امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

من توی شلمچه ام

#1
کاروان فرزندان شاهد استان یزد ، آخرین روز حضور در مناطق جنگی را در خاک گلگون شلمچه می گذراند .
دختر شهید خراسانی را دیدم که خیی ناراحت و مظطرب به نظر می رسید . علت نگرانی اش را جویا شدم . گفت : دوست داشتم به دشت عباس برویم . پدرم ان جا شهید شد . انگار قرار نیست آن جا را ببینیم ....
برای دلداری دادن ، گفتم : تمام این زمین ها یکی است . همه این سرزمین مقدس است . همه جایش بوی شهدا را می دهد . وجب به وجب این خاک با خون شهدا متبرک شده .
حرف هایم فایده نداشت . نتوانستم مجابش کنم . اصرار داشت حتما به دشت عباس برویم . ولی با توجه به برنامه ریزی های انجام شده ، این مسئله برای مسئولین کاروان غیر ممکن بود . زیارت شلمچه تمام شده بود . داشتیم بچه ها را به طرف اتوبوس هدایت می کردیم . همان دختر را دیدم که حالا خیلی خوشحال و سر حال بود . جلو رفتم و پرسیدم .: چی شده خانم خراسانی ، خوشحال هستی ؟
دختر شهید خراسانی با تبسم جواب داد : راست اش پدرم را در همین جا دیده ام . به من گفت نمی خواهد دنبالم بگردی . من توی شلمچه ام .
بعد مکثی کرد و ادامه داد: پدرم گفت تو تا حالا هر کجا که بودی من هم در کنار تو بودم ولی چرا این قدر دیر به دیدنم آمده ای ؟
راوی : محمد حسن مصون
من توی شلمچه ام 1
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان