30-06-2014، 14:46
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.tarikhirani.ir/Images/news/1370534086_Lincoln-Douglas-Debates.jpg
تاریخ ایرانی: در قرن نوزدهم در آمریکا معمول بود که مردم گردهم میآمدند تا ساعتها به خطابههای طولانی سیاسی گوش فرادهند. در اولین مناظره مشهور میان آبراهام لینکلن و استفان داگلاس در سال ۱۸۵۸، لینکلن پیشنهاد کرد که مناظرات به دو بخش تقسیم شوند تا پیگیری آنها برای مخاطبین آسانتر شود. این دو بخش زمان مناظره را به ۴ ساعت پیش از نهار و ۳ ساعت پس از آن تقسیم میکردند. علیرغم وجود زمان استراحت، ۷ ساعت سخنرانی با معیارهای امروزی طاقتفرسا به نظر میرسد. اما مخاطبین هفت ساعت تمام مسحور مناظرات شدند و فقط برای تشویق یک جملهٔ زیبا یا نشان دادن حمایت و یا انزجارشان از یک مطلب، سکوتشان را میشکستند.
در آن دوران حضار - که گاه تعداد آنها به هزاران نفر میرسید- شاهکاری از توجه و تمرکز پایدار را خلق میکردند. گرچه لینکلن و داگلاس حراف به شمار نمیآمدند ولی یکی از پاسخهای لینکلن در آن مناظره، بیش از شانزده هزار کلمه بود.
در مقابل، مجموع مناظرهٔ تلویزیونی کندی و نیکسون در سال ۱۹۶۰، فقط کمی بیش از ده هزار کلمه بود. امروزه، میانگین زمان تبلیغات انتخاباتی در تلویزیون آمریکا ۳۰ ثانیه و متوسط زمان پخش گزارش تصویری در اخبار عصرگاهی تلویزیون، ۱۵ ثانیه است. در آخرین سخنرانی «وضعیت کشور آمریکا»، ۹٫۵ میلیون نفر از مردم فقط ۵ دقیقه به سخنان باراک اوباما گوش دادند و پیش از شروع سخنرانیاش، برنامهٔ دیگری را برای تماشا انتخاب کردند.
چه چیزی باعث این میزان تغییر در «ظرفیت تمرکز» آمریکاییها شده است؟ آیا میتوان نتیجه گرفت که امروزه مردم آمریکا نسبت به قرن نوزدهم سطحیتر فکر میکنند؟ یا مردم قرن ۱۹ فرهیختهتر بودند؟ باید گفت در خوشبینانهترین حالت، کاهش سطح «فرهیختگی عمومی» یک گمان به شمار میرود و در بدترین حالت یک عکسالعمل کلیشهای است. برای اینکه دریابیم چه چیزی از زمان لینکلن تاکنون دربارهٔ سخنرانیها و مناظرات تغییر کرده است، باید سؤالمان را تغییر دهیم و به جای تمرکز کردن بر مسالهٔ «فرهیختگی عمومی»، بر چگونگی بیان این فضیلتها تمرکز کنیم. همانگونه که مارشال مک لوهان، به عنوان پدر علم رسانه نیز بر اهمیت این موضوع تاکید کرده است: «ما باید بیشتر متوجه رسانه باشیم تا پیام.»
برای بررسی این مهم، مناظره نیکسون- کندی نقطه آغاز خوبی است. در سال ۱۹۶۰، آمریکاییهای زیادی بر مبنای مناظرهٔ تلویزیونی تصمیمشان را گرفتند و کندی را به ریاست جمهوری انتخاب کردند. از بین ۷۰ میلیون بینندهٔ برنامهٔ تلویزیونی اکثریت قابل توجهی متقاعد شدند که کندی برندهٔ انتخابات است. ولی از میان تعداد بسیار کمی که مناظره را از طریق رادیو دنبال میکردند، اکثرشان مطمئن بودند که نیکسون برنده خواهد شد.
شنوندگان رادیو و بینندگان تلویزیون کلمات یکسانی را شنیده بودند، ولی دلیل این نتیجهگیری متفاوت چیست؟ نیکسون اصرار داشت که تا چند ساعت پیش از مناظره نیز در تبلیغات انتخاباتیاش شرکت کند. پیراهنی که او در برنامهٔ تلویزیونی پوشیده بود بر تنش مناسب نبود، اجازه نداده بود صورتش را آرایش کنند و پس از عمل جراحی، بسیار نحیف به نظر میرسید. ولی کندی، با ظاهری آراسته و صورتی آفتاب خورده از تعطیلات بازگشته بود و برخلاف نیکسون، زیر چراغهای گرم استودیوی تلویزیونی عرق نمیریخت. البته که وقایع روز مناظره تنها دلیل پیروزی کندی در انتخابات نبود.
تلویزیون به عنوان یک رسانه مانع از آن میشود که بینندگان به شیوه اجدادشان در زمان داگلاس و لینکلن، با سخنرانیها ارتباط برقرار کنند. نخست اینکه تلویزیون امکان هرگونه مداخله را از بیننده سلب میکند و دیگر اینکه توجه به یک برنامهٔ تلویزیونی بسیار آسانتر است تا درک کردن دنیای واقعی.
به طور طبیعی، تنها پس از چند لحظه، توجه اکثر مردم از صفحه نورانی تلویزیون منحرف میشود و توجه بیننده باید به صورت مصنوعی و به طور مداوم جلب شود. (با استفاده از تکنیکهایی همچون کاتهای سریع، پن، کلوز آپ و... حیلههایی که به دلیل گستردگی استفادهشان در صنعت تلویزیون آن را «رویدادهای تکنیکی» مینامند.) تلویزیون برخلاف رسانههای نوشتاری و رادیو به مخاطبش اجازهٔ مشارکت عمیق را نمیدهد. تلویزیون احساسات نیکسون و کندی را (بر خلاف بینندگانشان) اغراقآمیز جلوه نداد. در سال ۲۰۰۶، کسانی که شاهد «فریاد» هوارد دین در سخنرانیهای حزبیاش در آیوا بودند، متوجه امری غیرطبیعی نشدند. اما همان سخنرانی در تلویزیون، چنان خشن و غیرطبیعی به نظر رسید که تمام امیدهای هوارد دین برای ریاست جمهوری را پایان بخشید. طرز فکر و برخورد هوشیارانهٔ نیکسون نیز به مذاق بینندگان مناظره انتخاباتی سال ۱۹۶۰، چندان خوش نیامد در حالیکه پاسخهای خارج از بحث و بیتفاوتی کندی
او را «تله ژنیک» و مناسب تلویزیون جلوه داد و از آنجایی که تلویزیون دیگر به مکان اصلی مباحثات ملی تبدیل شده بود، کندی برای هدایت کشورش انتخاب شد.
روشهای مواجهۀ ما با اطلاعات و رسانهای که این اطلاعات را توصیف میکند، نه تنها روش بیان ما بلکه میزان اهمیت مسائل را تغییر میدهند. هرگونه روش ارتباطی به طور نامحسوسی، گرایشاتش را به تمدنی که آن رسانه را پدید آورده است، منتقل میکند.
در پانصد سالی که از صنعت چاپ گذشت، شهرها پدید آمدند، صنایع و تخصصها شکل گرفتند، طبقه متوسط به وجود آمد و سواد خواندن و نوشتن فراگیر شد و در پی آن پیشرفتهای مداوم در زمینههای اجتماعی و فنآوری و دموکراسی در جهان گسترده شد.
سؤال اینجاست که ارتباطات الکترونیکی چه نوعی از تمدن را خواهند آفرید؟ از زمان مارشال مک لوهان تاکنون، تنها تا حدی به میزان تاثیر تلویزیون بر جامعه پی بردهایم و تاثیرات اینترنت به مراتب کمتر شناخته شدهاند، در حالیکه تغییرات روزافزون جهان نیازمند آنند که مسائل را با شتاب هر چه بیشتری بررسی کنیم. سلامت رفتارهای سیاسی تنها یکی از مسائلی است که در خطر است و از آن مهمتر سلامت فرهنگ تفکر و اندیشه ماست که مورد تهدید واقع شده است.
مارشال مک لوهان برای نخستین بار این ایده را مطرح کرد که میزان نفوذ و تسلط رسانههاست که به جامعه شکل میبخشد و نه محتوای آنها. او برای توضیح این مفهوم از استعارههایی استفاده کرد که امروزه تحت عنوان «دانش سامانهٔ عصبی» -neuroscience - شناخته میشوند. به عقیدهٔ مک لوهان، عادت به خواندن متون چاپی، اهمیت حس بینایی را به طور غیرطبیعی ارتقا میبخشد و در نتیجه برابری طبیعی حواس پنجگانه از بین میرود. همچنین ارتباطات الکترونیک، الگوهایی در مغز را فعال میکنند که به الگوهای دانش «قبیلهای» و «شفاهی» شباهت دارند.
نتیجهگیریهای به دست آمده توسط محققان و دانشمندان سامانهٔ عصبی از میزان تاثیر کامپیوتر بر مغز انسان، از مثالهای مک لوهان نیز پیچیدهتر و عجیبتر هستند. بر اساس مفهوم «انعطافپذیری اعصاب» -Neuroplasticity-، مغز ما این قابلیت را داراست که به واسطه تکرار یک نوع فعالیت، در هر دورهای از زندگی تغییر شکل پذیرد. این تغییرات میتوانند چنان بنیادی باشند که انجام تمرینهای مکرر ذهنی برای بهبود بیماران اسکیزوفرنیک و یا آسیبهای شدید مغزی تجویز میشوند. به گفته دانشمندان، به دلیل استفاده روزافزون از اینترنت در حقیقت مغزمان به طور مداوم در حال تغییر شکل است و روشهای جدید تفکر جایگزین روشهای قدیمیتر میگردند. برای مثال، آموختن «چند وظیفگی» جایگزین تمرکز و سکوت برای انجام یک وظیفهٔ خاص شده است.
علاوه بر تصمیمگیریهای مهم سیاسی، برقراری روابط انسانی نیز نیازمند تمرکز عمیق هستند. در صورت اثبات این نظریهها، در مواجه با میزان تاثیر رسانههای نوین بر جامعه، چیزی بیش از مباحث سیاسی در خطر خواهد بود. میزان تاثیرات رسانهها فقط به یک قلمرو - همانند سیاست و یا آموزش- محدود نمیشوند و در حقیقت ما با پرسش جامعتری روبرو هستیم: «رسانهها چگونه آگاهی ما را تغییر میدهند؟»
http://www.tarikhirani.ir/Images/news/1370534086_Lincoln-Douglas-Debates.jpg
تاریخ ایرانی: در قرن نوزدهم در آمریکا معمول بود که مردم گردهم میآمدند تا ساعتها به خطابههای طولانی سیاسی گوش فرادهند. در اولین مناظره مشهور میان آبراهام لینکلن و استفان داگلاس در سال ۱۸۵۸، لینکلن پیشنهاد کرد که مناظرات به دو بخش تقسیم شوند تا پیگیری آنها برای مخاطبین آسانتر شود. این دو بخش زمان مناظره را به ۴ ساعت پیش از نهار و ۳ ساعت پس از آن تقسیم میکردند. علیرغم وجود زمان استراحت، ۷ ساعت سخنرانی با معیارهای امروزی طاقتفرسا به نظر میرسد. اما مخاطبین هفت ساعت تمام مسحور مناظرات شدند و فقط برای تشویق یک جملهٔ زیبا یا نشان دادن حمایت و یا انزجارشان از یک مطلب، سکوتشان را میشکستند.
در آن دوران حضار - که گاه تعداد آنها به هزاران نفر میرسید- شاهکاری از توجه و تمرکز پایدار را خلق میکردند. گرچه لینکلن و داگلاس حراف به شمار نمیآمدند ولی یکی از پاسخهای لینکلن در آن مناظره، بیش از شانزده هزار کلمه بود.
در مقابل، مجموع مناظرهٔ تلویزیونی کندی و نیکسون در سال ۱۹۶۰، فقط کمی بیش از ده هزار کلمه بود. امروزه، میانگین زمان تبلیغات انتخاباتی در تلویزیون آمریکا ۳۰ ثانیه و متوسط زمان پخش گزارش تصویری در اخبار عصرگاهی تلویزیون، ۱۵ ثانیه است. در آخرین سخنرانی «وضعیت کشور آمریکا»، ۹٫۵ میلیون نفر از مردم فقط ۵ دقیقه به سخنان باراک اوباما گوش دادند و پیش از شروع سخنرانیاش، برنامهٔ دیگری را برای تماشا انتخاب کردند.
چه چیزی باعث این میزان تغییر در «ظرفیت تمرکز» آمریکاییها شده است؟ آیا میتوان نتیجه گرفت که امروزه مردم آمریکا نسبت به قرن نوزدهم سطحیتر فکر میکنند؟ یا مردم قرن ۱۹ فرهیختهتر بودند؟ باید گفت در خوشبینانهترین حالت، کاهش سطح «فرهیختگی عمومی» یک گمان به شمار میرود و در بدترین حالت یک عکسالعمل کلیشهای است. برای اینکه دریابیم چه چیزی از زمان لینکلن تاکنون دربارهٔ سخنرانیها و مناظرات تغییر کرده است، باید سؤالمان را تغییر دهیم و به جای تمرکز کردن بر مسالهٔ «فرهیختگی عمومی»، بر چگونگی بیان این فضیلتها تمرکز کنیم. همانگونه که مارشال مک لوهان، به عنوان پدر علم رسانه نیز بر اهمیت این موضوع تاکید کرده است: «ما باید بیشتر متوجه رسانه باشیم تا پیام.»
برای بررسی این مهم، مناظره نیکسون- کندی نقطه آغاز خوبی است. در سال ۱۹۶۰، آمریکاییهای زیادی بر مبنای مناظرهٔ تلویزیونی تصمیمشان را گرفتند و کندی را به ریاست جمهوری انتخاب کردند. از بین ۷۰ میلیون بینندهٔ برنامهٔ تلویزیونی اکثریت قابل توجهی متقاعد شدند که کندی برندهٔ انتخابات است. ولی از میان تعداد بسیار کمی که مناظره را از طریق رادیو دنبال میکردند، اکثرشان مطمئن بودند که نیکسون برنده خواهد شد.
شنوندگان رادیو و بینندگان تلویزیون کلمات یکسانی را شنیده بودند، ولی دلیل این نتیجهگیری متفاوت چیست؟ نیکسون اصرار داشت که تا چند ساعت پیش از مناظره نیز در تبلیغات انتخاباتیاش شرکت کند. پیراهنی که او در برنامهٔ تلویزیونی پوشیده بود بر تنش مناسب نبود، اجازه نداده بود صورتش را آرایش کنند و پس از عمل جراحی، بسیار نحیف به نظر میرسید. ولی کندی، با ظاهری آراسته و صورتی آفتاب خورده از تعطیلات بازگشته بود و برخلاف نیکسون، زیر چراغهای گرم استودیوی تلویزیونی عرق نمیریخت. البته که وقایع روز مناظره تنها دلیل پیروزی کندی در انتخابات نبود.
تلویزیون به عنوان یک رسانه مانع از آن میشود که بینندگان به شیوه اجدادشان در زمان داگلاس و لینکلن، با سخنرانیها ارتباط برقرار کنند. نخست اینکه تلویزیون امکان هرگونه مداخله را از بیننده سلب میکند و دیگر اینکه توجه به یک برنامهٔ تلویزیونی بسیار آسانتر است تا درک کردن دنیای واقعی.
به طور طبیعی، تنها پس از چند لحظه، توجه اکثر مردم از صفحه نورانی تلویزیون منحرف میشود و توجه بیننده باید به صورت مصنوعی و به طور مداوم جلب شود. (با استفاده از تکنیکهایی همچون کاتهای سریع، پن، کلوز آپ و... حیلههایی که به دلیل گستردگی استفادهشان در صنعت تلویزیون آن را «رویدادهای تکنیکی» مینامند.) تلویزیون برخلاف رسانههای نوشتاری و رادیو به مخاطبش اجازهٔ مشارکت عمیق را نمیدهد. تلویزیون احساسات نیکسون و کندی را (بر خلاف بینندگانشان) اغراقآمیز جلوه نداد. در سال ۲۰۰۶، کسانی که شاهد «فریاد» هوارد دین در سخنرانیهای حزبیاش در آیوا بودند، متوجه امری غیرطبیعی نشدند. اما همان سخنرانی در تلویزیون، چنان خشن و غیرطبیعی به نظر رسید که تمام امیدهای هوارد دین برای ریاست جمهوری را پایان بخشید. طرز فکر و برخورد هوشیارانهٔ نیکسون نیز به مذاق بینندگان مناظره انتخاباتی سال ۱۹۶۰، چندان خوش نیامد در حالیکه پاسخهای خارج از بحث و بیتفاوتی کندی
او را «تله ژنیک» و مناسب تلویزیون جلوه داد و از آنجایی که تلویزیون دیگر به مکان اصلی مباحثات ملی تبدیل شده بود، کندی برای هدایت کشورش انتخاب شد.
روشهای مواجهۀ ما با اطلاعات و رسانهای که این اطلاعات را توصیف میکند، نه تنها روش بیان ما بلکه میزان اهمیت مسائل را تغییر میدهند. هرگونه روش ارتباطی به طور نامحسوسی، گرایشاتش را به تمدنی که آن رسانه را پدید آورده است، منتقل میکند.
در پانصد سالی که از صنعت چاپ گذشت، شهرها پدید آمدند، صنایع و تخصصها شکل گرفتند، طبقه متوسط به وجود آمد و سواد خواندن و نوشتن فراگیر شد و در پی آن پیشرفتهای مداوم در زمینههای اجتماعی و فنآوری و دموکراسی در جهان گسترده شد.
سؤال اینجاست که ارتباطات الکترونیکی چه نوعی از تمدن را خواهند آفرید؟ از زمان مارشال مک لوهان تاکنون، تنها تا حدی به میزان تاثیر تلویزیون بر جامعه پی بردهایم و تاثیرات اینترنت به مراتب کمتر شناخته شدهاند، در حالیکه تغییرات روزافزون جهان نیازمند آنند که مسائل را با شتاب هر چه بیشتری بررسی کنیم. سلامت رفتارهای سیاسی تنها یکی از مسائلی است که در خطر است و از آن مهمتر سلامت فرهنگ تفکر و اندیشه ماست که مورد تهدید واقع شده است.
مارشال مک لوهان برای نخستین بار این ایده را مطرح کرد که میزان نفوذ و تسلط رسانههاست که به جامعه شکل میبخشد و نه محتوای آنها. او برای توضیح این مفهوم از استعارههایی استفاده کرد که امروزه تحت عنوان «دانش سامانهٔ عصبی» -neuroscience - شناخته میشوند. به عقیدهٔ مک لوهان، عادت به خواندن متون چاپی، اهمیت حس بینایی را به طور غیرطبیعی ارتقا میبخشد و در نتیجه برابری طبیعی حواس پنجگانه از بین میرود. همچنین ارتباطات الکترونیک، الگوهایی در مغز را فعال میکنند که به الگوهای دانش «قبیلهای» و «شفاهی» شباهت دارند.
نتیجهگیریهای به دست آمده توسط محققان و دانشمندان سامانهٔ عصبی از میزان تاثیر کامپیوتر بر مغز انسان، از مثالهای مک لوهان نیز پیچیدهتر و عجیبتر هستند. بر اساس مفهوم «انعطافپذیری اعصاب» -Neuroplasticity-، مغز ما این قابلیت را داراست که به واسطه تکرار یک نوع فعالیت، در هر دورهای از زندگی تغییر شکل پذیرد. این تغییرات میتوانند چنان بنیادی باشند که انجام تمرینهای مکرر ذهنی برای بهبود بیماران اسکیزوفرنیک و یا آسیبهای شدید مغزی تجویز میشوند. به گفته دانشمندان، به دلیل استفاده روزافزون از اینترنت در حقیقت مغزمان به طور مداوم در حال تغییر شکل است و روشهای جدید تفکر جایگزین روشهای قدیمیتر میگردند. برای مثال، آموختن «چند وظیفگی» جایگزین تمرکز و سکوت برای انجام یک وظیفهٔ خاص شده است.
علاوه بر تصمیمگیریهای مهم سیاسی، برقراری روابط انسانی نیز نیازمند تمرکز عمیق هستند. در صورت اثبات این نظریهها، در مواجه با میزان تاثیر رسانههای نوین بر جامعه، چیزی بیش از مباحث سیاسی در خطر خواهد بود. میزان تاثیرات رسانهها فقط به یک قلمرو - همانند سیاست و یا آموزش- محدود نمیشوند و در حقیقت ما با پرسش جامعتری روبرو هستیم: «رسانهها چگونه آگاهی ما را تغییر میدهند؟»