امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یه داستان خیلی واقعی خواهشا بخون بعد نظرت رو بگو خواهـــش

#1
اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد .
مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : « ماشین من خراب شده . آیا می توانم شب را اینجا بمانم ؟ »
رئیس صومعه بلا فاصله او را به صومعه دعوت کرد . شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند .
شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید . صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود .
صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند : « ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی »
مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد .
چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد .
راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند ، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند .
آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود ، شنید .
صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند : « ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی »
این بار مرد گفت « بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن فدا کنم .
اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب باشم ، من حاضرم . بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم ؟ »
راهبان پاسخ دادند « تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی . وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد . »
مرد تصمیمش را گرفته بود . او رفت و ۴۵ سال بعد برگشت و در صومعه را زد .
مرد گفت :‌ « من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری که از من خواسته بودید کردم .
تعداد برگ های گیاه دنیا ۳۷۱,۱۴۵,۲۳۶,۲۸۴,۲۳۲ عدد است و ۲۳۱,۲۸۱,۲۱۹,۹۹۹,۱۲۹,۳۸۲ سنگ روی زمین وجود دارد »
راهبان پاسخ دادند : « تبریک می گوییم . پاسخ های تو کاملا صحیح است . اکنون تو یک راهب هستی . ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم . »
رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت : « صدا از پشت آن در بود »
مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت : « ممکن است کلید این در را به من بدهید ؟ »
راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد .
پشت در چوبی یک در سنگی بود . مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند .
راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد . پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت ، او بازهم درخواست کلید کرد .
پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت .
و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت .
در نهایت رئیس راهب ها گفت :« این کلید آخرین در است . »
مرد که از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت . او قفل در را باز کرد .
دستگیره را چرخاند و در را باز کرد . وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد . چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اما من نمی توانم بگویم او چه چیزی پشت در دید ، چون شما راهب نیستید . . . :biggrin:
یه داستان خیلی واقعی خواهشا بخون بعد نظرت رو بگو خواهـــش 1
پاسخ
 سپاس شده توسط Reza.NTK ، ✖ƇRAzƳ ƤRιƝƇƐSѕ✖ ، یاسی@_@ ، ❤R@TA❤ ، zolale qasemi ، حقوقدان انجمن ، Avril. ، ɱɪɾʌʛє ، ♣yas♣ ، رکسانا h/2 ، ✘ӍДЯЈДл✘ ، دختر شاعر ، غزل حمیدی ، -Edgar ، a girl in pink ، Unnamed ، Nυмв ، AMIR ALI 22
آگهی
#2
الدنگHuhHuhHuh
پاسخ
#3
تکراریه
یادم باشه قبل از اینکه از راه رفتن کسی ایراد بگیرم کمی با کفش او راه بروم
پاسخ
#4
(29-06-2014، 22:45)حقوقدان انجمن نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
الدنگHuhHuhHuh



حرف دهنتو بفهم
یه داستان خیلی واقعی خواهشا بخون بعد نظرت رو بگو خواهـــش 1
پاسخ
#5
وای عالی بود مرسی دوباره اسکل شدیم رفت Big Grin
یه داستان خیلی واقعی خواهشا بخون بعد نظرت رو بگو خواهـــش 1 
پاسخ
#6
(29-06-2014، 23:07)راتا نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
وای عالی بود مرسی دوباره اسکل شدیم رفت Big Grin




نوکرم
اشکال نداره
مواظب باش
یه داستان خیلی واقعی خواهشا بخون بعد نظرت رو بگو خواهـــش 1
پاسخ
آگهی
#7
پی به اسگولی خودم بردم خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBlush
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
یه داستان خیلی واقعی خواهشا بخون بعد نظرت رو بگو خواهـــش 1


زندگیه من اختصاص داره به {ALLAH}

and I should say...
I really love
Muhammad
پاسخ
 سپاس شده توسط a girl in pink
#8
چقد شماها اسکلید خخخخخخ منم اسکلم!
پاسخ
#9
خب بگید دیگه.ادم رو میزارین تو خماریش Dodgy
یه داستان خیلی واقعی خواهشا بخون بعد نظرت رو بگو خواهـــش 1
پاسخ
#10
داستان نه شو دارمBig GrinBig Grin
نقل قول: یه داستان خیلی واقعی خواهشا بخون بعد نظرت رو بگو خواهـــش 1
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  نشانه های یک عاشق واقعی !
  داستان کوتاه عاشقانه
  بار کج هیچ گاه به مقصد نمی رسد: داستان الاغ سخت کوش و بز حسود
  داستان اموزنده به خدایت نگو چرا
  اگه یه زمانی یه جن خیلی ترسناک دیدی چیکار میکنی. خاطراتتون اگه جن یا روح دیدید هم بگی
  تست گرایش اصل ( واقعی )
  داستان عشق مرا بغل کن
Book داستان ترسناک
  داستان وحشتناک(یکمی)
  داستان خنده دار و طنزی

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان