سلام و درود به دوستان فلشخور
تو این موضوع کتاب معرفی کنید همراه با نگاره و سطری از کتاب
--------------------------------
غرب زدگی - جلال آل احمد
ما درست از آن روز که مکان شهادت را رها کردیم و تنها به بزرگداشت شهیدان قناعت ورزیدیم دربان گورستانها از آب در آمدیم.
---------------------------
نون نوشتن - محمود دولت آبادی
اینجا ،در این سرزمین هنوز مرز میان تشخص و خودبینی مشخص نشده است ، و از آنجا که نفوس انسانی از نخستین لحظات شکل پذیری شان تحقیر و سرکوب می شوند ، بخت دستیابی به بلوغ را از دست می دهند و همچنان در حالت جنینی باقی می مانند و آنچه در ایشان رشد می کند ، همانا پیچ خوردگی و گره در گره ی غرایز اولیه است که در هر شخص مثل سگی هار در زنجیر قیدهای اجتماعی، اسیر نگه داشته شده است و در انتظار روزی به سر می برد که بتواند آن زنجیر را بگسلد ، و آن لحظه هنگامه ی وجود فرا می رسد ،هجوم و تجاوز به حقوق امثال خود...
-------------------------
نون نوشتن - محمود دولت آبادی2
باید اذعان کنم که سیمای آرمانی انسان ، سیمای آرمانی انسان ایرانی که من آن را در نگاه مثبت خود به رئالیسم ،جستجو می کردم تا حدود واقعی به نسبت های واقعی تغییر یافته است . من به این درک رسیده م که مردم ما در طول مدت اخیر ،دچار پریشانی ِ روحی شده اند به گونه ای که انگار دارند راه اخلاقی را می پیمایند . می بینم و آن به آن تجربه می کنم که اینان به هیچ ارزش و به هیچ هنجاری پابند نیستند ،و البته درک می کنم این نوعی واکنش طبیعی آنهاست در مقابل جزمیتی که در باورهای خود داشتند ، و این بی اعتبار شمردن بیشت
------------------------------
جاي خالي سلوچ - محمود دولت آبادي
تنها امیدِ فراموشی هست. اما چه چیز را می توان فراموش کرد؟ همه چیز را!؟ نه. همه چیز را نمی توان. حتی ناداری را می توان از یاد برد، اما برخورد دو غریزه را نه! برخوردی به خشونتِ در هم شکستنِ دو چنار در توفان. نه؛ نمیتوان حلش کرد. نمی توان هضمش کرد. گره ای نیست که بتوان بازش کرد. نه به دست و نه به دندان. هرچه بدان می پردازی کورتر می شود. گنگ تر می شود. بیشتر در هم می پیچاندت. و اگر نخواهی بدان بپردازی و به آن بیاندیشی، کلافه ت می کند. کلافه ترت می کند. بر می انگیزاندت . به خود می خواندت. گیجت می کند
@@@@@@
وقتی هرچه هست و نیست در غباری گنگ و بیمار دفن شده باشد، لب ها به چه معنایی می تواند گشوده شوند؟
--------------------
بار دیگر شهری که دوست می داشتم - نادر ابراهیمی
هلیا!میان بیگانگی و یگانگی، هزار خانه است. آن کس که غریب نیست شاید که دوست نباشد. کسانی هستند که ما به ایشان سلام میگوییم و یا ایشان به ما. آنها با ما گرد یک میز مینشنینند، چای میخورند، میگویند و میخندند. «شما» را به «تو»، «تو» را به هیچ بدل میکنند. آنها میخواهند که تلقینکنندگانِ صمیمیت باشند. مینشینند تا بنای تو فرو بریزد. مینشینند تا روز اندوه بزرگ. آن گاه فرارِسنده نجاتبخش هستند. آن چه بخواهی برای تو میآورند، حتی اگر زبان تو آن را نخواسته باشد و سوگند میخورند که در راه مه
-------------------
ادامه بدید من هنوز خودم قرار میدم
تو این موضوع کتاب معرفی کنید همراه با نگاره و سطری از کتاب
--------------------------------
غرب زدگی - جلال آل احمد
ما درست از آن روز که مکان شهادت را رها کردیم و تنها به بزرگداشت شهیدان قناعت ورزیدیم دربان گورستانها از آب در آمدیم.
---------------------------
نون نوشتن - محمود دولت آبادی
اینجا ،در این سرزمین هنوز مرز میان تشخص و خودبینی مشخص نشده است ، و از آنجا که نفوس انسانی از نخستین لحظات شکل پذیری شان تحقیر و سرکوب می شوند ، بخت دستیابی به بلوغ را از دست می دهند و همچنان در حالت جنینی باقی می مانند و آنچه در ایشان رشد می کند ، همانا پیچ خوردگی و گره در گره ی غرایز اولیه است که در هر شخص مثل سگی هار در زنجیر قیدهای اجتماعی، اسیر نگه داشته شده است و در انتظار روزی به سر می برد که بتواند آن زنجیر را بگسلد ، و آن لحظه هنگامه ی وجود فرا می رسد ،هجوم و تجاوز به حقوق امثال خود...
-------------------------
نون نوشتن - محمود دولت آبادی2
باید اذعان کنم که سیمای آرمانی انسان ، سیمای آرمانی انسان ایرانی که من آن را در نگاه مثبت خود به رئالیسم ،جستجو می کردم تا حدود واقعی به نسبت های واقعی تغییر یافته است . من به این درک رسیده م که مردم ما در طول مدت اخیر ،دچار پریشانی ِ روحی شده اند به گونه ای که انگار دارند راه اخلاقی را می پیمایند . می بینم و آن به آن تجربه می کنم که اینان به هیچ ارزش و به هیچ هنجاری پابند نیستند ،و البته درک می کنم این نوعی واکنش طبیعی آنهاست در مقابل جزمیتی که در باورهای خود داشتند ، و این بی اعتبار شمردن بیشت
------------------------------
جاي خالي سلوچ - محمود دولت آبادي
تنها امیدِ فراموشی هست. اما چه چیز را می توان فراموش کرد؟ همه چیز را!؟ نه. همه چیز را نمی توان. حتی ناداری را می توان از یاد برد، اما برخورد دو غریزه را نه! برخوردی به خشونتِ در هم شکستنِ دو چنار در توفان. نه؛ نمیتوان حلش کرد. نمی توان هضمش کرد. گره ای نیست که بتوان بازش کرد. نه به دست و نه به دندان. هرچه بدان می پردازی کورتر می شود. گنگ تر می شود. بیشتر در هم می پیچاندت. و اگر نخواهی بدان بپردازی و به آن بیاندیشی، کلافه ت می کند. کلافه ترت می کند. بر می انگیزاندت . به خود می خواندت. گیجت می کند
@@@@@@
وقتی هرچه هست و نیست در غباری گنگ و بیمار دفن شده باشد، لب ها به چه معنایی می تواند گشوده شوند؟
--------------------
بار دیگر شهری که دوست می داشتم - نادر ابراهیمی
هلیا!میان بیگانگی و یگانگی، هزار خانه است. آن کس که غریب نیست شاید که دوست نباشد. کسانی هستند که ما به ایشان سلام میگوییم و یا ایشان به ما. آنها با ما گرد یک میز مینشنینند، چای میخورند، میگویند و میخندند. «شما» را به «تو»، «تو» را به هیچ بدل میکنند. آنها میخواهند که تلقینکنندگانِ صمیمیت باشند. مینشینند تا بنای تو فرو بریزد. مینشینند تا روز اندوه بزرگ. آن گاه فرارِسنده نجاتبخش هستند. آن چه بخواهی برای تو میآورند، حتی اگر زبان تو آن را نخواسته باشد و سوگند میخورند که در راه مه
-------------------
ادامه بدید من هنوز خودم قرار میدم