26-05-2014، 13:01
مسافر روی صندلی جلو می نشینه. یه دقیقه بعد مسافر از راننده تاکسی
می پرسه: آقا منو می شناسی؟ راننده می گه: نه…
راننده واسه یه مسافر خانم که دست تکون می داده نگه می داره و خانمه عقب
می نشینه.
مسافر مرد دوباره از راننده می پرسه: منو می شناسی؟
راننده می گه: نه. شما؟ مسافر مرد می گه: من عزرائیلم.
راننده می گه: برو بابا! اُسکول گیر آوردی؟
یهو خانمه از عقب به راننده می گه : ببخشید آقا شما دارین با کی حرف
می زنین؟
راننده تا اینو می شنوه ترمز می زنه و از ترس فرار می کنه…
…
…
…
…
…
…
…
بعد زنه و مرده با هم ماشین رو می دزدند!
یارو زبونش میگرفته،
شما در نت محقرانه خود چیزی دارید که من در وبلاگ کبریای خود ندارم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
زیرا شما چون منی دارید و من چون خودی ندارم!
)
یک پسر در راه ناگه سبز گشت
در پی اش افتاد و گفتا او سلام
بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام
دختر اما ناگهان و بی درنگ
سوی او برگشت مانند پلنگ
گفت با او بچه پروی خفن
می دهی زحمت به بانویی چو من؟
من که نامم هست آزیتای صدر
من که زیبایم مثال ماه بدر
من که در نبش خیابان بهار
میکنم در شرکت رایانه کار
دختری چون من که خیلی خانمه
بیشت و شش ساله _مجرد_دیپلمه
دختری که خانه اش در شهرک است
کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصت
در چه مورد با تو گردد هم کلام
با تو من حرفی ندارم والسلام!!!
زن بودن در جامعه ؟ فرهنگ
مسافر کناری مدام خودش را رویم می اندازد ، دستش را در جیبش می کند و در می آورد ، من به شیشه چسبیده ام اما هر قدر جمع تر می شوم او گشادتر می شود .. موقع پیاده شدن تمام عضلات بدنم از بس منقبض مانده اند درد می کنند ….
*(تقصیر خودم بود باید جلو می نشستم ..!!!)
مسافر صندلی پشت زانوهایش را در ستون فقراتم فرو می کند ، یادم هست موقع سوار شدن قد چندانی هم نداشت ، باید با یک چیزی محکم بکوبم توی سرش ، چیزی دم دستم نیست احتمالا فکر کرده خوشم آمده که حالا دستش را از کنار صندلی به سمت من می آورد….
*(تقصیر خودم بود باید با اتوبوس می آمدم ..!!! )
اتوبوس پر است ایستاده ام و دستم روی میله هاست ، اتوبوس زیاد هم شلوغ نیست و چشمان او هم نابینا به نظر نمی رسد ولی دستش را درست در 10 سانت از 100 سانت میله ای که من دستم را گذاشته ام می گذارد .. با خودم می گویم ” چه تصادفی ” و دستم را جابه جا می کنم … اما تصادف مدام در طول میله اتفاق می افتد …..
*(تقصیر خودم است باید این دو قدم راه را پیاده می آمدم …!! )
پیاده رو آنقدر ها هم باریک نیست اما دوست دارد از منتها علیه سمت من عبور کند ، به اندازه 8 نفر کنارش جا هست ولی با هم برخورد خواهیم کرد … کسی که باید جایش عوض کند ، بایستد ، جا خالی بدهد ، راه بدهد و … من هستم …
*(تقصیر خودم است باید با آژانس می آمدم …!!! )
راننده آژانس مدام از آینه نگام می کند و لبخند می زند … سرم را باید تا انتهای مسیر به زاویه 180 درجه به سمت شیشه بگیرم .. مدام حرف میزند و از توی آینه منتظر جواب است ..خودم را به نشنیدن می زنم … موقع پیاده شدن بس که گردنم را چرخانده ام دیگر صاف نمی شود … چشمانش به نظر سالم می آید اما بقیه پول را که می خواهد بدهد به جای اینکه در دستم بگذارد از آرنجم شروع می کند … البته من باید حواسم می بود و دستم را با دستش تنظیم می کردم ….
*(تقصیر خودم است باید با ماشین شخصی می آمدم …!!! )
راننده پشتی تا می بیند خانم هستم دستش را روی بوق می گذارد… راه می دهم … نزدیک شیشه ماشین می ایستد نیشش باز است و دندانهای زردش از لبان سیاهش بیرون زده است … “خانم ماشین لباسشوئی نیست ها “…. مسافرهای توی ماشین همه نیششان باز می شود … تا برسم هزار بار هزار تا حرف جدید می شنوم …و مدام باید مواظب ماشین هایی که فرمانهایشان را به سمت من می چرخانند باشم …موقع رسیدن خسته هستم .. اعصابم به کلی به هم ریخته است
*(تقصیر خودم است زن جماعت را چه به بیرون رفتن !!!)
دختره یادش رفته کیبوردش رو فارسی کنه، استاتوس زده :
lk ]rnv phgl hlv,c o,fi...fifi...] rnvhdk[h o,fi
150 تا هم لایک خورده
... ... کامنت پسرها:
...* خیلی زیبا گفتی مثل خودم فکر میکنی
...* چقدر متن پر احساسی بود، تحت تاثیر قرار گرفتم
* من اولش مخالف این جمله بودم، اما وقتی یه خورده فکر کرد دیدم حق با توئه
* زیبا بود، مرسی، Share میکنم!
یعنی یه همچین آدمهایی داریم!!!!!!
در یک اقدام خودجوش تو پلی استیشن
خودم تیم ملی ایران رو برداشتم
تیم مقابلمم اسرائیل برداشتم.
و برای حمایت از مردم فلسطین جلوی اسرائیل بازی نکردم.
بعدشم پل استیشنو خاموش کردم.
خیلی با این کار خودم حال کردم!
هواپیمایی با 140 مسافر در حال پرواز بود. ناگهان صدایی از بلندگو گفت: من کاپیتان هستم، متاسفانه بال سمت راست هواپیما آتش گرفته و شما می تونید از پنجره ببینید، ولی نگران نباشید... و متاسفانه همین الان بال سمت چپ هم آتش گرفت. همه نگاه کردند دیدند بال سمت چپ هم داره می سوزه.
مدتی بعد خلبان دوباره گفت: سکان هواپیما هم آتش گرفته، شما نمی تونید ببینید ولی ما داریم تلاشمون رو می کنیم. اگر شما به زیر پاتون نگاه کنید حفره هایی رو می بینید...
همه نگاه کردند دیدند کف هواپیما سوراخ سوراخ شده.
خلبان ادامه داد: و از داخل این حفره ها قایق نجاتی رو داخل اقیانوس می تونید ببینید. من از داخل این قایق دارم با شما صحبت می کنم!
ایول دمت گرم خیلی باحالی ادم به این توپی ندیده بودم خیلی دوستت دارم
.
.
.
.
.
حرفی که مدتهاست تو دل شماست ولی خجالت میکشید به من بزنید
می پرسه: آقا منو می شناسی؟ راننده می گه: نه…
راننده واسه یه مسافر خانم که دست تکون می داده نگه می داره و خانمه عقب
می نشینه.
مسافر مرد دوباره از راننده می پرسه: منو می شناسی؟
راننده می گه: نه. شما؟ مسافر مرد می گه: من عزرائیلم.
راننده می گه: برو بابا! اُسکول گیر آوردی؟
یهو خانمه از عقب به راننده می گه : ببخشید آقا شما دارین با کی حرف
می زنین؟
راننده تا اینو می شنوه ترمز می زنه و از ترس فرار می کنه…
…
…
…
…
…
…
…
بعد زنه و مرده با هم ماشین رو می دزدند!
یارو زبونش میگرفته،
میره داروخونه می گه: آقا دیب داری؟
کارمند داروخونه می گه:
دیب دیگه چیه؟
یارو جواب می ده: دیب
دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره.
کارمنده می گه: والا ما
تا حالا دیب نشنیدیم. چی هست این دیب؟
یارو می گه: بابا دیب،
دیب!
طرف میبینه نمی فهمه،
می ره به رئیس داروخونه می گه.
اون میآد می پرسه: چی
میخوای عزیزم؟
یارو می گه: دیب!
رئیس می پرسه: دیب دیگه
چیه؟
یارو می گه: بابا دیب
دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره.
رئیس داروخونه می گه:
تو مطمئنی که اسمش دیبه؟
یارو می گه: آره بابا.
خودم دائم مصرف دارم. شما نمیدونید دیب چیه؟
رئیس هم هر کاری میکنه،
نمی تونه سر در بیاره و کلافه می شه.
یکی از کارمندای داروخونه
میآد جلو و می گه: یکی از بچههای داروخونه مثل همین آقا زبونش میگیره.
فکر کنم بفهمه
این چی میخواد. اما الان شیفتش نیست.
رئیس داروخونه که خیلی
مشتاق شده بود بفهمه دیب چیه، گفت: اشکال نداره. یکی بره دنبالش، سریع
برش داره بیارتش.
میرن اون کارمنده رو
میارن. وقتی می رسه، از یارو میپرسه: چی می خوای؟
یارو می گه: دیب!
کارمنده می گه: دیب؟
یارو: آره.
کارمنه می گه: که این
ورش دیب داره، اون ورش دیب داره؟
یارو میگه: آره،
همونه.
کارمند میگه: داریم! چطور
نفهمیدن تو چی می خوای!؟
همه خیلی خوشحال شدن که
بالاخره فهمیدن یارو چی می خواد. کارمنده سریع می ره توی انبار و دیب رو میذاره توی
یه کیسه نایلون مشکی و میاره می ده به یارو و اونم می ره پی کارش.
همه جمع می شن دور اون
کارمند و با کنجکاوی میپرسن: چی میخواست این؟
کارمنده می گه: دیب!
میپرسن: دیب؟ دیب دیگه
چیه؟
می گه: بابا همون که این
ورش دیب داره، اون ورش دیب داره!
رئیس شاکی می شه و می
گه: اینجوری فایده نداره. برو یه دونه دیب ور دار بیار ببینیم دیب چیه؟
کارمنده می گه: تموم شد.
آخرین دیب رو دادم به این بابا رفت!
شما در نت محقرانه خود چیزی دارید که من در وبلاگ کبریای خود ندارم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
زیرا شما چون منی دارید و من چون خودی ندارم!
)
دختری از کوچه باغی میگذشت
یک پسر در راه ناگه سبز گشت
در پی اش افتاد و گفتا او سلام
بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام
دختر اما ناگهان و بی درنگ
سوی او برگشت مانند پلنگ
گفت با او بچه پروی خفن
می دهی زحمت به بانویی چو من؟
من که نامم هست آزیتای صدر
من که زیبایم مثال ماه بدر
من که در نبش خیابان بهار
میکنم در شرکت رایانه کار
دختری چون من که خیلی خانمه
بیشت و شش ساله _مجرد_دیپلمه
دختری که خانه اش در شهرک است
کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصت
در چه مورد با تو گردد هم کلام
با تو من حرفی ندارم والسلام!!!
زن بودن در جامعه ؟ فرهنگ
مسافر کناری مدام خودش را رویم می اندازد ، دستش را در جیبش می کند و در می آورد ، من به شیشه چسبیده ام اما هر قدر جمع تر می شوم او گشادتر می شود .. موقع پیاده شدن تمام عضلات بدنم از بس منقبض مانده اند درد می کنند ….
*(تقصیر خودم بود باید جلو می نشستم ..!!!)
مسافر صندلی پشت زانوهایش را در ستون فقراتم فرو می کند ، یادم هست موقع سوار شدن قد چندانی هم نداشت ، باید با یک چیزی محکم بکوبم توی سرش ، چیزی دم دستم نیست احتمالا فکر کرده خوشم آمده که حالا دستش را از کنار صندلی به سمت من می آورد….
*(تقصیر خودم بود باید با اتوبوس می آمدم ..!!! )
اتوبوس پر است ایستاده ام و دستم روی میله هاست ، اتوبوس زیاد هم شلوغ نیست و چشمان او هم نابینا به نظر نمی رسد ولی دستش را درست در 10 سانت از 100 سانت میله ای که من دستم را گذاشته ام می گذارد .. با خودم می گویم ” چه تصادفی ” و دستم را جابه جا می کنم … اما تصادف مدام در طول میله اتفاق می افتد …..
*(تقصیر خودم است باید این دو قدم راه را پیاده می آمدم …!! )
پیاده رو آنقدر ها هم باریک نیست اما دوست دارد از منتها علیه سمت من عبور کند ، به اندازه 8 نفر کنارش جا هست ولی با هم برخورد خواهیم کرد … کسی که باید جایش عوض کند ، بایستد ، جا خالی بدهد ، راه بدهد و … من هستم …
*(تقصیر خودم است باید با آژانس می آمدم …!!! )
راننده آژانس مدام از آینه نگام می کند و لبخند می زند … سرم را باید تا انتهای مسیر به زاویه 180 درجه به سمت شیشه بگیرم .. مدام حرف میزند و از توی آینه منتظر جواب است ..خودم را به نشنیدن می زنم … موقع پیاده شدن بس که گردنم را چرخانده ام دیگر صاف نمی شود … چشمانش به نظر سالم می آید اما بقیه پول را که می خواهد بدهد به جای اینکه در دستم بگذارد از آرنجم شروع می کند … البته من باید حواسم می بود و دستم را با دستش تنظیم می کردم ….
*(تقصیر خودم است باید با ماشین شخصی می آمدم …!!! )
راننده پشتی تا می بیند خانم هستم دستش را روی بوق می گذارد… راه می دهم … نزدیک شیشه ماشین می ایستد نیشش باز است و دندانهای زردش از لبان سیاهش بیرون زده است … “خانم ماشین لباسشوئی نیست ها “…. مسافرهای توی ماشین همه نیششان باز می شود … تا برسم هزار بار هزار تا حرف جدید می شنوم …و مدام باید مواظب ماشین هایی که فرمانهایشان را به سمت من می چرخانند باشم …موقع رسیدن خسته هستم .. اعصابم به کلی به هم ریخته است
*(تقصیر خودم است زن جماعت را چه به بیرون رفتن !!!)
دختره یادش رفته کیبوردش رو فارسی کنه، استاتوس زده :
lk ]rnv phgl hlv,c o,fi...fifi...] rnvhdk[h o,fi
150 تا هم لایک خورده
... ... کامنت پسرها:
...* خیلی زیبا گفتی مثل خودم فکر میکنی
...* چقدر متن پر احساسی بود، تحت تاثیر قرار گرفتم
* من اولش مخالف این جمله بودم، اما وقتی یه خورده فکر کرد دیدم حق با توئه
* زیبا بود، مرسی، Share میکنم!
یعنی یه همچین آدمهایی داریم!!!!!!
در یک اقدام خودجوش تو پلی استیشن
خودم تیم ملی ایران رو برداشتم
تیم مقابلمم اسرائیل برداشتم.
و برای حمایت از مردم فلسطین جلوی اسرائیل بازی نکردم.
بعدشم پل استیشنو خاموش کردم.
خیلی با این کار خودم حال کردم!
هواپیمایی با 140 مسافر در حال پرواز بود. ناگهان صدایی از بلندگو گفت: من کاپیتان هستم، متاسفانه بال سمت راست هواپیما آتش گرفته و شما می تونید از پنجره ببینید، ولی نگران نباشید... و متاسفانه همین الان بال سمت چپ هم آتش گرفت. همه نگاه کردند دیدند بال سمت چپ هم داره می سوزه.
مدتی بعد خلبان دوباره گفت: سکان هواپیما هم آتش گرفته، شما نمی تونید ببینید ولی ما داریم تلاشمون رو می کنیم. اگر شما به زیر پاتون نگاه کنید حفره هایی رو می بینید...
همه نگاه کردند دیدند کف هواپیما سوراخ سوراخ شده.
خلبان ادامه داد: و از داخل این حفره ها قایق نجاتی رو داخل اقیانوس می تونید ببینید. من از داخل این قایق دارم با شما صحبت می کنم!
ایول دمت گرم خیلی باحالی ادم به این توپی ندیده بودم خیلی دوستت دارم
.
.
.
.
.
حرفی که مدتهاست تو دل شماست ولی خجالت میکشید به من بزنید
بچه ها بخدا نمیخوام از خودم تعریف کنمااا
اما باور کنین تو هر بانکی که پا میذارم , درش خود به خود باز میشه واسم !!!
رئیس جمهور قبلی مصر اسمش مبارک بود,این یکی اسمش مرسی هست,اسم بعدی خیلی ممنونه,اسم بعدی چرا زحمت کشیدی؟حالا که زحمت کشیدی چرا ویلا ندادی!
نامردی سپاس ..........بدی:cool: