05-06-2014، 23:53
گذشتِ عمر مرا ز غمِ تو سیر نکرد
هزار شکر مرا جز غمِ تو پیر نکرد
چنان ز هجر تو آتش به سینه ام دارم
که عمر را به منِ خسته دل پذیر نکرد
گرفت دستِ مرا دامنِ عنایت تو
مرا به نزدِ کسی سر به زیر نکرد
هر آن که داد به دستِ تو اختیارِ مرا
به جز جنابِ تو کسی را به من امیر نکرد
نشد که دل نگران فراق تو گردم
نشد ز خود بپرسم، نگار دیر نکرد؟
همیشه خواسته هایم به تو تقدم داشت
حذر ز خواهشِ خود بنده ی اسیر نکرد
به زیر سایه ی اَمنَت اسیر خواب شدم
چه شد که عشقِ تو حتی مرا دلیر نکرد
عنایتی که تو را عبدِ با ادب گردم
که لایقِ سفر کربلا در رجب گردم
هزار شکر مرا جز غمِ تو پیر نکرد
چنان ز هجر تو آتش به سینه ام دارم
که عمر را به منِ خسته دل پذیر نکرد
گرفت دستِ مرا دامنِ عنایت تو
مرا به نزدِ کسی سر به زیر نکرد
هر آن که داد به دستِ تو اختیارِ مرا
به جز جنابِ تو کسی را به من امیر نکرد
نشد که دل نگران فراق تو گردم
نشد ز خود بپرسم، نگار دیر نکرد؟
همیشه خواسته هایم به تو تقدم داشت
حذر ز خواهشِ خود بنده ی اسیر نکرد
به زیر سایه ی اَمنَت اسیر خواب شدم
چه شد که عشقِ تو حتی مرا دلیر نکرد
عنایتی که تو را عبدِ با ادب گردم
که لایقِ سفر کربلا در رجب گردم