امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

[ سیگـ ــــ ـــار ? ]

#1
[ سیگـ ــــ ـــار ? ] 1
از کوچه ای تنگ و تاریک گذر می کردم ناگهان متوجه چیزی شدم و دوباره چند

قدم که رفتم جلو باز برگشتم تا برگشتم به جای قبل که از آن گذر کرده بودم دیدم

که حدسم درست است بوی سیگار بود و سیگاری خودمان در کنج دیوار روی باسن

نشسته بود پاهایش را جمع کرده بود و نخ سیگاری تا نیمه کشیده شده بر روی لبش

بود که دود می کرد و سیگاری به زمین نگاه میکرد هر چه سعی کردم دیدم که

حال غریب تر از غریبی بود نفهمیدمش فقط نگاه کردم وای چشمانش چقدر خسته

بود ای وای تا فهمید در چشمانش نگاه کردم چشمانش را بست و پوکی از سیگارش

گرفت بعد از 2 دقیقه ای که چشمانش بسته بود چشمانش را آرام باز کرد پوک دیگری

به سیگارش زود به سمت من نگاه کرد عجیب بود چشمانش دیگر خسته نبود من شگفت

زده شده بودم ولی فهمیدم با تمام غرورش سیگاری دوست ندارد کسی خستگیش را ببیند

تصمیم گرفتنم تو چشاش نگاه کنم و با طرز نگاهم بهش حسی رو منتقل کنم که من از

خودتم امتحان کردم با چشمام سعی کردم حسمو منتقل کنم همین جوری که در چشمان

میکرد دو پوک به سیگارش زد و من همچنان نگاه میکردم هر چه سعی کردم مرا

خودی حساب نکرد اعصابم به طور کلی ریخت به هم دست کردم تو جیبمو پاکت

سیگارمو از جیبم بیرون کشیدم و جیبمو گشتم و در چشمانش نگاه کردمو دستم رو

به سمتش دراز کردم بدون درنگ فندک را به دستم داد تا دستم به دستش خورد

و فندک را گرفتم با چشمانش به من فهماند که حالا خودی شدی منم زود سیگارم رو

با فندکش روشن کردمو لبخند زدم سیگاری هم خستگی چشمانش برگشته بود و لبخند

زیبایی به من زد با اینکه چشمانش خسته بود ولی خستگی را از روانم پاک کرد

سبک شده بودم سیگار سیگاری تمام شده بود سیگار را با کف آسفال کوچه خاموش

کرد و 2 نخ از پاکت سیگارش برداشت با اشاره و دست زدن به زمین به من فهماند

که بیا بشین پیشم منم رفتم نشستم پیشش خودمو کتف به کتف و پهلو به پهلو به سیگاری

چسبوندم بعد از لختی یکی از اون دوسیگاری که از جیبش در اورد به من داد وای چقدر

خوشحال بودم که با سیگاری سیگاری دود میکنم سیگار رو گذاشتم رو لبم سیگاری هم

سیگاری فندکش رو آورد جلو سیگاری که به من داده بود اول سیگار منو روشن کرد

وای سیگار سیگاری و سیگار کشیدن با فندک سیگاری چه حال خوبی سیگاری هم

فهمیده بود که خوشحالم باز از ان لبخند های زیبایش زد من هم دوباره با لبخند جوابشو

دادم و با هم پوک میزدیم به سیگار و لگد میزدیم به هر چی غم دیگر سیگاری از خودم

بود و من از او بعد از لختی بلند شد من هم بلند شدم به دیوار تکیه داد به دیوار تکیه دادم

آخرای سیگارمان بود سیگاری نگاهی خوشگلی به من کرد من هم با لبخند سپاسگزاری

به خاطر لبخند مهربانش و نگاه پر از آرامشش حتی در هنگام هستگی هایش سیگاری کم

کم از دیوار فاصله گرفت اومد روبروم ایستاد دستم رو با دو دستش گرفت و فشورد

وای چه حال خوبی بود به چشمهای من نگاه کرد باز دستم رو فشورد چشم هاشو

به آرامی بستو باز کرد وای چه آرامشی به من داد دستم را رها کرد و به بازویم

ضربه ی زد و آرام آرام قدم زنان از من دور شد من مات مانده بودم و صدای

قدم هاش رو می شمردم به کنج دیوار تکیه دادم و نشستم چشم هامو بستم صدای رفتن

قدم های سیگاری مانند لالایی مادرانه ی بچه گیهایم بود و از آرامشی که سیگاری به من

داد در آن تاریکی در آن کنج دیوار اوج لذت را درک کردم و باصدای لالایی قدم های

سیگاری به خواب رفتم
شما نه جنگیدینو بردین


ما جنگیدیم و باختیم ..
پاسخ
 سپاس شده توسط TurK WolF ، #marya# ، L²evi
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان