24-07-2014، 13:11
بسم الله الرحمن الرحيم
هنوز چشمانمان به راه مانده تا شايد باز ظهور كني، هنوز عرق شرم از رخسار مي بارد چون در ديار سبز ما علف هاي هرزي پيدا شدند تا شايد به خيال خام خود بتوانند…
اما آن ها اين خيال خامشان را به گور خواهند برد. اما ما هم چنان چشم انتظاريم، حال به جاده چالوس يا جاده هاي ديگر اين ديار سبز شايد در ديار، خودمان بيشه بنه.
شايد خواب مادر بزرگ خوش تعبير شود،شايد هم خواب من خوش تعبير شد. تعبير خواب من و مادر بزرگ ديداريار است. ما اين خيال را در خواب ها و روياها و گوشه كنار زندگيمان با خود حمل مي كنيم.
عزيزا، مهربانا؛
از غم دوست در اين ميكده فرياد كشم دادرس نيست كه در هجر رخش دادكشم
كاش مي شد خداوند يك روز از زندگي انسان را رويايي مي كرد و روياي انسان به نمايش حقيقت مي پيوست و من رويايم اين بود ديدار يار. يك نگاه تو برايم سال ها آرزوست، يك ديدار تو برايم روزها گفت و گوست.
كاش مي شدديار سبزها را با نور خود منور مي ساختيد و كاش مي شد ديار دل سبز ما را كه حال يك كشتي به ساحل نشسته است و احتياج به ناخدايي چون تو دارد روشن مي كردي. اي ناخداي جزيره ي عشق! نظر به كشتي طوفان زده ي ما كن.
به هر در مي زنم دربسته امروز؛
اگر هم دري باز باشد خود بادستان گنه كارم بسته ام. شايد در پرده نهان بودن چهره ي يار مهربان از گناه من و توست و كاش به جاي ترك معصيت، طعم تلخش را اصلاً نمي چشيدم، آن وقت شايد چشم به جمال دلربايش روشن شود.
به انتظارت خواهم نشست.
*طاهره تبرايي از روستاي بيشه بنه
هنوز چشمانمان به راه مانده تا شايد باز ظهور كني، هنوز عرق شرم از رخسار مي بارد چون در ديار سبز ما علف هاي هرزي پيدا شدند تا شايد به خيال خام خود بتوانند…
اما آن ها اين خيال خامشان را به گور خواهند برد. اما ما هم چنان چشم انتظاريم، حال به جاده چالوس يا جاده هاي ديگر اين ديار سبز شايد در ديار، خودمان بيشه بنه.
شايد خواب مادر بزرگ خوش تعبير شود،شايد هم خواب من خوش تعبير شد. تعبير خواب من و مادر بزرگ ديداريار است. ما اين خيال را در خواب ها و روياها و گوشه كنار زندگيمان با خود حمل مي كنيم.
عزيزا، مهربانا؛
از غم دوست در اين ميكده فرياد كشم دادرس نيست كه در هجر رخش دادكشم
كاش مي شد خداوند يك روز از زندگي انسان را رويايي مي كرد و روياي انسان به نمايش حقيقت مي پيوست و من رويايم اين بود ديدار يار. يك نگاه تو برايم سال ها آرزوست، يك ديدار تو برايم روزها گفت و گوست.
كاش مي شدديار سبزها را با نور خود منور مي ساختيد و كاش مي شد ديار دل سبز ما را كه حال يك كشتي به ساحل نشسته است و احتياج به ناخدايي چون تو دارد روشن مي كردي. اي ناخداي جزيره ي عشق! نظر به كشتي طوفان زده ي ما كن.
به هر در مي زنم دربسته امروز؛
اگر هم دري باز باشد خود بادستان گنه كارم بسته ام. شايد در پرده نهان بودن چهره ي يار مهربان از گناه من و توست و كاش به جاي ترك معصيت، طعم تلخش را اصلاً نمي چشيدم، آن وقت شايد چشم به جمال دلربايش روشن شود.
به انتظارت خواهم نشست.
*طاهره تبرايي از روستاي بيشه بنه