21-07-2014، 14:57
ریشه های رنسانس
به نظر کسانی که در دوران رنسانس زندگی می کردند، عصر آن ها با قرون وسطی که به اشتباه دوران بی توجهی خوانده می شد، ارتباطی نداشت، بلکه با دوران یونان و روم باستان مرتبط بود. آن ها معتقد بودند که تنها در دنیای باستان چنین موفقیت ها و کارهای بزرگی انجام شده است. در واقع رنسانس خودش را به صورت زندگی دوباره یا نوزاییِ فرهنگ یونان و روم باستان می دید. نام رنسانس که در زبان فرانسه به معنی «نوزایی» است از همین جا نشئت می گیرد.
اما در واقع، بسیاری از ریشه های رنسانس از قرون وسطی منشأ گرفته بود. در قرون وسطی ترجمۀ عربی آثار کلاسیک در اسپانیا که در آن زمان تحت سلطه مسلمانان بود دانش آموزان و دانشجویان را حتی در شمال اروپا به روم و یونان علاقه مند کرد. حتی بسیاری از اختراعات در اصل در قرون وسطی صورت گرفتند. قطب نمای مغناطیسی که کاشفان رنسانس را به سوی آسیا و آمریکا هدایت کرد، در قرن دوازدهم اختراع شده بود.
نیروهای متحول کننده
اما جامعۀ قرون وسطی که در سال ۱۳۰۰ در آستانۀ رنسانس قرار گرفته بود، جامعه ای مشکل دار بود. چنان که چارلز جی نوئر (Charles G. Nauert) می نویسد:
تمدن قرون وسطایی نقایص اساسی داشت... بحرانی که در قرن چهاردهم پدیدار شد با بحرانی که جامعۀ روم (باستان) را در هم شکست، مقایسه شده است... (بر خلاف روم)، تمدن اروپایی ادامه یافت... زیرا برای پذیرفتن اصلاحات زیربنایی انعطاف به خرج داد.
فئودالیسم، نظام اجتماعی قرون وسطی، دیگر موثر نبود. این نظام زمانی به وجود آمد که اهرم های اقتصاد اروپا، یعنی کشاورزی و قدرت سیاسی، در دستان اعیان و اشراف منطقه ای قرار گرفت. هنگامی که اوضاع اجتماعی در اواخر قرون وسطی پیچیده تر شد، فئودالیسم در مواجهه با مطالبات جامعۀ جدید ناتوان بود. به علاوه، در نظام فئودالی تجارت با شهرها و شهرستان هایی که در قرون پایانی دوران وسطی پدید آمده بودند، پیش بینی نشده بود. همچنین ساختار سست سیاسی آن نمی توانست شیوه هایی را برای تشکیل و ادارۀ کشورهایی که حکومت مرکزی قدرتمند داشتند و در انگلستان و فرانسه در حال شکل گیری بودند، فراهم بیاورد.
کلیسای کاتولیک نیز، که به جامعۀ قرون وسطایی ثبات می بخشید، در سال های پایانی قرون وسطی گرفتار مشکلات داخلی خودش بود. بسیاری از روحانیان با استفاده از سلطۀ پادشاه فرانسه بود و تا ربع پایانی قرن چهاردهم از این نفوذ و سلطه رهایی نیافت. به دلایل فوق و نیز مشکلات، کلیسا به جای آن که نیروی سازندۀ اجتماعی باشد، به عاملی مخرب تبدیل شد.
البته عوامل دیگری نیز در تغییر روش زندگی قرون وسطایی نقش داشتند. به سبب رونق تجارت که از زمان جنگ های صلیبی آغاز شده بود، اقتصاد در حال تحول بود. سربازانی که از جنگ های صلیبی باز می گشتند همراه خودشان ادویه، ابریشم و سایر فرآورده های تجملی را از خاور نزدیک به اروپا آوردند. رشد بازرگانی توجه به سایر قسمت های دنیا را برانگیخت و جامعه ای که روزگاری بسته و محدود بود، شروع به باز شدن و توسعه نمود.
پذیرش موقعیت ها و تغییرات
جامعۀ قرون وسطایی دستخوش رنسانس شد، چون مردم اروپا برای انجام بسیاری از کارها روش های جدیدی پدید آورده بودند. طی این فرآیند نوآوری رنسانس با قدرت شکوفا شد. هنگامی که اروپایی ها به اطرافشان نگاه کردند، همه جا را در جنبش یافتند. بازرگانی و صنعت ناگهان ترقی کرد. کاشفان راه های دریایی به آسیای دور راه یافتند و سرزمین های جدیدی را در آمریکا کشف کردند. دانش پژوهان کتابخانه ها را پایه گذاری کردند و آن ها را با دست نوشته های قدیمی که غبارشان را زدوده بودند و کتاب هایی که به تازگی نوشته شده و غالباً حاوی یافته های علمی در زمینه هایی چون نجوم و کالبدشناسی بود، می انباشتند. هنرمندان و پیکرتراشان شاهکارهایی از رنگ و سنگ پدید می آوردند.
به نظر کسانی که در دوران رنسانس زندگی می کردند، عصر آن ها با قرون وسطی که به اشتباه دوران بی توجهی خوانده می شد، ارتباطی نداشت، بلکه با دوران یونان و روم باستان مرتبط بود. آن ها معتقد بودند که تنها در دنیای باستان چنین موفقیت ها و کارهای بزرگی انجام شده است. در واقع رنسانس خودش را به صورت زندگی دوباره یا نوزاییِ فرهنگ یونان و روم باستان می دید. نام رنسانس که در زبان فرانسه به معنی «نوزایی» است از همین جا نشئت می گیرد.
اما در واقع، بسیاری از ریشه های رنسانس از قرون وسطی منشأ گرفته بود. در قرون وسطی ترجمۀ عربی آثار کلاسیک در اسپانیا که در آن زمان تحت سلطه مسلمانان بود دانش آموزان و دانشجویان را حتی در شمال اروپا به روم و یونان علاقه مند کرد. حتی بسیاری از اختراعات در اصل در قرون وسطی صورت گرفتند. قطب نمای مغناطیسی که کاشفان رنسانس را به سوی آسیا و آمریکا هدایت کرد، در قرن دوازدهم اختراع شده بود.
نیروهای متحول کننده
اما جامعۀ قرون وسطی که در سال ۱۳۰۰ در آستانۀ رنسانس قرار گرفته بود، جامعه ای مشکل دار بود. چنان که چارلز جی نوئر (Charles G. Nauert) می نویسد:
تمدن قرون وسطایی نقایص اساسی داشت... بحرانی که در قرن چهاردهم پدیدار شد با بحرانی که جامعۀ روم (باستان) را در هم شکست، مقایسه شده است... (بر خلاف روم)، تمدن اروپایی ادامه یافت... زیرا برای پذیرفتن اصلاحات زیربنایی انعطاف به خرج داد.
فئودالیسم، نظام اجتماعی قرون وسطی، دیگر موثر نبود. این نظام زمانی به وجود آمد که اهرم های اقتصاد اروپا، یعنی کشاورزی و قدرت سیاسی، در دستان اعیان و اشراف منطقه ای قرار گرفت. هنگامی که اوضاع اجتماعی در اواخر قرون وسطی پیچیده تر شد، فئودالیسم در مواجهه با مطالبات جامعۀ جدید ناتوان بود. به علاوه، در نظام فئودالی تجارت با شهرها و شهرستان هایی که در قرون پایانی دوران وسطی پدید آمده بودند، پیش بینی نشده بود. همچنین ساختار سست سیاسی آن نمی توانست شیوه هایی را برای تشکیل و ادارۀ کشورهایی که حکومت مرکزی قدرتمند داشتند و در انگلستان و فرانسه در حال شکل گیری بودند، فراهم بیاورد.
کلیسای کاتولیک نیز، که به جامعۀ قرون وسطایی ثبات می بخشید، در سال های پایانی قرون وسطی گرفتار مشکلات داخلی خودش بود. بسیاری از روحانیان با استفاده از سلطۀ پادشاه فرانسه بود و تا ربع پایانی قرن چهاردهم از این نفوذ و سلطه رهایی نیافت. به دلایل فوق و نیز مشکلات، کلیسا به جای آن که نیروی سازندۀ اجتماعی باشد، به عاملی مخرب تبدیل شد.
البته عوامل دیگری نیز در تغییر روش زندگی قرون وسطایی نقش داشتند. به سبب رونق تجارت که از زمان جنگ های صلیبی آغاز شده بود، اقتصاد در حال تحول بود. سربازانی که از جنگ های صلیبی باز می گشتند همراه خودشان ادویه، ابریشم و سایر فرآورده های تجملی را از خاور نزدیک به اروپا آوردند. رشد بازرگانی توجه به سایر قسمت های دنیا را برانگیخت و جامعه ای که روزگاری بسته و محدود بود، شروع به باز شدن و توسعه نمود.
پذیرش موقعیت ها و تغییرات
جامعۀ قرون وسطایی دستخوش رنسانس شد، چون مردم اروپا برای انجام بسیاری از کارها روش های جدیدی پدید آورده بودند. طی این فرآیند نوآوری رنسانس با قدرت شکوفا شد. هنگامی که اروپایی ها به اطرافشان نگاه کردند، همه جا را در جنبش یافتند. بازرگانی و صنعت ناگهان ترقی کرد. کاشفان راه های دریایی به آسیای دور راه یافتند و سرزمین های جدیدی را در آمریکا کشف کردند. دانش پژوهان کتابخانه ها را پایه گذاری کردند و آن ها را با دست نوشته های قدیمی که غبارشان را زدوده بودند و کتاب هایی که به تازگی نوشته شده و غالباً حاوی یافته های علمی در زمینه هایی چون نجوم و کالبدشناسی بود، می انباشتند. هنرمندان و پیکرتراشان شاهکارهایی از رنگ و سنگ پدید می آوردند.