14-05-2014، 18:14
سه تا رفیق با هم میرن رستوران ولی بدون یه قرون پول …
هر کدومشون یه جایی میشینن و یه دل سیر غذا میخورن …
خلاصه اولی میره پای صندوق و میگه : ممنون غذای خوبی بود این بقیه پول مارو بدین بریم …
صندوقدار : کدوم بقیه آقا ؟ شما که پولی پرداخت نکردی ؟!؟!؟!
میگه یعنی چی آقا خودت گفتی الان خرد ندارم بعد از صرف غذا بهتون میدم !!!
خلاصه از اون اصرار از این انکار که دومی پا میشه و رو به صندوقدار میگه : آقا راست میگن دیگه ، منم شاهدم وقتی من میزمو حساب کردم ایشون هم حضور داشتن و یادمه که بهش گفتین بقیه پولتونو بعدا میدم …
صندوقداره از کوره درمیره و میگه : شما چی میگی آقا ؟؟؟ شما هم حساب نکردی !!!!!
بحث داشت بالا میگرفت که دیدن سومی نشسته وسط سالن و هی میزنه توی سرش ؛ ملت جمع شدن دورش و گفتن چی شده ؟
گفت : با این اوضاع حتما میخواد بگه منم پول ندادم …
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
مرد چند ماه بود که در بیمارستان بسترى بود ، بیشتر وقت ها در کما بود و گاهى چشمانش را باز مىکرد و کمى هوشیار مىشد اما در تمام این مدت همسرش هر روز در کنار بسترش بود.
یک روز که او دوباره هوشیاریش را به دست آورد از زن خواست که نزدیکتر بیاید. زن صندلیش را به تخت چسباند و گوشش را نزدیک دهان شوهرش برد تا صداى او را بشنود.
مرد که صدایش بسیار ضعیف بود در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود به آهستگى گفت : تو در تمام لحظات بد زندگى در کنارم بودهاى ؛ وقتى که از کارم اخراج شدم تو کنار من نشسته بودى ، وقتى که کسب و کارم را از دست دادم تو در کنارم بودى ، وقتى خانه مان را از دست دادیم باز هم تو پیشم بودى و الان هم که سلامتیم به خطر افتاده باز تو در کنارم هستى و مىدونى چى میخوام بگم ؟
زن در حالى که لبخندى بر لب داشت گفت : چى مىخواى بگى عزیزم ؟
مرد گفت : فکر میکنم وجود تو باعث ایجاد این همه بدبختی برای من شده !
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
منجمِ لویی چهاردهم ، زمان مرگ یکی از نزدیکان او را پیش بینی کرده بود و از قضا پیشگویی او درست از آب درآمد و آن شخص در زمان اعلام شده مرد …
لویی از این قضیه برآشفت و درصدد کشتن منجم برآمد به همین دلیل او را احضار کرد و گفت : تو که این همه مهارت در نجوم داری آیا نمی دانی خودت چه وقت خواهی مرد ؟
منجم که دریافته بود چه خوابی برایش دیده اند فورا گفت : زمان دقیقش را نمی دانم اما در طالع خود دیده ام که سه روز قبل از اعلیحضرت خواهم مرد !!!
.
.
.
.
.
سپاس و نظر یادتون نره
هر کدومشون یه جایی میشینن و یه دل سیر غذا میخورن …
خلاصه اولی میره پای صندوق و میگه : ممنون غذای خوبی بود این بقیه پول مارو بدین بریم …
صندوقدار : کدوم بقیه آقا ؟ شما که پولی پرداخت نکردی ؟!؟!؟!
میگه یعنی چی آقا خودت گفتی الان خرد ندارم بعد از صرف غذا بهتون میدم !!!
خلاصه از اون اصرار از این انکار که دومی پا میشه و رو به صندوقدار میگه : آقا راست میگن دیگه ، منم شاهدم وقتی من میزمو حساب کردم ایشون هم حضور داشتن و یادمه که بهش گفتین بقیه پولتونو بعدا میدم …
صندوقداره از کوره درمیره و میگه : شما چی میگی آقا ؟؟؟ شما هم حساب نکردی !!!!!
بحث داشت بالا میگرفت که دیدن سومی نشسته وسط سالن و هی میزنه توی سرش ؛ ملت جمع شدن دورش و گفتن چی شده ؟
گفت : با این اوضاع حتما میخواد بگه منم پول ندادم …
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
مرد چند ماه بود که در بیمارستان بسترى بود ، بیشتر وقت ها در کما بود و گاهى چشمانش را باز مىکرد و کمى هوشیار مىشد اما در تمام این مدت همسرش هر روز در کنار بسترش بود.
یک روز که او دوباره هوشیاریش را به دست آورد از زن خواست که نزدیکتر بیاید. زن صندلیش را به تخت چسباند و گوشش را نزدیک دهان شوهرش برد تا صداى او را بشنود.
مرد که صدایش بسیار ضعیف بود در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود به آهستگى گفت : تو در تمام لحظات بد زندگى در کنارم بودهاى ؛ وقتى که از کارم اخراج شدم تو کنار من نشسته بودى ، وقتى که کسب و کارم را از دست دادم تو در کنارم بودى ، وقتى خانه مان را از دست دادیم باز هم تو پیشم بودى و الان هم که سلامتیم به خطر افتاده باز تو در کنارم هستى و مىدونى چى میخوام بگم ؟
زن در حالى که لبخندى بر لب داشت گفت : چى مىخواى بگى عزیزم ؟
مرد گفت : فکر میکنم وجود تو باعث ایجاد این همه بدبختی برای من شده !
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
منجمِ لویی چهاردهم ، زمان مرگ یکی از نزدیکان او را پیش بینی کرده بود و از قضا پیشگویی او درست از آب درآمد و آن شخص در زمان اعلام شده مرد …
لویی از این قضیه برآشفت و درصدد کشتن منجم برآمد به همین دلیل او را احضار کرد و گفت : تو که این همه مهارت در نجوم داری آیا نمی دانی خودت چه وقت خواهی مرد ؟
منجم که دریافته بود چه خوابی برایش دیده اند فورا گفت : زمان دقیقش را نمی دانم اما در طالع خود دیده ام که سه روز قبل از اعلیحضرت خواهم مرد !!!
.
.
.
.
.
سپاس و نظر یادتون نره
