06-06-2014، 20:24
طاووس ..
نوشته ی {ویکــوریا هـولت}
این رُمان راجع به جسیکا کلاورینگ دختر 17 ساله است که در مورد گذشته اش سؤالات زیادی دارد و کسی پاسخگویش نیست و در این بین با بن هنریکر آشنا می شود که او را دعوت به قصرش می کند، که سالها قبل به خانواده او تعلق داشته و در این بین به حقایقی در مورد گذشته اش پی می برد. بن از او در خواستی دارد که زندگی جسیکا را عوض می کند.…
×××××
به زیـــر اُفتاده ..
نوشته ی {دانیــا یانگ}
مارا فاستر یک نقاش برجسته هست اما طی چند سال اخیر کارهاش هرچیزی هست به جز برجسته بودن. زندگی شخصیش یه چیزایی کم داره اون با خودش زندگی میکنه،با کسی قرار نمیزاره حتی از خانوادش دوری میکنه و زندگی اجتماعیش خلاصه میشه به بیرون رفتن با تنها دوستش برنادته . مارا از زندگیش راضیه چون مطمئن و قابل پیشبینیه .تا اینکه یک شب با هوگو آشنا میشه پسری جذاب با رفتاری دوستانه، زخمی که طلاق پدر و مادرش در اون به جای گذاشت،پدر افسرده و دائم الخمرش، جاه طلبی و سیری ناپذیر بودن مادرش و همچنین روابط عاشقانه ای در دوران نوجوانی داشته همه اونو وادار میکنن که از هوگو فرار کنه.اون در حالت تدافعی گرفتن به خودش و محافظت از خودش متخصصه اما نا خواسته به سمت هوگو کشیده میشه و با اون دنیا رو یک جور دیگه میبینه.
گذشته ی دردناکش در زندگیش در زمان حال بی تاثیر نیست، اما با دیدن هوگو آینده مبهمش آغاز و در گوشه به گوشه ی زندگیش اثر به جای میگذاره:در نقاشیش، ارتباط با مشتری مرموزش سال، روابط دوستانش با برنادته و حتی رابطش با پدر و مادرش. اون میفهمه که با هوگو یا بدون هوگو باید با حقیقت تاریکی که اطرافش رو در بر گرفته روبرو بشه و بار عذاب وجدانی رو که بخاطر خیانتی که در دوران نوجوانی مرتکب شده و به دوش میکشه رو حل کنه…!
×××××
شهر فـرنگ ..
نوشته ی {دانیــآل استــــیل}
زندگی 3 تا خواهره که با مرگ پدر و مادرشون از هم جداشون میکنن.. کوچکترین خواهرو خانواده ای خوب به فرزند خواندگی می پذیرند! خواهر وسطی توسط خانواده ای اشرافی پذیرفته میشه .. اما خواهر بزرگتر که تمام سعیش نگهداری از 2 خواهر دیگرش بوده، روانه ی پرورشگاه میشه و سرنوشت روزهای سیاه و سختی رو براش رقم میزنه.. سالها میگذره… دوست خانوادگیشون، وکیل جوانی را مامور پیدا کردن این 3 خواهر میکنه...
امیــدوارم خوشتون بیاد . راسش با این کار سعی دارم فرهنگ کــتاب خونی رو رواج بدم...! مخصوصا تو قشر نوجوان ؛ چون منم ب عنوان ی نوجوان فک میکنم وقتمونو داریم با کــارای بیهوده و بی ارزش هــدر میدیم .. !
مـرسی (:
نوشته ی {ویکــوریا هـولت}
این رُمان راجع به جسیکا کلاورینگ دختر 17 ساله است که در مورد گذشته اش سؤالات زیادی دارد و کسی پاسخگویش نیست و در این بین با بن هنریکر آشنا می شود که او را دعوت به قصرش می کند، که سالها قبل به خانواده او تعلق داشته و در این بین به حقایقی در مورد گذشته اش پی می برد. بن از او در خواستی دارد که زندگی جسیکا را عوض می کند.…
×××××
به زیـــر اُفتاده ..
نوشته ی {دانیــا یانگ}
مارا فاستر یک نقاش برجسته هست اما طی چند سال اخیر کارهاش هرچیزی هست به جز برجسته بودن. زندگی شخصیش یه چیزایی کم داره اون با خودش زندگی میکنه،با کسی قرار نمیزاره حتی از خانوادش دوری میکنه و زندگی اجتماعیش خلاصه میشه به بیرون رفتن با تنها دوستش برنادته . مارا از زندگیش راضیه چون مطمئن و قابل پیشبینیه .تا اینکه یک شب با هوگو آشنا میشه پسری جذاب با رفتاری دوستانه، زخمی که طلاق پدر و مادرش در اون به جای گذاشت،پدر افسرده و دائم الخمرش، جاه طلبی و سیری ناپذیر بودن مادرش و همچنین روابط عاشقانه ای در دوران نوجوانی داشته همه اونو وادار میکنن که از هوگو فرار کنه.اون در حالت تدافعی گرفتن به خودش و محافظت از خودش متخصصه اما نا خواسته به سمت هوگو کشیده میشه و با اون دنیا رو یک جور دیگه میبینه.
گذشته ی دردناکش در زندگیش در زمان حال بی تاثیر نیست، اما با دیدن هوگو آینده مبهمش آغاز و در گوشه به گوشه ی زندگیش اثر به جای میگذاره:در نقاشیش، ارتباط با مشتری مرموزش سال، روابط دوستانش با برنادته و حتی رابطش با پدر و مادرش. اون میفهمه که با هوگو یا بدون هوگو باید با حقیقت تاریکی که اطرافش رو در بر گرفته روبرو بشه و بار عذاب وجدانی رو که بخاطر خیانتی که در دوران نوجوانی مرتکب شده و به دوش میکشه رو حل کنه…!
×××××
شهر فـرنگ ..
نوشته ی {دانیــآل استــــیل}
زندگی 3 تا خواهره که با مرگ پدر و مادرشون از هم جداشون میکنن.. کوچکترین خواهرو خانواده ای خوب به فرزند خواندگی می پذیرند! خواهر وسطی توسط خانواده ای اشرافی پذیرفته میشه .. اما خواهر بزرگتر که تمام سعیش نگهداری از 2 خواهر دیگرش بوده، روانه ی پرورشگاه میشه و سرنوشت روزهای سیاه و سختی رو براش رقم میزنه.. سالها میگذره… دوست خانوادگیشون، وکیل جوانی را مامور پیدا کردن این 3 خواهر میکنه...
امیــدوارم خوشتون بیاد . راسش با این کار سعی دارم فرهنگ کــتاب خونی رو رواج بدم...! مخصوصا تو قشر نوجوان ؛ چون منم ب عنوان ی نوجوان فک میکنم وقتمونو داریم با کــارای بیهوده و بی ارزش هــدر میدیم .. !
مـرسی (: