22-06-2014، 22:20
در روايات ما آمده است كه در شب ولادت آن حضرت حوادث مهم و اتفاقات زيادى در اطراف جهان بوقوع پيوست كهپيش از آن سابقه نداشت و يا اتفاق نيفتاده بود كه از جمله«ارهاصات»بوده بدانگونه كه در داستان اصحاب فيل ذكر شد،و در قصيده معروف برده نيز آمده كه چند بيت آن چنين است:
يوم تفرس منه الفرس انهم قد انذروا بحلول البؤس و الفئم و بات ايوان كسرى و هو منصدع كشمل اصحاب كسرى غير ملتئم النار خامدة الانفاس من اسف عليه و النهر ساهى العين من سدم و ساء ساوه ان غاضتبحيرتها و رد واردها بالغيظ حين ظم كان بالنار ما بالماء من بلل حزنا و بالماء ما بالنار من ضرم
و شايد جامعترين حديث در اينباره حديثى است كه مرحوم صدوق«ره»در كتاب امالى بسند خود از امام صادق عليه السلامروايت كرده و ترجمهاش چنين است كه آنحضرت فرمود:
ابليس به آسمانها بالا مىرفت و چون حضرت عيسى«ع»بدنيا آمد از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار آسمان بالا مىرفت،و هنگاميكه رسولخدا«ص»بدنيا آمد از همه آسمانهاى هفتگانهممنوع شد،و شياطين بوسيله پرتاب شدن ستارگان ممنوعگرديدند،و قريش كه چنان ديدند گفتند:
قيامتى كه اهل كتاب مىگفتند بر پا شده!
عمرو بن اميه كه از همه مردم آنزمان به علم كهانت وستاره شناسى داناتر بود بدانها گفت:بنگريد اگر آن ستارگانىاست كه مردم بوسيله آنها راهنمائى مىشوند و تابستان و زمستاناز روى آن معلوم گردد پس بدانيد كه قيامتبر پا شده و مقدمهنابودى هر چيز است و اگر غير از آنها است امر تازهاى اتفاقافتاده.
و همه بتها در صبح آن شب به رو در افتاد و هيچ بتى درآنروز بر سر پا نبود،و ايوان كسرى در آن شب شكستخورد وچهارده كنگره آن فرو ريخت.و درياچه ساوه خشك شد.ووادى سماوه پر از آب شد.
آتشكدههاى فارس كه هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش گرديد.
و مؤبدان فارس در خواب ديدند شترانى سخت اسبان عربىرا يدك مىكشند و از دجله عبور كرده و در بلاد آنها پراكندهشدند،و طاق كسرى از وسط شكستخورد و رود دجله در آنوارد شد.
و در آن شب نورى از سمتحجاز بر آمد و همچنان بسمتمشرق رفت تا بدانجا رسيد،فرداى آن شب تخت هر پادشاهىسرنگون گرديد و خود آنها گنگ گشتند كه در آنروز سخننمىگفتند.
دانش كاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گرديد،وهر كاهنى كه بود از تماس با همزاد شيطانى خود ممنوع گرديد وميان آنها جدائى افتاد.
آمنه گفت:بخدا فرزندم كه بر زمين قرار گرفت دستهاىخود را بر زمين گذارد و سر بسوى آسمان بلند كرد و بداننگريست،و نورى از من تابش كرد و در آن نور شنيدم گويندهاىمىگفت:تو آقاى مردم را زادى او را محمد نام بگذار.
آنگاه او را بنزد عبد المطلب بردند و آنچه را مادرش آمنه گفتهبود به عبد المطلب گزارش دادند،عبد المطلب او را در دامنگذارده گفت:
الحمد لله الذى اعطانى هذا الغلام الطيب الاردان قد ساد فى المهد على الغلما
ستايش خدائى را كه بمن عطا فرمود اين فرزند پاك و خوشبورا كه در گهواره بر همه پسران آقا است.
آنگاه او را به اركان كعبه تعويذ كرد. (1) و در باره او اشعارىسرود.
و ابليس در آن شب ياران خود را فرياد زد(و آنها را بيارىطلبيد)و چون اطرافش جمع شدند بدو گفتند:اى سرور چه چيزتو را بهراس و وحشت افكنده؟گفت:واى بر شما از سر شب تابحال اوضاع آسمان و زمين را دگرگون مىبينم و بطور قطع درروى زمين اتفاق تازه و بزرگى رخ داده كه از زمان ولادت عيسىبن مريم تاكنون سابقه نداشته،اينك بگرديد و به بينيد اين اتفاقچيست؟
آنها پراكنده شدند و برگشتند و اظهار داشتند:ما كه تازهاىنديديم.
ابليس گفت:اين كار شخص من است آنگاه در دنيابه جستجو پرداخت تا به حرم-مكه-رسيد،و مشاهده كرد فرشتگان اطراف آنرا گرفتهاند،خواست وارد حرم شود كه فرشتگان بر اوبانگ زده مانع ورود او شدند،بسمت غار حرى رفت و چونگنجشكى گرديد و خواست در آيد كه جبرئيل بر او نهيب زد:
-برو اى دور شده از رحمتحق!ابليس گفت:اى جبرئيلاز تو سؤالى دارم؟
گفت:بگو،پرسيد:از ديشب تاكنون چه تازهاى در زمين رخداده؟
پاسخداد:محمد-صلى الله عليه و آله-بدنيا آمده.
شيطان پرسيد:مرا در او بهرهاى هست؟گفت:نه.
پرسيد:در امت او چطور؟
گفت:آرى.ابليس كه اين سخن را شنيد گفت:خوشنود وراضيم.
و در حديث ديگرى كه در كتاب كمال الدين نقل كردهچنين است كه در شهر مكه شخصى يهودى سكونت داشت ونامش يوسف بود،وى هنگامى كه ستارگان را در حركت وجنبش مشاهده كرد با خود گفت:اين تحولات آسمانى بخاطرولادت همان پيغمبرى است كه در كتابهاى ما ذكر شده كهچون بدنيا آيد شياطين رانده شوند و از رفتن به آسمانها ممنوعگردند. و چون صبح شد بمجلسى كه چند تن از قريش در آن بودندآمد و بدانها گفت:آيا دوش در ميان شما مولودى بدنيا آمده؟
گفتند:نه.
گفت:سوگند به تورات كه وى بدنيا آمده و آخرين پيمبراناست و اگر اينجا متولد نشده حتما در فلسطين متولد گشته است.
اين گفتگو گذشت و چون قريشيان متفرق شدند و بخانههاىخود رفتند داستان گفتگوى با آن يهودى را با زنان و خاندان خودبازگو كردند و آنها گفتند:آرى ديشب در خانه عبد الله بنعبد المطلب پسرى متولد شده.
اين خبر را بگوش يوسف يهودى رساندند،وى پرسيد:آيا اينمولود پيش از آنكه من از شما پرسش كردم بدنيا آمده يا بعد ازآن؟گفتند:پيش از آن!گفت:آن مولود را بمن نشان دهيد.
قريشيان او را به درب خانه آمنه آوردند و بدو گفتند:فرزندخود را بياور تا اين يهودى او را بهبيند،و چون مولود را آوردند ويوسف يهودى او را ديدار كرد جامه از شانه مولود كنار زد وچشمش به خال سياه و درشتى كه روى شانه وى بود بيفتاد دراينوقت قرشيان مشاهده كردند كه حالت غش بر آن مرد يهودىعارض شد و بزمين افتاد قرشيان تعجب كرده و خنديدند.
يهودى برخاست و گفت:آيا مىخنديد؟بايد بدانيد كه اين پيغمبر پيغمبر شمشير است كه شمشير در ميان شما مىنهد...
قرشيان متفرق شده و گفتار يهودى را براى يكديگر تعريفمىكردند.
و در حديثى كه مرحوم كلينى شبيه به روايتبالا از مردى ازاهل كتاب نقل كرده آنمرد كتابى به قرشيان كه وليد بن مغيرة وعتبة بن ربيعه و ديگران در ميانشان بود رو كرده و گفت:نبوتاز خاندان بنى اسرائيل خارج شد و بخدا اين مولود همان كسىاست كه آنها را پراكنده و نابود سازد!
قريش كه اين سخن را شنيدند خوشحال شدند،مرد كتابىكه ديد آنها خوشنود شدند بديشان گفت:خورسند شديد! بخداسوگند اين مولود چنان سطوت و تسلطى بر شما پيدا كند كهزبانزد مردم شرق و غرب گردد.
ابو سفيان از روى تمسخر گفت:او بمردم شهر خود تسلطمىيابد!
و نظير آنچه در روايات ما آمده برخى از اين حوادث درروايات اهل سنت نيز ذكر شده اما در بسيارى از آنها اين حوادثقبل از بعثت رسولخدا«ص»ذكر شده نه مقارن ولادت.
مانند رواياتى كه در سيره ابن هشام و تاريخطبرى و جاهاى ديگر است و در صحيح بخارى نيز از ابن عباس روايتشده (2) و فخر رازى نيز در تفسير آيه شريفه «فمن يستمعالآن يجد له شهابا رصدا» (3) در مورد منع شياطين از نفوذ در آسمانها وتيرهاى شهاب همين گفتار را داشته و اقوالى در اينباره نقلكرده (4) و از ابى بن كعب نيز حديثى در اينمورد نقل كردهاند كهگفته است:
«لم يرم بنجم منذ رفع عيسى عليه السلام حتى بعث رسولالله-صلى الله عليه و آله-» (5) و در اشعار بعضى از شاعرانعرب نيز قسمتى از اين حوادث در مورد مبعث آمده مانند اشعارزير كه از شاعرى بنام قيروانى نقل شده كه مىگويد:
و صرح كسرى تداعى من قواعده و انفاض منكسر الاوداج ذاميلو نار فارس لم توقد و ما خمدت مذالف عام و نهر القوم لم يسلخرت لمبعثه الاوثان و انبعثت ثواقب الشهب ترمى الجن بالشعل
اكنون جاى يك سئوال هست كه اگر كسى بگويد:آيانظير آنچه در اين روايات آمده در كتابهاى تاريخى و روايات غيراسلامى هم ذكرى از آنها شده يا نه؟
كه ما در پاسخ اين سئوال مىگوئيم:اولا اگر حديث وروايتى از نظر سند و صدور از امام معصوم عليه السلام براى اثابتشد ديگر كدام روايت و تاريخى براى ما معتبرتر از آن حديثو روايت مىتواند باشد،و همه بحثها در همان قسمت اول واعتبار سند و به اصطلاح«صغراى قضيه»است،ولى پس ازاثبات ديگر استبعاد و زير سئوال بردن حديث،جز ضعف ايمان وتاريخ زدگى محمل ديگرى نمىتواند داشته باشد،وگرنه كدامتاريخ و روايتى معتبرتر از آن تاريخ و روايتى است كه از منبعوحى الهى سرچشمه گرفته باشد و كدام داستان و حديثىمحكمتر از داستان و حديثى است كه از زبان پيمبران و ائمهمعصوم عليهم السلام صادر گرديده باشد!
مگر نه اين است كه سرچشمه پر فيض و زلال همه علومآنهايند؟و معيار صحت و سقم همه دانشهاى بشرى گفتار آنهااست؟
و ثانيا-مىگوئيم:مگر تاريخ صحيح و دست نخوردهاى از گذشتگان و زمانهاى قديم در دست داريم كه ما بتوانيم اينروايات را با آنها منطبق ساخته و يا تاييدى از آنها بگيريم؟
جائى كه مقدسترين كتابها مانند تورات و انجيل با آنهمهنسخههاى متعددى كه معمولا از آنها در دست مردم آن زمانهابوده و جمله جمله و كلمه بكلمه آنها مورد احترام و متن دستوراتدينى آنها بوده از دستبرد و تحريف و تصحيف و اسقاط در اماننبوده،و طاغوتهاى زمان و جيره خوارانشان احكام و فرامين آنها رابنفع ايشان تغيير داده و يا اسقاط كردهاند،ديگر چگونه كتابهاىتاريخى معدودى كه در زواياى كتابخانهها با نسخههاى خطىمنحصر به فرد يا نگشتشمارى وجود داشته مىتواند مورد اعتمادباشد؟
و ثالثا-بر فرض كه چنين تاريخى وجود داشته باشد كهاوضاع و احوال آنزمانها را نوشته و ثبت كرده باشد آيا همهوقايعى كه در آنزمانها اتفاق افتاده در تاريخها ثبت و نگارششده؟و آيا وسائل ارتباطى آنچنان بوده كه تاريخ نگاران بتواننداز هر اتفاقى كه در گوشه و كنار جهان آنروز اتفاق مىافتادهمطلع گردند و آنرا در تاريخ ثبت كنند؟مگر امروزه با تمام اينوسائل ارتباطى و مخابراتى و راديوها و تلويزيونها و ماهوارههاو...چنين كارى انجام شده و چنين ادعائى مىتوان كرد؟... مگر وسائل ارتباطى جهان آزادند و مستقلانه و بدور از سياستها واختناقها و خارج از كانالهاى مخصوص و صافيهاى انحصارىمىتوانند كوچكترين خبرى را منتشر كنند؟آن هم خبرى كهبصورت معجزه آسمانى براى شكستيك قدرت طاغوتى و يكدربار سلطنتى بوقوع پيوسته باشد...؟مگر معجزاتى امثال«شقالقمر»كه وقوع آن مورد اتفاق همه مسلمانان مىباشد و بگفتهدكتر سعيد بوطى-نويسنده مصرى-در كتاب فقه السيرة از امورمتفق عليه در نزد علماء و دانشمندان اسلامى است در تاريخهاىگذشته نقل شده...؟و بلكه معجزات انبياء گذشته مانند سردشدن آتش بر ابراهيم خليل عليه السلام و شكافته شدن دريابوسيله عصاى موسى و اژدها شدن و بلعيدن آن تمام مارهاىجادوئى ساحران و زنده شدن مردگان بدعاى حضرت مسيح وامثال آن جز در كتابهاى مقدس و مذهبى در تاريخها و رواياتديگر آمده و ذكرى از آنها ديده مىشود؟!...
و حقيقت آن است كه تاريخ نويسان و وقايع نگاران گذشتهدر انحصار طاغوتهاى زمان بوده-چنانچه امروزه نيز عموما اينگونهاست و بشر هنوز نتوانسته خود را از قيد و بند ايشان آزاد سازد-وانبياء الهى نيز پيوسته بر ضد همان طاغوتها قيام مىكرده ومبارزه داشتند،و آنها همواره در صدد از بين بردن انبياء و محو نام و آثار ايشان بوده و بهر وسيله مىخواستهاند آنها را افرادىماجراجو و بى شخصيت و افسادگر معرفى كنند،و هرگز اجازهنمىدادند آنها را بعنوان مردانى الهى كه قدرت انجام معجزه رادارند معرفى كنند،و بهمين دليل معجزاتى را كه بوسيله ايشانانجام مىشده انكار كرده و يا توجيه مىنمودند،و اگر كتابهاىآسمانى و روايات مذهبى نبود اثرى از اين معجزات بجاى نماندهو بدست ما نرسيده بود...
چنانچه اكنون نيز ما در انقلاب اسلامى خود كه يك انگيزهمذهبى داشته و ادامه آنرا نيز بيارى خدا همان انگيزه مذهبى وعشق شهادت طلبى در راه خدا و دين،تضمين كرده و بر ضدطاغوتهاى شرق و غرب قيام كرده همين شيوه تبليغى را مىبينيمكه هر حركتى بنفع اين انقلاب در داخل و يا خارج بشود مانندراهپيمايى ميليونى و غير ميليونى كه در داخل و يا خارج انجاممىگيرد اصلا منعكس نمىشود و در راديوها و وسائل ارتباطجمعى ذكرى از آن نمىشود،اما كوچكترين حركت ضدانقلاب-مانند اجتماعات اندكى كه جمعا به صد نفر نمىرسدبا آب و تاب در همه رسانههاى گروهى بعنوان يك حركت ضدرژيم نه يكبار بلكه چند بار پخش مىگردد.
و بهمين دليل ما مىگوئيم انگيزه و نيازى براى تحقيق در تاريخهاى گذشته نداريم و اگر هم تتبع كنيم معلوم نيستبجائى برسيم،مگر اينكه بخواهيم بهر وسيله و هر ترتيبى كه شدهتاييدى از تاريخ براى اين روايات پيدا كنيم اگر چه مجبور شويمبراى تطبيق اين روايات با تاريخ دستبه توجيه و تاويلهاىنامربوط بزنيم،چنانچه نظير آنرا در داستان اصحاب فيل ذكركرده و شنيديد و خوانديد،كه ما آنعمل را محكوم كرده و دليل برضعف ايمان و غربزدگى و تاريخ زدگى و غيره دانستيم
____________________________________
1-يعنى او را بكنار خانه كعبه آورد و براى سلامتى و پناه او از شر شياطين و دشمنان،بدنش را بچهار گوشه كعبه ماليد.
2-صحيح البخارى ج 6 ص 73.
3-سوره جن آيه 9.
4-مفاتيح الغيب ج 8 ص 241.
5-بحار الانوار ج 15 ص 331.
يوم تفرس منه الفرس انهم قد انذروا بحلول البؤس و الفئم و بات ايوان كسرى و هو منصدع كشمل اصحاب كسرى غير ملتئم النار خامدة الانفاس من اسف عليه و النهر ساهى العين من سدم و ساء ساوه ان غاضتبحيرتها و رد واردها بالغيظ حين ظم كان بالنار ما بالماء من بلل حزنا و بالماء ما بالنار من ضرم
و شايد جامعترين حديث در اينباره حديثى است كه مرحوم صدوق«ره»در كتاب امالى بسند خود از امام صادق عليه السلامروايت كرده و ترجمهاش چنين است كه آنحضرت فرمود:
ابليس به آسمانها بالا مىرفت و چون حضرت عيسى«ع»بدنيا آمد از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار آسمان بالا مىرفت،و هنگاميكه رسولخدا«ص»بدنيا آمد از همه آسمانهاى هفتگانهممنوع شد،و شياطين بوسيله پرتاب شدن ستارگان ممنوعگرديدند،و قريش كه چنان ديدند گفتند:
قيامتى كه اهل كتاب مىگفتند بر پا شده!
عمرو بن اميه كه از همه مردم آنزمان به علم كهانت وستاره شناسى داناتر بود بدانها گفت:بنگريد اگر آن ستارگانىاست كه مردم بوسيله آنها راهنمائى مىشوند و تابستان و زمستاناز روى آن معلوم گردد پس بدانيد كه قيامتبر پا شده و مقدمهنابودى هر چيز است و اگر غير از آنها است امر تازهاى اتفاقافتاده.
و همه بتها در صبح آن شب به رو در افتاد و هيچ بتى درآنروز بر سر پا نبود،و ايوان كسرى در آن شب شكستخورد وچهارده كنگره آن فرو ريخت.و درياچه ساوه خشك شد.ووادى سماوه پر از آب شد.
آتشكدههاى فارس كه هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش گرديد.
و مؤبدان فارس در خواب ديدند شترانى سخت اسبان عربىرا يدك مىكشند و از دجله عبور كرده و در بلاد آنها پراكندهشدند،و طاق كسرى از وسط شكستخورد و رود دجله در آنوارد شد.
و در آن شب نورى از سمتحجاز بر آمد و همچنان بسمتمشرق رفت تا بدانجا رسيد،فرداى آن شب تخت هر پادشاهىسرنگون گرديد و خود آنها گنگ گشتند كه در آنروز سخننمىگفتند.
دانش كاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گرديد،وهر كاهنى كه بود از تماس با همزاد شيطانى خود ممنوع گرديد وميان آنها جدائى افتاد.
آمنه گفت:بخدا فرزندم كه بر زمين قرار گرفت دستهاىخود را بر زمين گذارد و سر بسوى آسمان بلند كرد و بداننگريست،و نورى از من تابش كرد و در آن نور شنيدم گويندهاىمىگفت:تو آقاى مردم را زادى او را محمد نام بگذار.
آنگاه او را بنزد عبد المطلب بردند و آنچه را مادرش آمنه گفتهبود به عبد المطلب گزارش دادند،عبد المطلب او را در دامنگذارده گفت:
الحمد لله الذى اعطانى هذا الغلام الطيب الاردان قد ساد فى المهد على الغلما
ستايش خدائى را كه بمن عطا فرمود اين فرزند پاك و خوشبورا كه در گهواره بر همه پسران آقا است.
آنگاه او را به اركان كعبه تعويذ كرد. (1) و در باره او اشعارىسرود.
و ابليس در آن شب ياران خود را فرياد زد(و آنها را بيارىطلبيد)و چون اطرافش جمع شدند بدو گفتند:اى سرور چه چيزتو را بهراس و وحشت افكنده؟گفت:واى بر شما از سر شب تابحال اوضاع آسمان و زمين را دگرگون مىبينم و بطور قطع درروى زمين اتفاق تازه و بزرگى رخ داده كه از زمان ولادت عيسىبن مريم تاكنون سابقه نداشته،اينك بگرديد و به بينيد اين اتفاقچيست؟
آنها پراكنده شدند و برگشتند و اظهار داشتند:ما كه تازهاىنديديم.
ابليس گفت:اين كار شخص من است آنگاه در دنيابه جستجو پرداخت تا به حرم-مكه-رسيد،و مشاهده كرد فرشتگان اطراف آنرا گرفتهاند،خواست وارد حرم شود كه فرشتگان بر اوبانگ زده مانع ورود او شدند،بسمت غار حرى رفت و چونگنجشكى گرديد و خواست در آيد كه جبرئيل بر او نهيب زد:
-برو اى دور شده از رحمتحق!ابليس گفت:اى جبرئيلاز تو سؤالى دارم؟
گفت:بگو،پرسيد:از ديشب تاكنون چه تازهاى در زمين رخداده؟
پاسخداد:محمد-صلى الله عليه و آله-بدنيا آمده.
شيطان پرسيد:مرا در او بهرهاى هست؟گفت:نه.
پرسيد:در امت او چطور؟
گفت:آرى.ابليس كه اين سخن را شنيد گفت:خوشنود وراضيم.
و در حديث ديگرى كه در كتاب كمال الدين نقل كردهچنين است كه در شهر مكه شخصى يهودى سكونت داشت ونامش يوسف بود،وى هنگامى كه ستارگان را در حركت وجنبش مشاهده كرد با خود گفت:اين تحولات آسمانى بخاطرولادت همان پيغمبرى است كه در كتابهاى ما ذكر شده كهچون بدنيا آيد شياطين رانده شوند و از رفتن به آسمانها ممنوعگردند. و چون صبح شد بمجلسى كه چند تن از قريش در آن بودندآمد و بدانها گفت:آيا دوش در ميان شما مولودى بدنيا آمده؟
گفتند:نه.
گفت:سوگند به تورات كه وى بدنيا آمده و آخرين پيمبراناست و اگر اينجا متولد نشده حتما در فلسطين متولد گشته است.
اين گفتگو گذشت و چون قريشيان متفرق شدند و بخانههاىخود رفتند داستان گفتگوى با آن يهودى را با زنان و خاندان خودبازگو كردند و آنها گفتند:آرى ديشب در خانه عبد الله بنعبد المطلب پسرى متولد شده.
اين خبر را بگوش يوسف يهودى رساندند،وى پرسيد:آيا اينمولود پيش از آنكه من از شما پرسش كردم بدنيا آمده يا بعد ازآن؟گفتند:پيش از آن!گفت:آن مولود را بمن نشان دهيد.
قريشيان او را به درب خانه آمنه آوردند و بدو گفتند:فرزندخود را بياور تا اين يهودى او را بهبيند،و چون مولود را آوردند ويوسف يهودى او را ديدار كرد جامه از شانه مولود كنار زد وچشمش به خال سياه و درشتى كه روى شانه وى بود بيفتاد دراينوقت قرشيان مشاهده كردند كه حالت غش بر آن مرد يهودىعارض شد و بزمين افتاد قرشيان تعجب كرده و خنديدند.
يهودى برخاست و گفت:آيا مىخنديد؟بايد بدانيد كه اين پيغمبر پيغمبر شمشير است كه شمشير در ميان شما مىنهد...
قرشيان متفرق شده و گفتار يهودى را براى يكديگر تعريفمىكردند.
و در حديثى كه مرحوم كلينى شبيه به روايتبالا از مردى ازاهل كتاب نقل كرده آنمرد كتابى به قرشيان كه وليد بن مغيرة وعتبة بن ربيعه و ديگران در ميانشان بود رو كرده و گفت:نبوتاز خاندان بنى اسرائيل خارج شد و بخدا اين مولود همان كسىاست كه آنها را پراكنده و نابود سازد!
قريش كه اين سخن را شنيدند خوشحال شدند،مرد كتابىكه ديد آنها خوشنود شدند بديشان گفت:خورسند شديد! بخداسوگند اين مولود چنان سطوت و تسلطى بر شما پيدا كند كهزبانزد مردم شرق و غرب گردد.
ابو سفيان از روى تمسخر گفت:او بمردم شهر خود تسلطمىيابد!
و نظير آنچه در روايات ما آمده برخى از اين حوادث درروايات اهل سنت نيز ذكر شده اما در بسيارى از آنها اين حوادثقبل از بعثت رسولخدا«ص»ذكر شده نه مقارن ولادت.
مانند رواياتى كه در سيره ابن هشام و تاريخطبرى و جاهاى ديگر است و در صحيح بخارى نيز از ابن عباس روايتشده (2) و فخر رازى نيز در تفسير آيه شريفه «فمن يستمعالآن يجد له شهابا رصدا» (3) در مورد منع شياطين از نفوذ در آسمانها وتيرهاى شهاب همين گفتار را داشته و اقوالى در اينباره نقلكرده (4) و از ابى بن كعب نيز حديثى در اينمورد نقل كردهاند كهگفته است:
«لم يرم بنجم منذ رفع عيسى عليه السلام حتى بعث رسولالله-صلى الله عليه و آله-» (5) و در اشعار بعضى از شاعرانعرب نيز قسمتى از اين حوادث در مورد مبعث آمده مانند اشعارزير كه از شاعرى بنام قيروانى نقل شده كه مىگويد:
و صرح كسرى تداعى من قواعده و انفاض منكسر الاوداج ذاميلو نار فارس لم توقد و ما خمدت مذالف عام و نهر القوم لم يسلخرت لمبعثه الاوثان و انبعثت ثواقب الشهب ترمى الجن بالشعل
اكنون جاى يك سئوال هست كه اگر كسى بگويد:آيانظير آنچه در اين روايات آمده در كتابهاى تاريخى و روايات غيراسلامى هم ذكرى از آنها شده يا نه؟
كه ما در پاسخ اين سئوال مىگوئيم:اولا اگر حديث وروايتى از نظر سند و صدور از امام معصوم عليه السلام براى اثابتشد ديگر كدام روايت و تاريخى براى ما معتبرتر از آن حديثو روايت مىتواند باشد،و همه بحثها در همان قسمت اول واعتبار سند و به اصطلاح«صغراى قضيه»است،ولى پس ازاثبات ديگر استبعاد و زير سئوال بردن حديث،جز ضعف ايمان وتاريخ زدگى محمل ديگرى نمىتواند داشته باشد،وگرنه كدامتاريخ و روايتى معتبرتر از آن تاريخ و روايتى است كه از منبعوحى الهى سرچشمه گرفته باشد و كدام داستان و حديثىمحكمتر از داستان و حديثى است كه از زبان پيمبران و ائمهمعصوم عليهم السلام صادر گرديده باشد!
مگر نه اين است كه سرچشمه پر فيض و زلال همه علومآنهايند؟و معيار صحت و سقم همه دانشهاى بشرى گفتار آنهااست؟
و ثانيا-مىگوئيم:مگر تاريخ صحيح و دست نخوردهاى از گذشتگان و زمانهاى قديم در دست داريم كه ما بتوانيم اينروايات را با آنها منطبق ساخته و يا تاييدى از آنها بگيريم؟
جائى كه مقدسترين كتابها مانند تورات و انجيل با آنهمهنسخههاى متعددى كه معمولا از آنها در دست مردم آن زمانهابوده و جمله جمله و كلمه بكلمه آنها مورد احترام و متن دستوراتدينى آنها بوده از دستبرد و تحريف و تصحيف و اسقاط در اماننبوده،و طاغوتهاى زمان و جيره خوارانشان احكام و فرامين آنها رابنفع ايشان تغيير داده و يا اسقاط كردهاند،ديگر چگونه كتابهاىتاريخى معدودى كه در زواياى كتابخانهها با نسخههاى خطىمنحصر به فرد يا نگشتشمارى وجود داشته مىتواند مورد اعتمادباشد؟
و ثالثا-بر فرض كه چنين تاريخى وجود داشته باشد كهاوضاع و احوال آنزمانها را نوشته و ثبت كرده باشد آيا همهوقايعى كه در آنزمانها اتفاق افتاده در تاريخها ثبت و نگارششده؟و آيا وسائل ارتباطى آنچنان بوده كه تاريخ نگاران بتواننداز هر اتفاقى كه در گوشه و كنار جهان آنروز اتفاق مىافتادهمطلع گردند و آنرا در تاريخ ثبت كنند؟مگر امروزه با تمام اينوسائل ارتباطى و مخابراتى و راديوها و تلويزيونها و ماهوارههاو...چنين كارى انجام شده و چنين ادعائى مىتوان كرد؟... مگر وسائل ارتباطى جهان آزادند و مستقلانه و بدور از سياستها واختناقها و خارج از كانالهاى مخصوص و صافيهاى انحصارىمىتوانند كوچكترين خبرى را منتشر كنند؟آن هم خبرى كهبصورت معجزه آسمانى براى شكستيك قدرت طاغوتى و يكدربار سلطنتى بوقوع پيوسته باشد...؟مگر معجزاتى امثال«شقالقمر»كه وقوع آن مورد اتفاق همه مسلمانان مىباشد و بگفتهدكتر سعيد بوطى-نويسنده مصرى-در كتاب فقه السيرة از امورمتفق عليه در نزد علماء و دانشمندان اسلامى است در تاريخهاىگذشته نقل شده...؟و بلكه معجزات انبياء گذشته مانند سردشدن آتش بر ابراهيم خليل عليه السلام و شكافته شدن دريابوسيله عصاى موسى و اژدها شدن و بلعيدن آن تمام مارهاىجادوئى ساحران و زنده شدن مردگان بدعاى حضرت مسيح وامثال آن جز در كتابهاى مقدس و مذهبى در تاريخها و رواياتديگر آمده و ذكرى از آنها ديده مىشود؟!...
و حقيقت آن است كه تاريخ نويسان و وقايع نگاران گذشتهدر انحصار طاغوتهاى زمان بوده-چنانچه امروزه نيز عموما اينگونهاست و بشر هنوز نتوانسته خود را از قيد و بند ايشان آزاد سازد-وانبياء الهى نيز پيوسته بر ضد همان طاغوتها قيام مىكرده ومبارزه داشتند،و آنها همواره در صدد از بين بردن انبياء و محو نام و آثار ايشان بوده و بهر وسيله مىخواستهاند آنها را افرادىماجراجو و بى شخصيت و افسادگر معرفى كنند،و هرگز اجازهنمىدادند آنها را بعنوان مردانى الهى كه قدرت انجام معجزه رادارند معرفى كنند،و بهمين دليل معجزاتى را كه بوسيله ايشانانجام مىشده انكار كرده و يا توجيه مىنمودند،و اگر كتابهاىآسمانى و روايات مذهبى نبود اثرى از اين معجزات بجاى نماندهو بدست ما نرسيده بود...
چنانچه اكنون نيز ما در انقلاب اسلامى خود كه يك انگيزهمذهبى داشته و ادامه آنرا نيز بيارى خدا همان انگيزه مذهبى وعشق شهادت طلبى در راه خدا و دين،تضمين كرده و بر ضدطاغوتهاى شرق و غرب قيام كرده همين شيوه تبليغى را مىبينيمكه هر حركتى بنفع اين انقلاب در داخل و يا خارج بشود مانندراهپيمايى ميليونى و غير ميليونى كه در داخل و يا خارج انجاممىگيرد اصلا منعكس نمىشود و در راديوها و وسائل ارتباطجمعى ذكرى از آن نمىشود،اما كوچكترين حركت ضدانقلاب-مانند اجتماعات اندكى كه جمعا به صد نفر نمىرسدبا آب و تاب در همه رسانههاى گروهى بعنوان يك حركت ضدرژيم نه يكبار بلكه چند بار پخش مىگردد.
و بهمين دليل ما مىگوئيم انگيزه و نيازى براى تحقيق در تاريخهاى گذشته نداريم و اگر هم تتبع كنيم معلوم نيستبجائى برسيم،مگر اينكه بخواهيم بهر وسيله و هر ترتيبى كه شدهتاييدى از تاريخ براى اين روايات پيدا كنيم اگر چه مجبور شويمبراى تطبيق اين روايات با تاريخ دستبه توجيه و تاويلهاىنامربوط بزنيم،چنانچه نظير آنرا در داستان اصحاب فيل ذكركرده و شنيديد و خوانديد،كه ما آنعمل را محكوم كرده و دليل برضعف ايمان و غربزدگى و تاريخ زدگى و غيره دانستيم
____________________________________
1-يعنى او را بكنار خانه كعبه آورد و براى سلامتى و پناه او از شر شياطين و دشمنان،بدنش را بچهار گوشه كعبه ماليد.
2-صحيح البخارى ج 6 ص 73.
3-سوره جن آيه 9.
4-مفاتيح الغيب ج 8 ص 241.
5-بحار الانوار ج 15 ص 331.