امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

"خاطرات خنده دار جدید دو شنبه 11 خرداد 94"

#1
با عرض سلام و ادب خدمت شما دوستــان عزیـز

امیدوارم همیشه لبـخنــــــد روی لباتون باشه


در خدمت شما عزیزان هستیم با

"خاطرات خنده دار جدید دو شنبه 11 خرداد 94"






یادش بخیر…
یه معلم داشتیم تو کلاس میگفت شغل ما، شغل انبیاست
منم اومدم خود شیرینی کنم
گفتم انبیا که همشون چوپانی میکردن !
نه گذاشت، نه برداشت گفت منم دارم همین کارو میکنم دیگه گوسفند :|
“خدا حفظش کنه زیادی رک بود…”



یکی از افتخارات دوران ابتدایی من اینه که مبصر کلاس بودم
وقتی کسی درس نمره کم میگرفت معلم به من میگفت :
ببرش دفتر بگو که درس نخونده !
اون لحظه حس پلیس بین المللو داشتم Smile
چه فازی داشت لا مصب !
البته فوشایی که از بچه ها میخوردم رو نادیده میگرفتم :|





یادش بخیر دبستان (تا کلاس سوم) که بودیم اگه نوزده میگرفتیم
برای این که گریه نکنیم بمون میگفتن نوزده برادر بیسته :oops:
ولی نمیدونم چرا تو دبیرستان و دانشگاه ۹٫۷۵ برادر ۱۰ نیست
مثل اینکه تحریما روی برادریشون تاثیر گذاشته :|






یه بار رفته بودیم مهمونی
یکی دوساعت که نشستیم یه دفعه دختر کوچیکه ی صاحب خونه گفت :
دایی! شما کی میرین؟
داییشم گفت چی کار داری؟
دختره : ما کیک داریم میخوایم وقتی شما رفتین بخوریم





شماره شناسنامه بابام ۲۱۰ـه ؛
من بچه که بودم فک میکردم بابام دویستو دهمین آدمیه که تو جهان به دنیا اومده :|
تازه اینکه چیزی نیست ،
مال عموم ۱ـه ؛ اون بدبختو که دیگه فک میکردم حضرت آدمه






یه بار با رفیقم رفتیم تولد مخاطب خاصش،
خیلی باکلاس بودن، از اون خرمایه ها هم بودن.
بابا دختره همینجور تراول پنجایی می ریخت رو سر دخترش
هیشکیم به تراولا نگا نمی کرد فقط می زدن می رقصیدن
منو رفیقمم پامونو میزاشتیم رو تراولا انقد فشار می دادیم تا کف پامون عرق می کرد
تراول می چسبید به پامون می رفتیم دسشویی میزاشتیم جیبمون!
اونجوری نگا نکنید پول لازم بودیم!
خلاصه یاد یکی از عروسی هامون افتاده بودم
ک داییم یه بسته ۱۰۰تومنی پاچید رو سر عروس ۴نفر دستشون شکست
۲نفر سرشون، بابابزرگمم انگشت دستش شکست، ۵نفرم رفتن تو کما






عاقا چن وقت پيش رفتيم ديدن يكي از فاميلامون كه زايمان كرده بود،بنده از زمان دقيق زايمان اطلاع نداشتم!بعد كه رفتيم ديدم بچهه درشته،حتمن ٣ ماهش هست ديگه و رفتم گرفتمش بغل مثه كانگارو مينداختمش بالا وپايين!!بيچاره اصن يه وضي شده بود سياهي چشاش معلوم نبود،در همين حين بود كه متوجه شدم بچه فلك زده ٢٢ روزشه فقط!!!
چيه خوووو؟!تقصير خودش بود كه گنده بود!!




ديروزبعد ازظهرداشتم تو اتاقم قدم ميزدم ابجيم ی دفعه ای گفت الان فهميدم چراسهراب سپهری هم شاعره هم نقاش چون ادم نقاشی ميکشه ميتونه درمورد همون شعر بگه و...!! بعدش ديدم داره پنجره ميکشه و ی چيزاييم کنارش مينويسه منم گفتم برم ی برگه بردارمو هنرمو ب تصوير بکشم خلاصه ی نارگيل کشيدمو اين شعرم سرودم ي حسی بهم ميگه که گشنمه ي حسی که هر لحظه همراهمه محال با سه وعده راضی بشم همه فکروذکرم فقط خوردنه:|



کلاس چهارم ابتدایی بودم معلممون از بچه ها می پرسید می خوان چیکاره بشن به من که رسید گفتم میخوام معلم بشم .
معلم بیچاره با خوشحالی(آخه هیچکس نگفته بود معلم) چرا میخوای معلم شی عزیزم ؟
منم گفتم برا اینکه بچه ها رو بزنم.
دقت کنید بچه ها رو بزنم.
من:-)
معلمo_O
بقیه همشاگردیا:-P
هنوز معلم@_@





ندر احوالات سوتی های مادرم*-*
دیروز سوار تاکسی شده راننده گفته کجا تشریف میبرید خانم؟
گفته چارخونه قند
راننده:ببخشیدکجا؟
مامانم:چارخونه قند
راننده:ببخشید اینجایی که میگید میشه کجا؟
مامانم: وا آقا مگه شما کرج زندگی نمیکنی 2تا 4راه پایین تر میشه چارخونه قند
راننده:هان حاج خانم منظورتون 4راه کارخونه قند بود؟
مامانم: من از اول همینوگفتم شما جوونا معلوم نیست حواستون کجاست
راننده:0-0
مامانم:حالا حواست باشه رد نکنی چارخونه قندو
راننده:0-0
مامانم:*-*




داشتیم از شمال بر میگشتیم تهران بعد تو راه پرتقال خریدیم ؛بابام برگشت بگه پرتقال پوست بکنم میخورین؟
.
ولی فکر کنم زبونش نچرخید،گفت برینم میخورید ؟
بابام Smile)))
من :|
خواهرم :|
من دیگه حرفی ندارم







تاسوم دبیرستان میترسیدم شب برم تو اشپزخونه یکی در کابینتو باز کنه پامو بگیره!!!!هربار میرفتم 3.4 بار تو کابینتارو میگشتم!جالب اینجاس که داداششمم میرسید!!!یبار به ابجی بزرگم گفتم _بعد یه رب قهقهه پرده از جنایتش برداش!
گویا کلاس اول که بودم ازمدرسه ک برگشتیم جز منو داداشم کسی نبود رفتیم تو اشپز خونه یهو درکابینت باز شد یکی مچ پامونو گرف!!!!اینکه ماچقد گریه کردیم بماند ک
منوداداشم الانم که هم سن کرسف کلمب شدیم هنو از کابینت وحشت داریم!!!
باز بگین دهه شصتیا نسل سوختن!!!




سلام. سر جلسه امتحان بودیم(زبان خارجه)منم زبانم افتضاح در حد اینکه بشینی یه ساعت با جغد حرف بزنی بعد یه جوری نگات میکنه که... منم اونطوری بودم .خولاصه با دوستم هماهنگ کردیم که بهم برسونه .عاقا ما سر جلسه هرچی پس پس کردیم این انگار کر شده بود.منم همچی یه مشت زدم تو کمرش یعنی صدای ستون فقراتشو شنیدم .بدبخت یوهو نفسش دیگه نیومد بالا .مراقبمون اومد بردش بیرون بعد گفتن احتمالا مال استرس امتحاناته.ولی یه هفته دنبالم بود اخر نتونست بگیرتم .منم باهاش قهر کردم مجبور شد بیاد منت کشی با هم آشتی کردیم.


خودم میدونم پر روام شما دیگه به روم نیارید خواهشا ^_^





بعد مدتها دوری پشت تلفن به مادرم میگم من نیستم خوب حال میکنینا!.
نه گذاشت و نه برداشت گفت:آره به لطف خدا فرجه رو که نیومدی،اگه میشه ترم تابستونتو هم همونجا بمون.
.
.
.
هی روزگار!!!
کار ما که از پدر و مادر گمشدمون گذشت،لااقل یکی نیمه گوربه گور شدمون رو رونمایی کنه.






با خواهرم و پدر و مادرم نشسته بودیم
خواهرم چند ماهه دیگه عروسیشه میره خونه خودشون و از اون جهت که کاملا هم سایزیم من کلا.لباسهاشو میپوشم (همیشه کلی جیغ و داد میکنه ولی کو گوش شنوا)
من:خب پس من هر جمعه میام لباسهایی که میخوام برمیدارم برمیگردم هفته بعد پس میدم
خواهرم:بیخود میکنی تو
بابام:نه نمیخواد تو بگو کدومها رو میخوای بذار خواهرت میاد برات بیاره
من:-)
بابام;-)
خواهرمo_O
من:-P
هنوز خواهرم@_@





رفتیم خونه مادربزرگم، پسر عمه ی زشتوی منم اونجا بود

با هم دعوامون شد منم خاستم تلافی کنم وقتی خواب بود رفتم ناخوناشو یواشکی لاک زدم D: (لاک قرمزآلبالویی)

عمه ی گرامی اومد گفت داری پسرمو خوشگل میکنی؟ منم با صدای بلند خندیدم، چشمتون روز بد نبینه پسر عمم بیدار شد :-|

دید ناخوناشو خوشگل کردم یه ماژیک مشکی برداشت گفت حالا که اینجوری شد منم برات سیبیل میکشم O_O

منم فرار کردم به مادربزرگم پناه بردم نجات یافتم-وگرنه سیبیلو میشدم o_O

اخرشم پسرعمم یه ساعت التماسم کرد تا بهش لاک پاکن دادم لاکشو پاک کنه Smile))





آقا ما یه رقیف (رفیق لاغر) داریم که کلا اهل سوتی دادنه. داشتیم حرف می زدیم یه هو گفت: تو خودت رو بنداز جای من ببین من چی می کشم!
من ^_^
اون -_-
آن ها =_=
سایر ضمایر o_O
از اون موقع تو فکرم ببینم چه جوری می تونم خودم رو بندازم جاش که له نشه!




سر سفره ما همیشه مکافات داریم..دخترم4سالم خورشت می خوره بدون پلو..پسرم6سالم پلو می خوره بدون خورشت!
جاتون خالی قرمه سبزی درست کرده بودم...
بزرگواران سر سفره شروع کردن به غمزه ریختن..ما اینو نمیخوریم اونو می خوریم..همسر ب خاطر اینکه بهشون درس قدر شناسی بده طفلی اومد سخنرانی کنه ..گفت بچه های من دیروز دم نونوایی ی بچه اومدنون خالی گدایی میکرد..مردم نون ندارن بخورن ..و...
من اومدم مادر بازی در بیارم .صدامو صاف کردم :اره مادر جون باید قدر نعمتهای خدا رو بدونین..ما وقتی بچه بودیم هرچی جلومون میذاشتن می خوردیم..
ی هو دختر اتیش پارم:خوب چرا مامان همه چی خوردی که الان اینقد چاقی..!
من که کلا رفتم افق..
همسرکه ترکید...
درس عبرت آموز خانواده@.@






دیروز داشتم یه فیلم ترسناک میدیدم با زیرنویس فارسی صحنه های وحشتناکش بود بعد دختره یه عروسک داشت ارواح میخواستن ازش بگیرن و اینا ...
بعد دختره هم با ترس گفت (این عروسک مال منه)

ولی زیرنویس کرد: این عروسک واس ماس یعنی کلش ماس ماس



یبار که منو پدر گرام رفته بودیم سوئد واسه کارای وارداتی تو دفتر نشسته بودیم منتظر بودیم که کارامون درست بشه که برگردیم. بابام داشت روزنامه میخوند که یه خانمی اومد گفت please help me. بابامم حواسش نبود گفت please speak English
قیافه ی خانمه O_o
هیچی دیگه آبرومون در سطح بین الملل رفت.






ازدانشگاه برمی گشتم خستهههههههه کوفتهههههههههههه...گشنهههه� �هههه.دسشویییییییییی
در حد مرگ اضطراری ...
هی در میزدم درخونمون باز نمی کردن...

گریم گرفته بود...

کیفم انداختم تو گردنم با شونصد کیلو وزن از علمی گاز رفتم بالا...از پشت بوم دسشویی پریدم پایین...رفتم تو خونه :

میبینم بابام ریلکس رو کاناپه لم داده راز بقا نیگا می کنه:
من:باباخونه بودین مگه صدای زنگ /در/لگد نشنیدین؟؟
بابام:اا تو بودی من گفتم هر کی هست خودش بیخیال میشه میره:0
من:|خب چرا؟
بابام:حسش نبود از جام پاشم:0
من:|
سنگ کلیم:0
زخم معدم:|
همساده هامون که منو با مانتو مقنعه کول پشتی در حال بالا رفتن از علمی گاز دیدن0-o
خود علمی گازمون ب تنهایی:|
ینی حس مهمون نوازی بابام اوریب تو حلقممممممممممممم:|
من اگه خونه بابام نرم کجا برم؟
من باید به دیدن خدا برم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟





آخه یکی نیست بگه به تو چه!
امروز تولد بابام بود منم رفتم جاتون خالی یک کیک بزرگ با یک دسته گل شیک واسش خریدم و کلی هم وسواس به خرج دادم که مثلا بابامو خوشحال کنم.
نزدیک خونه که رسیدم دیدم یه پیرمردی خیلی غمگین و تنها یه صندلی گذاشته دم در خونه اش داره با حسرت به آسفالت خیابون نگاه میکنه.
خیلی ناراحت شدم تو دلم گفتم خدایا آخه تو به این بزرگی یه کاری کن دل این طفلی شاد شه و خنده رو لبش بیاد که...
چشمتون روز بد نبینه پام رفت تو چاله و ... خوردم زمین و با صورت رفتم تو کیک ؛-(
خودمو جمع و جور کردم بلند شدم دیدم پیرمرد داره هرهر به من میخنده! اصلا کم مونده بود از خنده غش کنه
به خدا نمی دونستم اینقدر مستجاب الدعوه هستم. خلاصه مشکلی داشتین بگین من واستون دعا کنم ردخور نداره
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
" دوســـــــــتَت دارَم "

← خــــــــیلیا با این جمله " خــَـــــــر " شدن ✘

← خــــــــیلیا از بَس شِنیدن " کَـــــــــر " شدن ...✘

←خــــــــیلیا تو گوش هر کَـــــــــس و ناکِـــــــــسی

" جـــــــــار " زدن ...✘

←انـــــــــدَکی این جمله رو تــــــــوی دلــــــ ـــشون

" دار " زدن ✘

وَلـــــــــــی ...

✔انگُشت شُـــــــــمارن آدَمایی که بِخاطِر شِنیدن این
جُمله از طَرَفِ مَعــــــــشوقـشون ...

" پـَــــــــــر " زَدن ↬✔






پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Wink لطیفه جدید،جوک،جک،باحال،خنده دار،طنز
  جوکهای باحال و خنده دار عید نوروز جدید
  زر زر خنده(نسخه 3) (عکسای متحرک شدیدا خنده دار)
  عکس خنده دار جدید خیلی عالیه بدو بیا می ترکی از خنده
  جوک های خنده دار جدید
  گلچین جدید جملات کوتاه و خنده دار
Wink چت های خنده دار ته خنده بیا میمیری از خنده
  عکس های خفن خنده دار جدید
  متن خنده دار40کاری که دختران نمی توانند انجام بدهند.اخر خنده
  طنز خنده دار و باحال انواع داداش ایرونی مجموعه : مطالب طنز و خنده دار طنز خنده دار و

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان