پيشانيم نشست. پس ما؟؟ با اين همه ادعا؟؟ باز هم غريبي؟ ديگر بس است نامه نوشتن... بروم فکري کنم تا شايد... نه بهتر است بگويم تا باشد که دوباره بتوان همان روزهاي خوب عاشقي را زنده کرد. اللهم عجل لوليك الفرج و العافية و النصر و اجعلنا من خير اعوانه و انصاره و شيعته و المستشهدين بين يديه.
نويسنده: محمدعلي