23-07-2014، 17:25
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ماهیگیری که چریک شد/ ۴۰ سال از مرگ احمد ذیبرم گذشت
«ما نمیتوانیم با ترحم با دشمنان خلق روبرو شویم.
کسی که کینهای بیپایان به دشمنان خلق نداشته باشد،
نمیتواند از عشق به خلق سخن گوید.»
احمد ذیبرم
تاریخ ایرانی – امید ایرانمهر: پیرمرد با هیجان ماجرا را تعریف میکرد. انگار همین دیروز بود که سردبیر صدایش زد و خبر کشته شدن چریک را به او داد و راهی محل حادثهاش کرد. به سرعت خودش را به نازیآباد رساند تا گزارشی از محل تهیه کند. محله نازیآباد شلوغ بود و بوی گوگردی که در فضا پیچیده بود خبر از ماجرایی میداد که ساعتی پیش اتفاق افتاده است. او باید سر از اصل ماجرا درمیآورد و گزارش اختصاصیاش را به روزنامه میرساند، پس با مردم گرم صحبت شد. ساکنان منطقه گفتند چریک جوان در خانهای پناه گرفت و وقتی ساواک از حضور او در منطقه مطلع شد، گروه کثیری از نیروهایش را به منطقه گسیل کرد و درگیری آغاز شد. با ساکنان خانه صحبت کرد و نوشت. نوشت و نوشت و به روزنامه بازگشت و نوشتن گزارش را آغاز کرد. از ساواک دستور داده بودند که چریکها را «خرابکار» بنامند اما او همچنان از لفظ «مردان مسلح» استفاده و ماجراهای این تقابل را بیکم و کاست روایت میکرد. فردا گزارشش چاپ شد و سر و صدای بسیاری به پا کرد. ساواکیها به سراغش آمدند و راهی اوین شد. این موضوع باعث شد تا همین حالا که ۴۰ سال از ماجرا گذشته، نام آن چریک جوان را هیچگاه از خاطر نبرد. محمد بلوری روزنامهنگار قدیمی هنوز هم گاهی در مصاحبههایش از نوشتن گزارش مرگ جوانی بنام ذیبرم (Zibrom) سخن میگوید. چریکی ۲۷ ساله از اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق که ۴۰ سال قبل یعنی در روز ۲۸ مردادماه ۱۳۵۱ در درگیری با نیروهای ساواک کشته شد.
ماهیگیری و زندگی در فقر
نام کوچک او احمد بود و فامیلی درستش ذِیبَرُم است. پدرش «بخشی ذیبرم» از اهالی بندر انزلی و کارش ماهیگیری بود اما درآمدش کفاف مخارج را نمیداد و زندگی در این خانه زیر سایه فقر و تنگدستی میگذشت. احمد فرزند اول خانواده بود که سال ۱۳۲۴ به دنیا آمد و از همان سنین کودکی برای تامین معاش خانوادهاش در کنار پدر به ماهیگیری مشغول شد و بعدها برای فراهم آوردن هزینه تحصیل به باربری در بندر پرداخت.
با ممنوع شدن صید ماهی از سوی شیلات برای ماهیگیران آزاد، فقر روی خشن خود را به خانواده احمد نشان داد و او را مجاب کرد برای حل این مشکل به استخدام اداره شیلات درآید. کار او در شیلات صید ماهی با تورهای بزرگ بود و این برای او که جوانی کم سن و سال به حساب میآمد، کاری سخت بود اما در عوض روحیه مقاومت را در او متبلور کرد. روحیهای که احمد را به رغم سن پایینش تکیهگاه خانواده کرده بود.
برادرش در این باره میگوید: «شرایطی را به خاطر میآورم که هفت هشت سالی بیشتر نداشتم، که شکل و شمایل احمد، به عنوان مسئول خانواده برایم جا افتاده بود. تلاش احمد را در کنار مشقت پدر و مادر، هموارهگی نقش محکم و جا افتادهاش را با اراده با صلابتش در تار و پود کل جامعه پر جمعیت خانواده حس میکردیم.»
او در دوران تحصیل با برخی اعضای بعدی سازمان فداییان چون بهمن آژنگ و حسن نیکداوودی همکلاس شد و دوستی با آنان و تشکیل جلسات فکری در خانهها و بیرون، افکار سیاسی و میل به مبارزه را آرام آرام در وجودش میپروراند. آنچنان که در همان نوجوانی با جریانی که «گروه فلسطین» نامیده میشد، ارتباط تنگاتنگی یافت. گروهی چپگرا وابسته به جریان جزنی- ضیاظریفی که مبارزهای بیمرز علیه ظلم و نابرابری را تبلیغ میکرد.
چند سالی که گذشت احمد به دوره خدمت اجباری رفت و پس از آن مدتی در کارخانه «شیشه قزوین» و چند صباحی هم در «بنز خاور» تهران، مشغول به کار شد و سرانجام به عنوان کتابدار در کتابخانه پارک شهر فیشرآباد تهران، کار خود را آغاز کرد. همین سالها بود که برای آخرین بار برای دیدار خانواده به زادگاهش رفت. دیداری که به واسطه مهر بیش از اندازه او به اهل خانه خصوصاً پدرش، همه را متعجب کرده بود. بعد از این دیدار احمد سوار بر اتوبوسی شد که از سمت اردبیل و آستارا، با عبور از انزلی به سوی تهران میآمد و اینچنین سفر بیبازگشت خود را آغاز کرد.
پیوستن به فداییان و آغاز زندگی چریکی
زندگی در تهران به تسریع روند رشد او به عنوان نیرویی مبارزاتی کمک کرد. کار در کارخانه و زندگی در کنار اقشار محروم پایتخت، آرام آرام احمد را به نوع خاصی از نگاه به جامعه سوق میداد و به مبارزه با وضع موجود تشویقش میکرد. همین جا بود که با تشکیل حلقههای مطالعه میان افراد کمسواد و کارگران شاغل در کتابخانه به همان راهی رفت که دیگر چریکهای فدایی همچون پویان و احمدزاده رفته بودند و آگاهگری میان محرومان را به نخستین اولویت زندگیاش تبدیل کرد. همین روحیات مشترک و تشابهات بود که او را با کانون اولیه سازمان فداییان آشنا کرد. مطالعات مارکسیستی از همینجا آغاز شد و احمد به همراه دیگر همفکرانش قدم در راهی گذاشت که سرنوشتش را یکسره تغییر داد.
اواخر دهه ۴۰ بود که مطالعات آنان به تز جنگ مسلحانه رسید و احمد نیز با پذیرفتن این استراتژی به چریکی تمامعیار تبدیل شد. همزمان با او و یارانش گروهی دیگر به فرماندهی علیاکبر صفایی فراهانی در اندیشه حمله به پاسگاه سیاهکل بودند. ماجرای سیاهکل که به کشته شدن و بازداشت جمعی از اعضای گروه انجامید، از وجود قصدی در میان اپوزیسیون برای سامان دادن یک رشته عملیات مسلحانه علیه رژیم پرده برداشت و باعث حساس شدن ساواک نسبت به فعالیت این گروههای مطالعاتی جوان شد. سال ۱۳۴۹ بود که احمد به عنوان یکی از اعضای گروه مسلح احمدزاده - پویان در تهران در چند عملیات مسلحانه شرکت کرد.
در اواخر همین سال او به همراه احمد فرهودی، کاظم سلاحی و حمید توکلی برای تامین مخارج گروه در عملیات مصادره موجودی بانک ملی میدان ونک تهران مشارکت کرد. بعد از چند عملیات مشابه ارتباطاتی میان دو گروه جنگل و تهران بوجود آمد و سازمان چریکهای فدایی خلق اعلام موجودیت کرد.
اواخر زمستان همین سال به عنوان عضو یکی از تیمهای چریکی سازمان، به همراه حسن نوروزی، با استفاده از نارنجک، به سفارت آمریکا در تهران حمله کرد و پس از انجام این عملیات به محل زندگی مخفی خود بازگشت. او همچنین در جریان حمله چریکها به کلانتری قلهک در تهران و ترور سرتیپ فرسیو، دادستان ارتش که به خونخواهی چریکهای جنگل انجام شد، شرکت کرد. پس از پایان این عملیات بود که عکس او از سوی ساواک به همراه ۸ نفر دیگر از چریکهای فدایی شامل امیرپرویز پویان، حمید اشرف، عباس مفتاحی، جواد سلاحی، رحمتالله پیرونذیری، منوچهر بهاییپور، محمد صفاری آشتیانی و اسکندر صادقینژاد با تعیین ۱۰۰ هزار تومان جایزه برای دستگیری هر یک از آنها، به طور گسترده در سراسر کشور منتشر شد.
چاپ عکس او در روزنامهها با حمله ماموران ساواک به خانه پدریاش در انزلی همراه شد. ماموران در این یورش، ضمن اذیت و آزار خانواده احمد، با برهم ریختن خانه، کتابهای او را که به عنوان گنجی خانوادگی پاس داشته میشد، با خود بردند. برادر کوچکتر احمد درباره تلاش ساواک برای یافتن او در آن سالها میگوید: «ما بیخبر از دنیا، ساواک ولی جویای آلبوم عکس خانواده و فامیل و دوستان و دسترسی به آدرسها بود. همسایهها و فامیل هم از شبیخون ساواک در امان نمانده بودند و کل منطقه مشمول تجسس و تعقیب و گریز و مراقبت ویژه قرار گرفت.»
لو رفتن خانه تیمی و فرار ذیبرم
انتشار تصاویر چریکهای فدایی، عملیات گسترده ساواک را به دنبال داشت. عملیاتی که سرانجام به بازداشت حمید توکلی (از اعضای سازمان) و کشف یکی از خانههای تیمی آنان انجامید. احمد در اوایل همین سال در عملیات مصادره اموال بانک ملی خیابان آیزنهاور تهران نیز مشارکت کرده بود و حالا از اعضای موثر واحد مسلح اسکندر صادقینژاد به شمار میآمد.
سوم خرداد ماه سال ۱۳۵۰ بود که خانه تیمی اعضای اصلی سازمان در خیابان طاووسی تهران لو رفت و به محاصره نیروهای ساواک درآمد. در این خانه افرادی چون امیرپرویز پویان، اسکندر صادقینژاد، رحمتالله پیرونذیری، سعید آرین، احمد ذیبرم، حمید توکلی و خواهر او شهین توکلی ساکن بودند.
به گفته محمدتقی سیداحمدی، از فعالان سازمان «رفقا به محض اینکه متوجه میشوند حمید توکلی از اعضای این خانه، دستگیر شده است با مسأله تخلیه خانه تیمی مواجه میشوند و اسکندر صادقینژاد با قاطعیت میگوید باید خانه را تخلیه کنیم.»
در آن روزها اعضا قرارداد خانهای تازه را با بنگاه بسته بودند، اما قرار بود چندروز بعد آن را تحویل بگیرند. امیرپرویز پویان در این شرایط ابتدا مخالف تعویض خانه بود، اما بالاخره بعد از گفتوگوی بسیار، نظر اسکندر صادقینژاد مبنی بر تخلیه فوری خانه پذیرفته و قرار میشود خود او [صادقینژاد] به بنگاه مراجعه کند و در صورتی که خانه جدید آماده باشد، چند روز زودتر خانه را تحویل بگیرد.
با موافقت بنگاهدار چریکها مشغول اسبابکشی میشوند. اسکندر صادقینژاد، احمد ذیبرم، سعید آرین و همسرش شهین توکلی مقداری از اثاث را برداشته و به خانه جدید میروند. بیخبر از آنکه اسبابکشی پیش از موعد آنان به پلیس گزارش شده است. لحظاتی نگذشته که پلیس شهربانی به محل خانه جدید میرسد و گروه وارد درگیری میشوند. اینجاست که اسکندر صادقینژاد در موضع نظامی قرار گرفته و با تیراندازی به سوی پلیس پوششی ایجاد میکند که به واسطه آن احمد ذیبرم به همراه عباس جمشیدی رودباری و سه نفر دیگر موفق به فرار شوند.
در این درگیری اسکندر صادقینژاد کشته میشود و شهین توکلی و سعید آرین در اثر اصابت گلوله زخمی و دستگیر میشوند. سعید آرین بعدها اعدام و شهین همسرش به زندان محکوم شد اما با پیروزی انقلاب ۵۷ از اسارت رهایی یافت.
تقریباً همزمان با این درگیری، ماموران به خانه تیمی قبلی که هنوز پویان و پیرونذیری در آن حضور داشتند حمله کرده و درگیری مسلحانه شروع میشود. نزاعی که تا عصر به طول انجامید اما نهایتاً به کشته شدن دو چریک ساکن خانه منجر شد.
پایان یک گریز یکساله
با مرگ اعضای شاخص سازمان از جمله پویان، صادقینژاد و پیرونذیری، دیگر اعضا چون ذیبرم و جمشیدی رودباری، در راه زندگی مخفی احتیاط بیشتری به خرج دادند و مراوداتشان با دیگر اعضای سازمان را به حداقل رساندند. همزمان فشارها بر خانواده احمد برای لو دادن محل اختفای وی گسترش مییافت، چرا که فرار او و یارانش از حمله همهجانبه ساواک بر آنان گران آمده بود.
برادر احمد درباره فشارهای آن روزها بر خانواده میگوید: «پدرم هر از چند گاهی به ساواک برده میشد و به استنطاقش میکشیدند، او علیرغم مقاومتش در جامعه، از نگاه جماعتی که با نیش و کنایه «پدر خرابکار» خطابش میکردند نیز در امان نمیماند.»
اما ۲۸ مرداد ۱۳۵۱ پایان گریز یکساله و دو سال زندگی مخفی احمد ذیبرم در نازیآباد تهران رقم خورد. ۱۹ سال از کودتا علیه دولت مصدق میگذشت و هواداران سلطنت مشغول فراهم آوردن زمینههای برگزاری مراسم جشن سالگرد - به گفته خودشان - «قیام ملی ۲۸ مرداد» بودند و خیابانها پر از ماموران پلیس بود. سحرگاه بود و هوا هنوز گرگ و میش. احمد ذیبرم که با تغییر قیافه و سوار بر موتور برای انتقال اسلحه و برخی اسناد از خانه تیمی خارج شده بود، در نزدیکی پل راهآهن با فرمان ایست یک مامور مواجه شد و به خیال آنکه شناسایی شده است پس از شلیک به سوی او از محل میگریزد اما با تعقیب دیگر ماموران که آن روز در خیابانها فراوان بودند مواجه شده و از ناحیه پا هدف گلوله قرار میگیرد. درگیری و گریختن او همان و محاصره منطقه توسط نیروهای ساواک همان.
حالا محله نازیآباد تهران از زمین و هوا به محاصره پلیس در آمده است. ذیبرم موتور را رها میکند و به طرف کوچهای فرعی میدود. ماموران ساواک داد میزنند که این «خرابکار» را بگیرید. پیرمردی او را بغل میکند. ذیبرم میگوید «ول کن پدر». ماموران ساواک نزدیکتر میشوند. ذیبرم با شلیک تیری هوایی خود را رها کرده و وارد کوچهای دیگر میشود. کوچه بنبست است. آخرین در نیمه باز است و او به سرعت وارد حیاط خانه میشود.
ادامه ماجرا به روایت محمد بلوری: «میبیند زن خانواده دم حوض نشسته رخت میشورد، همسرش هم در ایوان خوابیده. ذیبرم میداند که ماموران محل مخفی شدنش را یافتهاند. ابتدا مرد خانواده که مریض بوده را به داخل میبرد، بعد هرچه مهمات داشته میخواسته به کمرش ببندد، به زن میگوید چادرش را به او بدهد. حتی پول چادر زن را هم میدهد. به زن هم میگوید با بچهاش به زیرزمین برود تا وقتی تیراندازی میشود به آنها آسیبی نرسد...»
ذیبرم پس از اطمینان از امنیت افراد ساکن خانه، به طبقه بالا رفته و در اتاق مخفی میشود. ماموران ساواک که روی پشت بامها مستقر بودند، دقایقی بعد به خانه یورش میبرند. گلولههای فراوانی از هر دو سو شلیک میشود و احمد ذیبرم در نبری نابرابر تمامی فشنگهایش را شلیک میکند. برخی روایتها میگویند او پس از اتمام گلولههایش با رگبار اسلحه ماموران امنیتی کشته شد و دیگرانی از خودکشی او با آخرین گلوله و برخی دیگر از خوردن سیانور میگویند. اما تمام روایتها حاکی از مرگ احمد ذیبرم در همان بالاخانه نازیآباد است و اینکه ماموران تا چند ساعت اول جرات ورود به ساختمان و نزدیک شدن به پیکر او را نداشتهاند. پیکر احمد ذیبرم را پس از خارج کردن از ساختمان نازیآباد، در قطعه ۳۳ گورستان بهشت زهرا به خاک سپردند.
چاپ گزارش درگیری و کشته شدن احمد ذیبرم در روزنامه کیهان آن روزها بازتاب بسیاری داشت. بازتابی که تصویر ساخته شده از چریکهایی فدایی خلق را که توسط رژیم تبلیغ میشد، در هم شکست. محمد بلوری درباره تبعات انتشار این گزارش میگوید: «من چند ساعت بعد از این ماجرا برای تهیه گزارش به آن خانه رفتم و وقتی گزارش چاپ شد، سر و صدای زیادی بلند کرد. آن زمان عراق با ایران مشکل داشت و یک رادیو فارسی داشت که بیست و چهار ساعت علیه دولت گزارش میداد. بعد از چاپ این گزارش هم چند روز آن را در چند نوبت میخواندند. سر این جریان هم من را گرفتند و یکی دو ماهی اوین بودم. تا آن روز به مردم میگفتند اینها خرابکارانی آدمکشاند، اما این گزارش نشان میداد ذیبرم نه تنها ضد مردم و خرابکار نیست، آنقدر انسان پاکی است که حتی پول چادر آن زن را هم داده بود.»
احمد ذیبرم وقتی کشته شد تنها ۲۷ سال داشت. او به واسطه بازتاب گسترده مرگش عاملی برای تغییر نگاه جامعه آن روز به فداییان خلق شد و نمادی از مبارزه نسل عصیانگر دهه ۴۰ و ۵۰ خصوصاً در میان همدیارانش. احمد شاملو، شاعر معاصر دو شعر به یاد و خاطره احمد ذیبرم سروده است. او در یکی از این اشعار احمد ذیبرم و یارانش را «بچههای اعماق» لقب داده و در شعری دیگر با اشارهای شاعرانه به سابقه ماهیگیری احمد ذیبرم و راهی که در مبارزه توامان با جهل، محرومیت و خودکامگی پیش گرفته بود از آغاز رویش جوانانی مینویسد که پس از او راه مبارزه در پیش گرفتند:
نگاه کن
چه فروتنانه بر درگاه نجابت
به خاک میشکند
رخسارهای که توفانش
مسخ نیارست کرد
چه فروتنانه در آستانه تو
به خاک میافتد
آنکه در کمرگاه دریا
دست
حلقه توانست کرد
نگاه کن
چه بزرگوارانه در پای تو سر نهاد
آنکه مرگش
میلاد پر هیاهوی هزار شهرزاده بود
نگاه کن!
منابع:
فدایی خلق؛ احمد ذیبرم، انتشارات سازمان اتحاد فداییان خلق ایران
درگیری در خانه تیمی خیابان طاووسی، روایت محمدتقی سیداحمدی، مجله آرش
میلاد آنکه عاشقانه بر خاک مرد، به خاطره رفیق احمد ذیبرم، اکبر تکدهقان
روزشمار تاریخ ایران؛ از مشروطه تا انقلاب اسلامی، دکتر باقر عاقلی، جلد دوم، نشر نامک
متن سخنرانی اردوان ذیبرم درباره زندگی و مبارزات برادرش احمد ذیبرم، کلن آلمان، ۱۵ ژوئیۀ ۲۰۰۵
ماهیگیری که چریک شد/ ۴۰ سال از مرگ احمد ذیبرم گذشت
«ما نمیتوانیم با ترحم با دشمنان خلق روبرو شویم.
کسی که کینهای بیپایان به دشمنان خلق نداشته باشد،
نمیتواند از عشق به خلق سخن گوید.»
احمد ذیبرم
تاریخ ایرانی – امید ایرانمهر: پیرمرد با هیجان ماجرا را تعریف میکرد. انگار همین دیروز بود که سردبیر صدایش زد و خبر کشته شدن چریک را به او داد و راهی محل حادثهاش کرد. به سرعت خودش را به نازیآباد رساند تا گزارشی از محل تهیه کند. محله نازیآباد شلوغ بود و بوی گوگردی که در فضا پیچیده بود خبر از ماجرایی میداد که ساعتی پیش اتفاق افتاده است. او باید سر از اصل ماجرا درمیآورد و گزارش اختصاصیاش را به روزنامه میرساند، پس با مردم گرم صحبت شد. ساکنان منطقه گفتند چریک جوان در خانهای پناه گرفت و وقتی ساواک از حضور او در منطقه مطلع شد، گروه کثیری از نیروهایش را به منطقه گسیل کرد و درگیری آغاز شد. با ساکنان خانه صحبت کرد و نوشت. نوشت و نوشت و به روزنامه بازگشت و نوشتن گزارش را آغاز کرد. از ساواک دستور داده بودند که چریکها را «خرابکار» بنامند اما او همچنان از لفظ «مردان مسلح» استفاده و ماجراهای این تقابل را بیکم و کاست روایت میکرد. فردا گزارشش چاپ شد و سر و صدای بسیاری به پا کرد. ساواکیها به سراغش آمدند و راهی اوین شد. این موضوع باعث شد تا همین حالا که ۴۰ سال از ماجرا گذشته، نام آن چریک جوان را هیچگاه از خاطر نبرد. محمد بلوری روزنامهنگار قدیمی هنوز هم گاهی در مصاحبههایش از نوشتن گزارش مرگ جوانی بنام ذیبرم (Zibrom) سخن میگوید. چریکی ۲۷ ساله از اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق که ۴۰ سال قبل یعنی در روز ۲۸ مردادماه ۱۳۵۱ در درگیری با نیروهای ساواک کشته شد.
ماهیگیری و زندگی در فقر
نام کوچک او احمد بود و فامیلی درستش ذِیبَرُم است. پدرش «بخشی ذیبرم» از اهالی بندر انزلی و کارش ماهیگیری بود اما درآمدش کفاف مخارج را نمیداد و زندگی در این خانه زیر سایه فقر و تنگدستی میگذشت. احمد فرزند اول خانواده بود که سال ۱۳۲۴ به دنیا آمد و از همان سنین کودکی برای تامین معاش خانوادهاش در کنار پدر به ماهیگیری مشغول شد و بعدها برای فراهم آوردن هزینه تحصیل به باربری در بندر پرداخت.
با ممنوع شدن صید ماهی از سوی شیلات برای ماهیگیران آزاد، فقر روی خشن خود را به خانواده احمد نشان داد و او را مجاب کرد برای حل این مشکل به استخدام اداره شیلات درآید. کار او در شیلات صید ماهی با تورهای بزرگ بود و این برای او که جوانی کم سن و سال به حساب میآمد، کاری سخت بود اما در عوض روحیه مقاومت را در او متبلور کرد. روحیهای که احمد را به رغم سن پایینش تکیهگاه خانواده کرده بود.
برادرش در این باره میگوید: «شرایطی را به خاطر میآورم که هفت هشت سالی بیشتر نداشتم، که شکل و شمایل احمد، به عنوان مسئول خانواده برایم جا افتاده بود. تلاش احمد را در کنار مشقت پدر و مادر، هموارهگی نقش محکم و جا افتادهاش را با اراده با صلابتش در تار و پود کل جامعه پر جمعیت خانواده حس میکردیم.»
او در دوران تحصیل با برخی اعضای بعدی سازمان فداییان چون بهمن آژنگ و حسن نیکداوودی همکلاس شد و دوستی با آنان و تشکیل جلسات فکری در خانهها و بیرون، افکار سیاسی و میل به مبارزه را آرام آرام در وجودش میپروراند. آنچنان که در همان نوجوانی با جریانی که «گروه فلسطین» نامیده میشد، ارتباط تنگاتنگی یافت. گروهی چپگرا وابسته به جریان جزنی- ضیاظریفی که مبارزهای بیمرز علیه ظلم و نابرابری را تبلیغ میکرد.
چند سالی که گذشت احمد به دوره خدمت اجباری رفت و پس از آن مدتی در کارخانه «شیشه قزوین» و چند صباحی هم در «بنز خاور» تهران، مشغول به کار شد و سرانجام به عنوان کتابدار در کتابخانه پارک شهر فیشرآباد تهران، کار خود را آغاز کرد. همین سالها بود که برای آخرین بار برای دیدار خانواده به زادگاهش رفت. دیداری که به واسطه مهر بیش از اندازه او به اهل خانه خصوصاً پدرش، همه را متعجب کرده بود. بعد از این دیدار احمد سوار بر اتوبوسی شد که از سمت اردبیل و آستارا، با عبور از انزلی به سوی تهران میآمد و اینچنین سفر بیبازگشت خود را آغاز کرد.
پیوستن به فداییان و آغاز زندگی چریکی
زندگی در تهران به تسریع روند رشد او به عنوان نیرویی مبارزاتی کمک کرد. کار در کارخانه و زندگی در کنار اقشار محروم پایتخت، آرام آرام احمد را به نوع خاصی از نگاه به جامعه سوق میداد و به مبارزه با وضع موجود تشویقش میکرد. همین جا بود که با تشکیل حلقههای مطالعه میان افراد کمسواد و کارگران شاغل در کتابخانه به همان راهی رفت که دیگر چریکهای فدایی همچون پویان و احمدزاده رفته بودند و آگاهگری میان محرومان را به نخستین اولویت زندگیاش تبدیل کرد. همین روحیات مشترک و تشابهات بود که او را با کانون اولیه سازمان فداییان آشنا کرد. مطالعات مارکسیستی از همینجا آغاز شد و احمد به همراه دیگر همفکرانش قدم در راهی گذاشت که سرنوشتش را یکسره تغییر داد.
اواخر دهه ۴۰ بود که مطالعات آنان به تز جنگ مسلحانه رسید و احمد نیز با پذیرفتن این استراتژی به چریکی تمامعیار تبدیل شد. همزمان با او و یارانش گروهی دیگر به فرماندهی علیاکبر صفایی فراهانی در اندیشه حمله به پاسگاه سیاهکل بودند. ماجرای سیاهکل که به کشته شدن و بازداشت جمعی از اعضای گروه انجامید، از وجود قصدی در میان اپوزیسیون برای سامان دادن یک رشته عملیات مسلحانه علیه رژیم پرده برداشت و باعث حساس شدن ساواک نسبت به فعالیت این گروههای مطالعاتی جوان شد. سال ۱۳۴۹ بود که احمد به عنوان یکی از اعضای گروه مسلح احمدزاده - پویان در تهران در چند عملیات مسلحانه شرکت کرد.
در اواخر همین سال او به همراه احمد فرهودی، کاظم سلاحی و حمید توکلی برای تامین مخارج گروه در عملیات مصادره موجودی بانک ملی میدان ونک تهران مشارکت کرد. بعد از چند عملیات مشابه ارتباطاتی میان دو گروه جنگل و تهران بوجود آمد و سازمان چریکهای فدایی خلق اعلام موجودیت کرد.
اواخر زمستان همین سال به عنوان عضو یکی از تیمهای چریکی سازمان، به همراه حسن نوروزی، با استفاده از نارنجک، به سفارت آمریکا در تهران حمله کرد و پس از انجام این عملیات به محل زندگی مخفی خود بازگشت. او همچنین در جریان حمله چریکها به کلانتری قلهک در تهران و ترور سرتیپ فرسیو، دادستان ارتش که به خونخواهی چریکهای جنگل انجام شد، شرکت کرد. پس از پایان این عملیات بود که عکس او از سوی ساواک به همراه ۸ نفر دیگر از چریکهای فدایی شامل امیرپرویز پویان، حمید اشرف، عباس مفتاحی، جواد سلاحی، رحمتالله پیرونذیری، منوچهر بهاییپور، محمد صفاری آشتیانی و اسکندر صادقینژاد با تعیین ۱۰۰ هزار تومان جایزه برای دستگیری هر یک از آنها، به طور گسترده در سراسر کشور منتشر شد.
چاپ عکس او در روزنامهها با حمله ماموران ساواک به خانه پدریاش در انزلی همراه شد. ماموران در این یورش، ضمن اذیت و آزار خانواده احمد، با برهم ریختن خانه، کتابهای او را که به عنوان گنجی خانوادگی پاس داشته میشد، با خود بردند. برادر کوچکتر احمد درباره تلاش ساواک برای یافتن او در آن سالها میگوید: «ما بیخبر از دنیا، ساواک ولی جویای آلبوم عکس خانواده و فامیل و دوستان و دسترسی به آدرسها بود. همسایهها و فامیل هم از شبیخون ساواک در امان نمانده بودند و کل منطقه مشمول تجسس و تعقیب و گریز و مراقبت ویژه قرار گرفت.»
لو رفتن خانه تیمی و فرار ذیبرم
انتشار تصاویر چریکهای فدایی، عملیات گسترده ساواک را به دنبال داشت. عملیاتی که سرانجام به بازداشت حمید توکلی (از اعضای سازمان) و کشف یکی از خانههای تیمی آنان انجامید. احمد در اوایل همین سال در عملیات مصادره اموال بانک ملی خیابان آیزنهاور تهران نیز مشارکت کرده بود و حالا از اعضای موثر واحد مسلح اسکندر صادقینژاد به شمار میآمد.
سوم خرداد ماه سال ۱۳۵۰ بود که خانه تیمی اعضای اصلی سازمان در خیابان طاووسی تهران لو رفت و به محاصره نیروهای ساواک درآمد. در این خانه افرادی چون امیرپرویز پویان، اسکندر صادقینژاد، رحمتالله پیرونذیری، سعید آرین، احمد ذیبرم، حمید توکلی و خواهر او شهین توکلی ساکن بودند.
به گفته محمدتقی سیداحمدی، از فعالان سازمان «رفقا به محض اینکه متوجه میشوند حمید توکلی از اعضای این خانه، دستگیر شده است با مسأله تخلیه خانه تیمی مواجه میشوند و اسکندر صادقینژاد با قاطعیت میگوید باید خانه را تخلیه کنیم.»
در آن روزها اعضا قرارداد خانهای تازه را با بنگاه بسته بودند، اما قرار بود چندروز بعد آن را تحویل بگیرند. امیرپرویز پویان در این شرایط ابتدا مخالف تعویض خانه بود، اما بالاخره بعد از گفتوگوی بسیار، نظر اسکندر صادقینژاد مبنی بر تخلیه فوری خانه پذیرفته و قرار میشود خود او [صادقینژاد] به بنگاه مراجعه کند و در صورتی که خانه جدید آماده باشد، چند روز زودتر خانه را تحویل بگیرد.
با موافقت بنگاهدار چریکها مشغول اسبابکشی میشوند. اسکندر صادقینژاد، احمد ذیبرم، سعید آرین و همسرش شهین توکلی مقداری از اثاث را برداشته و به خانه جدید میروند. بیخبر از آنکه اسبابکشی پیش از موعد آنان به پلیس گزارش شده است. لحظاتی نگذشته که پلیس شهربانی به محل خانه جدید میرسد و گروه وارد درگیری میشوند. اینجاست که اسکندر صادقینژاد در موضع نظامی قرار گرفته و با تیراندازی به سوی پلیس پوششی ایجاد میکند که به واسطه آن احمد ذیبرم به همراه عباس جمشیدی رودباری و سه نفر دیگر موفق به فرار شوند.
در این درگیری اسکندر صادقینژاد کشته میشود و شهین توکلی و سعید آرین در اثر اصابت گلوله زخمی و دستگیر میشوند. سعید آرین بعدها اعدام و شهین همسرش به زندان محکوم شد اما با پیروزی انقلاب ۵۷ از اسارت رهایی یافت.
تقریباً همزمان با این درگیری، ماموران به خانه تیمی قبلی که هنوز پویان و پیرونذیری در آن حضور داشتند حمله کرده و درگیری مسلحانه شروع میشود. نزاعی که تا عصر به طول انجامید اما نهایتاً به کشته شدن دو چریک ساکن خانه منجر شد.
پایان یک گریز یکساله
با مرگ اعضای شاخص سازمان از جمله پویان، صادقینژاد و پیرونذیری، دیگر اعضا چون ذیبرم و جمشیدی رودباری، در راه زندگی مخفی احتیاط بیشتری به خرج دادند و مراوداتشان با دیگر اعضای سازمان را به حداقل رساندند. همزمان فشارها بر خانواده احمد برای لو دادن محل اختفای وی گسترش مییافت، چرا که فرار او و یارانش از حمله همهجانبه ساواک بر آنان گران آمده بود.
برادر احمد درباره فشارهای آن روزها بر خانواده میگوید: «پدرم هر از چند گاهی به ساواک برده میشد و به استنطاقش میکشیدند، او علیرغم مقاومتش در جامعه، از نگاه جماعتی که با نیش و کنایه «پدر خرابکار» خطابش میکردند نیز در امان نمیماند.»
اما ۲۸ مرداد ۱۳۵۱ پایان گریز یکساله و دو سال زندگی مخفی احمد ذیبرم در نازیآباد تهران رقم خورد. ۱۹ سال از کودتا علیه دولت مصدق میگذشت و هواداران سلطنت مشغول فراهم آوردن زمینههای برگزاری مراسم جشن سالگرد - به گفته خودشان - «قیام ملی ۲۸ مرداد» بودند و خیابانها پر از ماموران پلیس بود. سحرگاه بود و هوا هنوز گرگ و میش. احمد ذیبرم که با تغییر قیافه و سوار بر موتور برای انتقال اسلحه و برخی اسناد از خانه تیمی خارج شده بود، در نزدیکی پل راهآهن با فرمان ایست یک مامور مواجه شد و به خیال آنکه شناسایی شده است پس از شلیک به سوی او از محل میگریزد اما با تعقیب دیگر ماموران که آن روز در خیابانها فراوان بودند مواجه شده و از ناحیه پا هدف گلوله قرار میگیرد. درگیری و گریختن او همان و محاصره منطقه توسط نیروهای ساواک همان.
حالا محله نازیآباد تهران از زمین و هوا به محاصره پلیس در آمده است. ذیبرم موتور را رها میکند و به طرف کوچهای فرعی میدود. ماموران ساواک داد میزنند که این «خرابکار» را بگیرید. پیرمردی او را بغل میکند. ذیبرم میگوید «ول کن پدر». ماموران ساواک نزدیکتر میشوند. ذیبرم با شلیک تیری هوایی خود را رها کرده و وارد کوچهای دیگر میشود. کوچه بنبست است. آخرین در نیمه باز است و او به سرعت وارد حیاط خانه میشود.
ادامه ماجرا به روایت محمد بلوری: «میبیند زن خانواده دم حوض نشسته رخت میشورد، همسرش هم در ایوان خوابیده. ذیبرم میداند که ماموران محل مخفی شدنش را یافتهاند. ابتدا مرد خانواده که مریض بوده را به داخل میبرد، بعد هرچه مهمات داشته میخواسته به کمرش ببندد، به زن میگوید چادرش را به او بدهد. حتی پول چادر زن را هم میدهد. به زن هم میگوید با بچهاش به زیرزمین برود تا وقتی تیراندازی میشود به آنها آسیبی نرسد...»
ذیبرم پس از اطمینان از امنیت افراد ساکن خانه، به طبقه بالا رفته و در اتاق مخفی میشود. ماموران ساواک که روی پشت بامها مستقر بودند، دقایقی بعد به خانه یورش میبرند. گلولههای فراوانی از هر دو سو شلیک میشود و احمد ذیبرم در نبری نابرابر تمامی فشنگهایش را شلیک میکند. برخی روایتها میگویند او پس از اتمام گلولههایش با رگبار اسلحه ماموران امنیتی کشته شد و دیگرانی از خودکشی او با آخرین گلوله و برخی دیگر از خوردن سیانور میگویند. اما تمام روایتها حاکی از مرگ احمد ذیبرم در همان بالاخانه نازیآباد است و اینکه ماموران تا چند ساعت اول جرات ورود به ساختمان و نزدیک شدن به پیکر او را نداشتهاند. پیکر احمد ذیبرم را پس از خارج کردن از ساختمان نازیآباد، در قطعه ۳۳ گورستان بهشت زهرا به خاک سپردند.
چاپ گزارش درگیری و کشته شدن احمد ذیبرم در روزنامه کیهان آن روزها بازتاب بسیاری داشت. بازتابی که تصویر ساخته شده از چریکهایی فدایی خلق را که توسط رژیم تبلیغ میشد، در هم شکست. محمد بلوری درباره تبعات انتشار این گزارش میگوید: «من چند ساعت بعد از این ماجرا برای تهیه گزارش به آن خانه رفتم و وقتی گزارش چاپ شد، سر و صدای زیادی بلند کرد. آن زمان عراق با ایران مشکل داشت و یک رادیو فارسی داشت که بیست و چهار ساعت علیه دولت گزارش میداد. بعد از چاپ این گزارش هم چند روز آن را در چند نوبت میخواندند. سر این جریان هم من را گرفتند و یکی دو ماهی اوین بودم. تا آن روز به مردم میگفتند اینها خرابکارانی آدمکشاند، اما این گزارش نشان میداد ذیبرم نه تنها ضد مردم و خرابکار نیست، آنقدر انسان پاکی است که حتی پول چادر آن زن را هم داده بود.»
احمد ذیبرم وقتی کشته شد تنها ۲۷ سال داشت. او به واسطه بازتاب گسترده مرگش عاملی برای تغییر نگاه جامعه آن روز به فداییان خلق شد و نمادی از مبارزه نسل عصیانگر دهه ۴۰ و ۵۰ خصوصاً در میان همدیارانش. احمد شاملو، شاعر معاصر دو شعر به یاد و خاطره احمد ذیبرم سروده است. او در یکی از این اشعار احمد ذیبرم و یارانش را «بچههای اعماق» لقب داده و در شعری دیگر با اشارهای شاعرانه به سابقه ماهیگیری احمد ذیبرم و راهی که در مبارزه توامان با جهل، محرومیت و خودکامگی پیش گرفته بود از آغاز رویش جوانانی مینویسد که پس از او راه مبارزه در پیش گرفتند:
نگاه کن
چه فروتنانه بر درگاه نجابت
به خاک میشکند
رخسارهای که توفانش
مسخ نیارست کرد
چه فروتنانه در آستانه تو
به خاک میافتد
آنکه در کمرگاه دریا
دست
حلقه توانست کرد
نگاه کن
چه بزرگوارانه در پای تو سر نهاد
آنکه مرگش
میلاد پر هیاهوی هزار شهرزاده بود
نگاه کن!
منابع:
فدایی خلق؛ احمد ذیبرم، انتشارات سازمان اتحاد فداییان خلق ایران
درگیری در خانه تیمی خیابان طاووسی، روایت محمدتقی سیداحمدی، مجله آرش
میلاد آنکه عاشقانه بر خاک مرد، به خاطره رفیق احمد ذیبرم، اکبر تکدهقان
روزشمار تاریخ ایران؛ از مشروطه تا انقلاب اسلامی، دکتر باقر عاقلی، جلد دوم، نشر نامک
متن سخنرانی اردوان ذیبرم درباره زندگی و مبارزات برادرش احمد ذیبرم، کلن آلمان، ۱۵ ژوئیۀ ۲۰۰۵