امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شعری عاشقانه از حضرت مولانا

#1
ی عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما
افتاده در غرقابه‌ای تا خود که داند آشنا
گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود
مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا
ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته
زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزا
ای شیخ ما را فوطه ده وی آب ما را غوطه ده
ای موسی عمران بیا بر آب دریا زن عصا
این باد اندر هر سری سودای دیگر می‌پزد
سودای آن ساقی مرا باقی همه آن شما
دیروز مستان را به ره بربود آن ساقی کله
امروز می در می‌دهد تا برکند از ما قبا
ای رشک ماه و مشتری با ما و پنهان چون پری
خوش خوش کشانم می‌بری آخر نگویی تا کجا
هر جا روی تو با منی ای هر دو چشم و روشنی
خواهی سوی مستیم کش خواهی ببر سوی فنا
عالم چو کوه طور دان ما همچو موسی طالبان
هر دم تجلی می‌رسد برمی‌شکافد کوه را
یک پاره اخضر می‌شود یک پاره عبهر می‌شود
یک پاره گوهر می‌شود یک پاره لعل و کهربا
ای طالب دیدار او بنگر در این کهسار او
ای که چه باد خورده‌ای ما مست گشتیم از صدا
ای باغبان ای باغبان در ما چه درپیچیده‌ای
گر برده‌ایم انگور تو تو برده‌ای انبان ما
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart داستان عاشقانه غمگین
  شعری از سعدی در وصف جوانی
Music شعری زیبا از سعدی هدیه ای از من به تو
  مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۱
  مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۰
  مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۵
  مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۶
  مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۷
  مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۸
  مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۹

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان