12-12-2011، 15:12
(آخرین ویرایش در این ارسال: 12-12-2011، 15:17، توسط FARID.SHOMPET.)
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ناصر پورپیرار
ناصر بناکننده معروف به ناصر پورپیرار عضو حزب توده پیش از انقلاب اسلامی، موسس نشر کارنگ، شریک انتشارات نیل و موسس انتشارات آلفا است و کتابهای خود را از این طریق منتشر کردهاست. وی منکر وجود بخش اعظم تاریخ ایران و منکر وجود بسیاری از شخصیتهای مستند تاریخی است. بخشی از انتقادات او به تاریخنگاری کنونی ایران در وب گاه ناریا گردآوری شده است.
ادعاهای پورپیرار نسبت به تاریخنگاری کنونی ایران از پرداختن به واقعه پوریم که در کتاب استر یهودیان بدان اشاره شده است شروع میشود. وی ادعا میکند که پس از پوریم، سرزمین ایران تهی از سکنه میشود.
نظریه های او:
وی مدعی است که این نسل کشی یهودیان پس از پایان پوریم، موجب پیدایش دوران طولانی بیش از ۲۰۰۰ هزار ساله سکوت تمدنی و تولیدی در ایران (و ۱۲۰۰ ساله در سراسر منطقهٔ خاور میانه) میشود.
پورپیرار ادعا نموده که از تا قرون اولیه اسلامی هیچ آثار قانع کننده ای از نشانه وجود حیاتی متمدن در سرزمین ایران یافت نشده است.
وی معتقد است که ابنیه کنونی موسوم به پاسارگاد تنها در چند دهه اخیر ساخته شده است.
به ادعای وی هر آنچه را که به اشکانیان نسبت میدهند یا مربوط به دولت تبعیدی کوچک یونان کهن است یا جعل جدید است.
او فردوسی و شاهنامه همچنین حافظ و دیوان حافظ را «جعلی» مینامند و منکر امامت علی است.
وی در یکی از کتابهایش مدعی شدهاست که محمد، علی را به جانشینی انتخاب نکرده و این از حکمت پیامبر بودهاست.
وی مدعی شده است که نام خلیج فارس سندیت ندارد و این نام را به اشتباه بر خلیج اطلاق کرده اند و در دوره استعمار رایج شده است و زبان فارسی کلمه ای به زبان عربی صادر نکرده و زبان عقیم و نا کارآمد، خام، سترون و تازه ساز است و فرهنگستان زبان فارسی نیز نمی تواند این زبان سترون را از مرگ نجات دهد.
او بابک خرمدین را افسانه ای و جعلی می داند
انتقاد از او
یکی از مهمترین ویژگیهای نوشتاری ناصر پورپیرار وجود تناقضهای آشکار و عدم همخوانی نوشتار وی با اسناد و منابع تاریخی است.از آنجاییکه وی فاقد هرگونه مدرک دانشگاهی و آشنایی تخصصی با منابع تاریخی و باستانی است. ، بروز چنین تناقضهایی در نوشتار وی چندان دور از انتظار نیست. به عنوان نمونه وی در کتاب برآمدن اسلام، بخش دوم: بررسی اسناد ص ۲۶۹، مدعی میشود که «توطئه مشترک یهود و کلیسا و زمینداران عرب حریص خراسان و 'بقایای ساسانیان'» باعث فروپاشی بنی امیه شده است؛ و مدتی بعد، ادعا میکند که اصلا ساسانیان وجود خارجی نداشتهاند! در جایی مدعی است که منظور آیه ۱۰۳ سوره نحل، سلمان فارسی است و در جایی دیگر وجود سلمان فارسی را منکر شده و آن را ساخته یهود میداند! در جایی اسکندر مقدونی را به خاطر بر انداختن پادشاهی هخامنشیان میستاید و در جای دیگر منکر بروز جنگ بین هخامنشیان و اسکندر مقدونی شده و مدعی است که یهودیان داستان این جنگ را ساختهاند تا پوریم پنهان بماند و کسی نفهمد که ایران خالی از سکنه بوده است! از این نمونه، در نوشتار او بسیار است.
محمد تقی عطایی و علی اکبر وحدتی دو تن از منتقدین وی، معتقدند ادعای پورپیرار مبنی بر موهوم خواندن هویت تاریخی ایران و نسبت دادن آن به جعل و تحریف یهودیان، از مباحث دیرینه تبلیغات پان عربی است.
داریوش احمدی (کیانی) یکی از نویسندگان در زمینه باستانشناسی است که به نقد نظریات پورپیرار پرداخته و علاوه بر انتشار آنها در وبنوشت شخصی خود (فرهنگ ایران باستان)، جامع نقدهایش را در کتاب «هزارههای پرشکوه» منتشر کردهاست.
هوشنگ صادقی دیگر نویسنده توانایی است که تناقضها و غلطهای فاحش علمی پورپیرار را به شکلی بسیار گویا و قابل فهم برای تمامی افراد، در کتاب کوروش و بابل منتشر کردهاست. وی در این کتاب بخشهای مختلف کتابهای پورپیرار را در کنار هم گذاشته و موارد تناقض آنها با همدیگر و با منابع علمی معتبر را به خوانندگان نشان دادهاست.
در این بین، علیرضا افشاری، نویسندهای است که اگر چه خود یکی از منتقدان پورپیرار است، ولی تلاش نمودهاست نقدهای دیگران را نیز در کتاب «نقدهایی بر آرای ناصر پورپیرار، آشتی با تاریخ» جمع آوری و منتشر نماید.
امیر نعمتی لیمایی یکی دیگر از تاریخنگارانی است که به نقد آرای پورپیرار پرداختهاست. او به همراه داریوش احمدی در سال ۱۳۸۳ کتابی با نام ۱۲ قرن شکوه منتشر کرد و در آن به نقد دیدگاههای پورپیرار پرداخت. امیر نعمتی لیمایی در تارنگار خویش، سرزمین جاوید، نیز طی سلسله مقالاتی با عنوان، تاملی بر بنیان تاریخ نوشتههای ناصر پورپیرار، به نقد و بررسی ارای پورپیرار به ویژه در مورد روزگاران اسلامی پرداخت .
محمد رضا ترکی از معدود افرادی است که به نقد نظرات پورپیرار در مورد تاریخ پس از اسلام ایران پرداختهاست. وی به نقد نظر پورپیرار در خصوص جعلی دانستن سلمان فارسی پرداخته و با بهره گیری از مطالب نوشته شده توسط پورپیرار به تناقضهای نوشتاری وی پرداختهاست.
در رد نظریه ایشان مبنی بر سند نداشتن نام خلیج فارس، کتاب "اسناد نام خلیج فارس میراثی کهن و جاودان" فهرست سیصد کتاب تاریخی جغرافیایی، تفسیر و حدیث را از صدر اسلام تا اوایل قرن بیستم که در آنها در زبان عربی بحر فارس و خلیج فارس بکار رفته را فهرست و متن آنها را آورده است و حدود یکهزار نقشه اروپایی و عربی و بیشتر از بیست قرارداد دولتهای عربی را که نام خلیج فارس را دارند ارایه نموده است.
کارنامه ننګین ناصر پیرار:
گستاخی و بیشرمی «ناصر پوپیرار» كه وجودش ننگی ابدی برای ایرانیان است و شعور و قلماش را یك جا به دشمنان این مرز پرگهر باخته و فروخته است، هر ایرانی آگاه و آزادهای را متأثر، و وادار به اعتراض و واكنش میكند. «ناصر پورپیرار» كسی است كه با انتشار زنجیرهای كتابها و یادداشتهایی، بدعت چركین اهانت و جسارت به تاریخ و هویت و مفاخر ایران بزرگ را بر جای نهاد و خوراكی مناسب را برای نشخوار محافل نژادپرست و وطنفروشی چون «پانتركیستها» و «پانعربیستها» فراهم ساخت.
1) پورپیرار كیست؟
به گفتهی هومن پورپیرار یك تودهای دو آتشه بود كه پیش و پس از انقلاب، نشریات و كتب حزب توده را منتشر میكرد و به دستور و سفارش سفارتخانههای كشورهای كمونیستی، و به مزد ایشان، كتابهایی را در مدح و ستایش كمونیسم به چاپ میرساند. به گفتهی علیرضا نوریزاده «پورپیرار» در سالهای پس از انقلاب سمت بازجو را داشته است. گفته میشود كه همراه با ح. ش. از تهیه كنندگان و نویسندگان برنامهی معروف تلویزیونی «هویت» بوده است. ناصر پورپیرار در حال حاضر مدیرعامل انتشارت «كارنگ» در تهران است. تا آن جا كه میدانم، نخستین ورود ننگین پورپیرار به حوزهی تاریخ ایران، به واسطهی كتاب «از زبان داریوش» (نوشتهی هایدماری كخ، ترجمهی دكتر پرویز رجبی، انتشارات كارنگ، 1376) بوده است كه در آن خود را به عنوان ویراستار معرفی كرده و در واقع خواسته است هر طور شده نام خود را بر روی جلد این كتاب نفیس ببرد چرا كه معلوم نیست او چه چیزی را در این كتاب ویرایش كرده در حالی كه ترجمههای دكتر رجبی بسیار قوی و درخشان است. پورپیرار كه همواره شیفتهی مقدمه نویسی بر كتابها به منظور ابراز وجود است، در مقدمهای دو صفحهای كه بر این كتاب نوشته، عصر هخامنشی را «مبشر راستی و برابری و آزادی و عدالت» معرفی كرده و آن را باعث غرور ایرانیان دانسته و حتا نوشته است «هنوز ایرانیان به جهان با همان ویژگیهای دیرین و نخستین خود، یعنی پندار و كردار و گفتار نیك شناخته میشوند …» جالب است كه تا این زمان، پورپیرار موضعی مثبت در قبال هخامنشیان و ایران باستان داشته است، اما چندی بعد، آن ویراستار علاف سابق به ناگاه تحول شخصیت یافته، یك شبه تبدیل به نویسندهای انقلابی و پرآوازه و «مورخی دانشمند !!!» میشود و به خصم خبیث و دشمن درجه یك هخامنشیان و ایران باستان (به طور كلی) مبدل میگردد. او با انتشار مجموعه كتابهایی چون «دوازده قرن سكوت» و «پلی برگذشته» (از طریق انتشارات خودش) كل تاریخ ایران باستان و حتا دوران پس از اسلام را به لجن میكشد و بسیاری از مورخان و دانشمندان ایرانی و اروپایی را به باد دشنام و اهانت میگیرد و مدام در مدح و ستایش تمدن و فرهنگ عالی اعراب (!!!) سخن پردازی میكند؛ و شگفتا كه محافل علمی و فرهنگی كشور سكوتی معنادار در برابر گستاخی و بیشرمی این اعجوبهی خود فروخته روا داشتهاند. اما امروزه، با توجه به سوابق و عملكرد پورپیرار، كسی شك ندارد كه او به مزد و سفارش سفارتخانههای كشورهای عرب و به تأیید مقامات جناح عرب (!) به تولید فلهای چنان یاوههای خردسوزی روی آورده است.
2) پورپیرار چه میگوید؟
گزافهگوییها و خیالبافیهای پورپیرار در مجموعه نوشتههایاش، بر سه محور استوار است: 1. تحسین و تقدیس اعراب 2. وحشی و پلید توصیف كردن تاریخ و تمدن ایران باستان (اعم از دین زرتشت، و دودمانهای هخامنشی تا ساسانی) 3. بدنام كردن مفاخر ملی و دانشمندان شهیر ایرانی؛ از فردوسی بزرگ تا روانشاد زرینكوب.
اما تلاش اصلی و عمدهی پورپیرار «نشان دادن توطئهی یهود در جهت جعل و تحریف تاریخ ایران و نابودسازی اعراب» است!! او میگوید تمام حوادث و رویدادهای مربوط به تاریخ ایران باستان به دست یهودیان شكل گرفته و هر آن چه از تاریخ و تمدن ایران پیش از اسلام بر جای مانده است، همگی حاصل كوشش و چارهجویی یهودیان بوده است!! پورپیرار عقیدهی رایج و مورد اجماع مورخان را مبنی بر این كه «اقوام آریایی در هزارهی نخست پیش از میلاد از سرزمینهای آسیای میانه به نجد ایران راه یافتند و یكی از این اقوام آریایی به نام «پارس» در سدهی ششم پیش از میلاد تمدن و امپراتوری بزرگ و جهانگیر هخامنشی را بنیان نهادند» نمیپذیرد و میگوید: «هخامنشیان كه در واقع قومی اسلاو (!!) بودند و در دشتهای جنوب روسیه و اطراف دریای سیاه میزیستند، از جانب یهودیان تبعیدی در بابل اجیر شدند تا آنان را از اسارت در بابل برهانند. این اسلاوها به رهبری جنگجوی خونخواری به نام «كورش» از زیستگاه خود در اطراف دریای سیاه یكسره به سوی بابل تاختند و پس از شكست دادن بابل و آزادی قوم یهود، به اذن و فرمان یهودیان شروع به قتل و غارت و جنایت و ویرانگری در سراسر خاورمیانه نمودند و تمام این پهنه را برای یكهتازی قوم یهود، از آثارتمدنهای سابق محو و زدوده ساختند» (!!). پورپیرار تصویری كه مورخان و باستانشناسان از عظمت و شكوه تمدن هخامنشی (و به طور كلی ایران باستان) ارائه میكنند نمیپذیرد و با نادیده گرفتن انبوه آثار مربوط به تمدن هخامنشی كه از آسیای میانه تا مصر گسترده است، این همه را حاصل جعل و فریب یهود میداند و میگوید كه هخامنشیان جز قتل و ویرانی هیچ دستآورد دیگری نداشتهاند و اساساً دچار ضعف و فقر فرهنگی و عقلی بودهاند (!!). اما جالب این است كه یگانه سند مورد تمسك پورپیرار برای تولید این همه توهمات باطل و تمسخرانگیز مبنی بر این كه «كورش و مردماناش اسلاوهایی بودهاند كه از جانب یهود برای آزادی خود و نابودی بابل اجیر و خریداری شده و پیش از آن هیچ اثر و حضوری در تاریخ و تمدن بشری و نجد ایران نداشتهاند»، اشارهایست در تورات و در كتاب ارمیای نبی (!!!). پورپیرار در حالی كه پیوسته یهودیان را به فریبكاری و دروغبافی محكوم میكند، به ناگاه اشارهای نامربوط در تورات برایاش ارزش و اعتبار و سندیتی عظیم و سترگ مییابد. اما در كتاب ارمیا فقط گفته میشود كه «قومی [كه از آن نامی هم نمیرود] از سوی شمال به بابل هجوم خواهد آورد» (!!). حال نمیدانم چگونه پورپیرار از این عبارت نامربوط نتیجه گرفته است كه «هخامنشیان اسلاو تبار! به عنوان بازوی نظامی یهود، با پول و امكانات بنی اسراییل، از میانهی استپهای روسیه و از پیرامون دریای سیاه به منطقه فراخوانده شدند تا به ویران كردن دستآوردهای پنج هزار ساله و به انقیاد درآوردن مردم پیشرو و ممتاز شرق میانه، زمینهی برتری، امنیت و سلطهی یهودیان مأیوس و آواره و اسیر را بر حوزهی جغرافیایی اورشلیم فراهم آورند و سپس به لطف همین یهودیان، نام و جایی در تاریخ یافتند» (!!). حال اگر ما آن اشارهی ارمیا را زیاد جدی بگیریم و آن را از مقولهی اسطورههای دینی نپنداریم، تنها معنایی كه میتوانیم از آن به دست آوریم این است كه لشكر كورش از سمت شمال به شهر بابل وارد شده بود. همین! جالب این كه در بخشی دیگر از تورات، (كتاب اشعیای دوم) كورش «عقاب شرق» خوانده شده، گفته میشود كه وی برای برپایی عدالت از «شرق» برانگیخته شده است. از سوی دیگر، پورپیرار كمبود اسناد مربوط به اوایل دوران هخامنشی (كه ناشی از دیرینگی این قوم و نهب و غارتی است كه در طول سالیان از سوی بیگانگان مهاجم بر این كشور وارد شده است) و نیز وجود برخی تحریفات تاریخی (مانند برساختن داستان گئومات و دودمان تراشی از سوی داریوش كبیر كه به جهت مشروعیت بخشیدن به سلطنت خویش انجام داده بود) را اسناد و دلایلی حاكی از جعلی و قلابی بودن دودمان و تاریخ و تمدن هخامنشی دانسته است، اما وجود انبوه اسناد تاریخی و شمار فراوان آثار باستانی كه در سراسر پهنهی آن امپراتوری بزرگ در طول دهها سال گذشته به دست آمده، به خوبی پرده از عظمت و شكوه و حقانیت تمدن هخامنشی برمیدارد و خیالات خام و توهمات باطل پورپیرار را به سادگی نقش بر آب میكند.
پوپیرار ـ این مورخ كبیر ـ در ادامهی یاوهگوییهای جاهلانهی خود میگوید: «كورش و دیگر هخامنشیان تمام تمدنهای باستانی خاورمیانه (از سومر تا آشور و ایلام و بابل!!) را یكسره نابود و ویران كرده و امپراتوری آنان از خون و بر خون برآمده بود» (!!). و باز یگانه سند او برای این ادعای تهیمغزانه كه از قماش همان سند قبلی اوست، گفتاری است در تورات (كتاب ارمیا) كه در آن از زبان یَهُوَه (خدای بنی اسراییل) گفته میشود: «من رودخانهها و چشمههای بابل را خشك خواهم كرد. این سرزمین به ویرانهای تبدیل خواهد شد و حیوانات وحشی در آن زندگی خواهند كرد !!» [1]. اما پورپیرار از فرط جهالت و شتابزدگی در انجام دادن مأموریت محول شده به خود، ندانسته است كه سومریان، ماناها، لولوبیها، اورارتوها، اكدیها، كاسیها و بسیاری دیگر از تمدنهای كهن خاورمیانه، دهها بل كه صدها سال پیش از برآمدن هخامنشیان، در پی انحطاط تدریجی و جنگهای فرسایشی نابود شده بودند؛ تمدن آشور به دست مادها و بابلیها از میان رفته بود و تمدن ایلام نیز نه تنها هیچ گاه نابود نشد، بل كه حیات آن تا عصر اشكانیان ادامه داشت. تنها تمدن باقی مانده، تمدن بابل است كه فتح آن به دست كورش انجام یافت اما شگفتا كه پس از دو سده كاوش در منطقهی بین النهرین (بابل)، نه تنها هیچ اثری از ویرانی و غارت ناشی از چیرگی پارسها یافته نشده، بل كه اسناد فراوانی به دست آمده كه به رواج و رونق اقتصادی و ترقی بابل در عصر هخامنشیان تصریح دارند[2]. جالب است هنگامی كه كورش كبیر در استوانه معروف خود مینویسد: «من با صلح وارد بابل شدم … و ویرانیهای آن را آباد كردم. فقر آنان را بهبود بخشیدم. فرمان دادم كه هیچ خانهای ویران نشود و هیچ فردی از مسكن خود محروم نگردد. من صلح و آسایش را برای تمام انسانها تضمین كردم …» [3]؛ «آشور بَنیپل» پادشاه آشور دربارهی تهاجم ویرانگرانهی خود به ایلام میگوید: «در طول یك لشكركشی من این سرزمین ایلام را به كویر و ویرانه تبدیل كردم. روی چمنزارهای آن نمك و بتهی خار پراكندم [تا آن جا كه] ندای انسانی، صدای سم چارپایان كوچك و بزرگ و فریادهای شادی [مردم] به دست من از آن جا رخت بربست» . حال با چنین اوصافی جالب است كه پورپیرار شاهان آشور و بین النهرین را دادگستر و مدافع حقوق بشر میداند و كورش كبیر را خونخوار و ویرانگر!!!
یكی دیگر از ادعاهای رندانه و جاهلانهی پورپیرار كه مدام در تولیدات سفارشی وی تكرار میشود، این است كه وی دودمانهای هخامنشی تا ساسانی را «غیرایرانی» و «غیربومی» میخواند و دلیل میآورد كه زبان و فرهنگ مثلاً هخامنشیان چون با تمدن بومیان این سرزمین مغایر است، پس ایشان «بومی» نیستند!!! پورپیرار كوشیده است با آمیختن برخی بدیهیات با پارهای توهمات خود، ذهن خوانندگان را گمراه كند؛ اما این فرد جاهل نمیداند كه غیر بومی بودن بودن آریاییها در منطقهی خاورمیانه، نكتهای بدیهی است و كشف دوبارهی آن (!!) از سوی پورپیرار، كمكی به وی نخواهد كرد. عموم مورخان و دانشمندان از ابتدا بر این باور بودهاند كه اقوام آریایی و از جمله پارسها، هرگز بومی این سرزمین نبودهاند بل كه از آسیای میانه بدین پهنه مهاجرت كرده و سرانجام تمدن «ایرانی» را بنیان نهاده بودند. اما غیر ایرانی خواندن این اقوام، نهایت جهالت است چرا كه واژهی «ایران» (= جایگاه آریاییان) رهاورد همین اقوام پارس و پارت است و اطلاق عنوان «ایران» نیز بر این سرزمین كه تا پیش از آن عرصهی انحطاط تدریجی و جنگهای فرسایشی اقوام پراكنده و جداگانهی به اصطلاح بومی بود، دستآورد همینان است. زبان، فرهنگ، تمدن و قومیت ما «ایرانیان» در مرتبهی نخست، میراث و یادگار سترگ اقوام آریایی است و نه بومیانی كه خود عامل نابودی خویش گشتند و اگر پارسها میراث و موجودیت آنان را پاس نمیداشتند، هیچ نام و نشانی از ایشان در تاریخ بر جای نمیماند.
اما یاوهها و گزافههای تهی مغزانهی پورپیرار بسی افزونتر و فراتر از نمونههایی است كه در بالا گفته شد. او میگوید: «پیش از اسلام، ایرانیان به هیچ دین رسمی، ملی و سراسری پایبند نبودند و اسلام نخستین دین، باور و ایمان ملی و سراسری ایرانیان ساكن این نجد است»!! پورپیرار «وجود زرتشت و دین وی را انكار میكند و كتاب اوستا را حاصل ترفند و فریب خاورشناسان عامی و دغل و جاعل» میداند!! او واژهی پارس (= قوم پارس) را «گدا و ولگرد و مهاجم» معنا میكند و میگوید كه «نام فارس باید از روی استان فارس برداشته شود»!! پورپیرار مینویسد «اعراب از همسایگان خردمند ایرانیاناند كه هر چه را كه اینك بدان مینازیم، از جمله ادب ممتاز ایرانی، تحفهای است كه عرب همراه اسلام به ایران سپرده است»!! او میگوید: «ظهور هخامنشیان در تاریخ و جغرافیای شرق میانه یك فاجعهی بشری و حاصل آن، واپس ماندگی مردم بین النهرین و ایران بوده است»!! پورپیرار مینویسد: «ایران در این دوازده قرن [از ابتدای عصر هخامنشیان تا انتهای عهد ساسانیان] كه در تیول سلسلههای مهاجم بود، به مركزی برای فرهنگ و حتا داد و ستد و تجارت اشتهار نداشت، خردمندی از این سرزمین برنخاسته و تاریخ جهان جز ردپا و جای زخم نیزه و شمشیر سربازان پارسی و جز ویرانههای سوخته، نشانهی دیگری در حافظه ملل قدیم، از ایرانیان ثبت نكردهاند»!! او مدعی است: «سلطه درازمدت سه قوم مهاجم هخامنشی، اشكانی و ساسانی، بنا بر ماهیت وحشی و شمالی خود، جز ستیزه و خونریزی، سوقاتی دیگری به این سرزمین نیاورده است»!! وی میگوید: «كوشش خاورشناسان در سدهی اخیر تقریباً به طور كامل از مراكز و منظورهای سیاسی – مذهبی و به ویژه صهیونیسم هدایت میشده است و حاصل آن جدایی موجود میان مردم ایران و ملتهای بین النهرین [= عراق؟!] است». پورپیرار مینویسد: «سعی یهود در پرداخت تاریخ ایران پیش از اسلام، در تلقین این باور بیبنیان صرف شد كه تاریخ ایران در دوران سه سلسله هخامنشی، اشكانی و ساسانی، سرشار و مشحون از افتخارات ملی بوده است و عمدهترین كوشش یهود در بخش دوم تدوین تاریخ ایران، در این محور گردیده است كه: آن تمدن ممتاز ایران پیش از اسلام، با ورود عرب و اسلام بر باد رفت و واپس ماندگی كنونی ایران و شرق میانه حاصل حضور و ظهور اسلام است»!! او مدعی است: «اگر غنایی در زبان پارسی به طور اعم، و البته تنها در بخش ادبیات مألوف آن مییابیم، فقط و فقط نتیجهی ترك خط و زبان الكن و ابتر كهن ایران، به نام خط و زبان پهلوی، و گزینش خط و زبان شگفت، زاینده و گوهرمایهی عربی است»!! وی میگوید: «از هر منظری كه به هخامنشیان مینگرم، نتیجهی ظهور آنها در تاریخ تأسفبار است. حتا هجوم قوم مغول به جنوب، شكفتگیهایی را در روند اتحاد ملی و در فرهنگ و هنر قوم غالب و ملل مغلوب موجب شد. اما هخامنشیان و به دنبال آنها اشكانیان و ساسانیان، جز ویرانی و توقف رشد در ایران و بینالنهرین باقی نگذاردند و خود نیز پس از شكست، در تاریخ و جغرافیای مشرق زمین محو، گم و نابود شدند و اینك به عنوان یك قبیله، قوم و یا ملت، همان اندازه برای تاریخ ناشناساند كه از نخست بودند»!! پورپیرار مینویسد: «متأسفانه تسلط دراز مدت قلدری بیفرهنگانه و غارت، كه بنیان آن را در شرق میانه بل كه در جهان، هخامنشیان و جانشینان غیرایرانی آنان، اشكانیان و ساسانیان گذاردهاند، حتا خلفا و حاكمان ایرانی پس از اسلام را در تنگناهای اجتماعی، به الگوبرداری از آنها برگماشت»!! او مدعی است: «سازندگان اوستای پس از اسلام، با دست یابی به گنجینهی لغت كافی، از طریق آشنایی با زبان عرب و در اثر گسترش فرهنگ و ارتباطات اسلامی، به طور كامل با متون بودایی، كنفوسیوسی، توراتی، انجیلی و قرآنی آشنا شدند و به سهولت توانستند با وام از این منابع، كتابی [= اوستا] برای دین تازهساز [= زرتشت] خود تدارك ببینند»!!! و… اما اوج جهالت و خودفریبی پورپیرار در این است كه نه تنها برای هیچ كدام از این تصورات و توهمات باطل و مضحك و اهانتبار خود دلیل و سند معتبری ندارد، بل كه انبوه دلایل و اسناد خردپذیری كه خلاف عقاید وی را اثبات میكنند، به ادعای این كه برساختهی یهود هستند، به راحتی مردود میشمارد و به كناری مینهد!!
آخرین نمونهی یاوهگوییهای پورپیرار، مقدمهی 10 صفحهای او بر كتاب ارزشمند استاد محمد داندامایف به نام «تاریخ سیاسی هخامنشیان» است كه در سال 1381 از سوی نشر «كارنگ» منتشر شده است. در این نوشته، وی پس از انبوهی رجزخوانی و مهملگویی، سرانجام آماج حملات خود را متوجه «دكتر پرویز رجبی» كرده است؛ دانشوری كه در جهت مقابله با تولیدات سفارشی پورپیرار، كتاب پرمحتوایی را به نام «هزارههای گمشده» (انتشارت توس) منشر نموده بود. پورپیرار در انتهای این یادداشت خود مینویسد: «چنین است كه انتشارات كارنگ با پوزش بسیار، كه خوانندگان را بار دیگر به خواندن پژوهشهای بیارزش خاورشناسان دربارهی تاریخ ایران میكشاند، وعده میدهد كه تا زمان فرارسیدن فرصت گفتوگوی ملی و عالمانه دربارهی بنیان تاریخ ایران، هیچ كتابی كه بافتههای كهنه دربارهی تاریخ ایران را تكرار كند، منتشر نخواهد كرد»!!! اما این خبر، مژدهی مسرت بخشی است چرا كه دیگر، كتابهای نفیس و درخشانی چنین، از آلوده شدن به یادداشتهای تهیمغزانهی پورپیرار نجات خواهند یافت! جالب آن كه وی پس از لجن مال كردن بخش عمدهای از تاریخ و فرهنگ ایران، اخیراً به سراغ «سعدی» رفته و با انتشار كتابی به نام «مگر این پنج روزه» این بزرگمرد ادب پارسی را نیز مشمول اهانتهای جاهلانهی خود كرده است.
باری، امید است این مقاله، مقدمهای باشد برای شكست سكوت سنگین و ناشایستی كه تاكنون در برابر عقاید و تولیدات سفارشی «ناصر پور پیرار» این وطن فروش نادان و این جیرهخوار ممالك عرب، ادامه داشته، و آغازگر واكنش و اعتراض درخور ایرانیان میهن پرست باشد علیه اقدامات و القائات دشمنان این مرز پرگهر.
با این وجود من اندیشه نمی کنم این مرد راست ګو باشد (احتمالا برای معروفیت خود این چیز ها رو ګفته یا دشمن ایران است) نظریه های او همه بی پایه و اساس هستن و خیلی غیر منطقی هستن. او همه چیز را تهی می داند. حتی به خلیج پارس هم توهین کرده.
ناصر پورپیرار
ناصر بناکننده معروف به ناصر پورپیرار عضو حزب توده پیش از انقلاب اسلامی، موسس نشر کارنگ، شریک انتشارات نیل و موسس انتشارات آلفا است و کتابهای خود را از این طریق منتشر کردهاست. وی منکر وجود بخش اعظم تاریخ ایران و منکر وجود بسیاری از شخصیتهای مستند تاریخی است. بخشی از انتقادات او به تاریخنگاری کنونی ایران در وب گاه ناریا گردآوری شده است.
ادعاهای پورپیرار نسبت به تاریخنگاری کنونی ایران از پرداختن به واقعه پوریم که در کتاب استر یهودیان بدان اشاره شده است شروع میشود. وی ادعا میکند که پس از پوریم، سرزمین ایران تهی از سکنه میشود.
نظریه های او:
وی مدعی است که این نسل کشی یهودیان پس از پایان پوریم، موجب پیدایش دوران طولانی بیش از ۲۰۰۰ هزار ساله سکوت تمدنی و تولیدی در ایران (و ۱۲۰۰ ساله در سراسر منطقهٔ خاور میانه) میشود.
پورپیرار ادعا نموده که از تا قرون اولیه اسلامی هیچ آثار قانع کننده ای از نشانه وجود حیاتی متمدن در سرزمین ایران یافت نشده است.
وی معتقد است که ابنیه کنونی موسوم به پاسارگاد تنها در چند دهه اخیر ساخته شده است.
به ادعای وی هر آنچه را که به اشکانیان نسبت میدهند یا مربوط به دولت تبعیدی کوچک یونان کهن است یا جعل جدید است.
او فردوسی و شاهنامه همچنین حافظ و دیوان حافظ را «جعلی» مینامند و منکر امامت علی است.
وی در یکی از کتابهایش مدعی شدهاست که محمد، علی را به جانشینی انتخاب نکرده و این از حکمت پیامبر بودهاست.
وی مدعی شده است که نام خلیج فارس سندیت ندارد و این نام را به اشتباه بر خلیج اطلاق کرده اند و در دوره استعمار رایج شده است و زبان فارسی کلمه ای به زبان عربی صادر نکرده و زبان عقیم و نا کارآمد، خام، سترون و تازه ساز است و فرهنگستان زبان فارسی نیز نمی تواند این زبان سترون را از مرگ نجات دهد.
او بابک خرمدین را افسانه ای و جعلی می داند
انتقاد از او
یکی از مهمترین ویژگیهای نوشتاری ناصر پورپیرار وجود تناقضهای آشکار و عدم همخوانی نوشتار وی با اسناد و منابع تاریخی است.از آنجاییکه وی فاقد هرگونه مدرک دانشگاهی و آشنایی تخصصی با منابع تاریخی و باستانی است. ، بروز چنین تناقضهایی در نوشتار وی چندان دور از انتظار نیست. به عنوان نمونه وی در کتاب برآمدن اسلام، بخش دوم: بررسی اسناد ص ۲۶۹، مدعی میشود که «توطئه مشترک یهود و کلیسا و زمینداران عرب حریص خراسان و 'بقایای ساسانیان'» باعث فروپاشی بنی امیه شده است؛ و مدتی بعد، ادعا میکند که اصلا ساسانیان وجود خارجی نداشتهاند! در جایی مدعی است که منظور آیه ۱۰۳ سوره نحل، سلمان فارسی است و در جایی دیگر وجود سلمان فارسی را منکر شده و آن را ساخته یهود میداند! در جایی اسکندر مقدونی را به خاطر بر انداختن پادشاهی هخامنشیان میستاید و در جای دیگر منکر بروز جنگ بین هخامنشیان و اسکندر مقدونی شده و مدعی است که یهودیان داستان این جنگ را ساختهاند تا پوریم پنهان بماند و کسی نفهمد که ایران خالی از سکنه بوده است! از این نمونه، در نوشتار او بسیار است.
محمد تقی عطایی و علی اکبر وحدتی دو تن از منتقدین وی، معتقدند ادعای پورپیرار مبنی بر موهوم خواندن هویت تاریخی ایران و نسبت دادن آن به جعل و تحریف یهودیان، از مباحث دیرینه تبلیغات پان عربی است.
داریوش احمدی (کیانی) یکی از نویسندگان در زمینه باستانشناسی است که به نقد نظریات پورپیرار پرداخته و علاوه بر انتشار آنها در وبنوشت شخصی خود (فرهنگ ایران باستان)، جامع نقدهایش را در کتاب «هزارههای پرشکوه» منتشر کردهاست.
هوشنگ صادقی دیگر نویسنده توانایی است که تناقضها و غلطهای فاحش علمی پورپیرار را به شکلی بسیار گویا و قابل فهم برای تمامی افراد، در کتاب کوروش و بابل منتشر کردهاست. وی در این کتاب بخشهای مختلف کتابهای پورپیرار را در کنار هم گذاشته و موارد تناقض آنها با همدیگر و با منابع علمی معتبر را به خوانندگان نشان دادهاست.
در این بین، علیرضا افشاری، نویسندهای است که اگر چه خود یکی از منتقدان پورپیرار است، ولی تلاش نمودهاست نقدهای دیگران را نیز در کتاب «نقدهایی بر آرای ناصر پورپیرار، آشتی با تاریخ» جمع آوری و منتشر نماید.
امیر نعمتی لیمایی یکی دیگر از تاریخنگارانی است که به نقد آرای پورپیرار پرداختهاست. او به همراه داریوش احمدی در سال ۱۳۸۳ کتابی با نام ۱۲ قرن شکوه منتشر کرد و در آن به نقد دیدگاههای پورپیرار پرداخت. امیر نعمتی لیمایی در تارنگار خویش، سرزمین جاوید، نیز طی سلسله مقالاتی با عنوان، تاملی بر بنیان تاریخ نوشتههای ناصر پورپیرار، به نقد و بررسی ارای پورپیرار به ویژه در مورد روزگاران اسلامی پرداخت .
محمد رضا ترکی از معدود افرادی است که به نقد نظرات پورپیرار در مورد تاریخ پس از اسلام ایران پرداختهاست. وی به نقد نظر پورپیرار در خصوص جعلی دانستن سلمان فارسی پرداخته و با بهره گیری از مطالب نوشته شده توسط پورپیرار به تناقضهای نوشتاری وی پرداختهاست.
در رد نظریه ایشان مبنی بر سند نداشتن نام خلیج فارس، کتاب "اسناد نام خلیج فارس میراثی کهن و جاودان" فهرست سیصد کتاب تاریخی جغرافیایی، تفسیر و حدیث را از صدر اسلام تا اوایل قرن بیستم که در آنها در زبان عربی بحر فارس و خلیج فارس بکار رفته را فهرست و متن آنها را آورده است و حدود یکهزار نقشه اروپایی و عربی و بیشتر از بیست قرارداد دولتهای عربی را که نام خلیج فارس را دارند ارایه نموده است.
کارنامه ننګین ناصر پیرار:
گستاخی و بیشرمی «ناصر پوپیرار» كه وجودش ننگی ابدی برای ایرانیان است و شعور و قلماش را یك جا به دشمنان این مرز پرگهر باخته و فروخته است، هر ایرانی آگاه و آزادهای را متأثر، و وادار به اعتراض و واكنش میكند. «ناصر پورپیرار» كسی است كه با انتشار زنجیرهای كتابها و یادداشتهایی، بدعت چركین اهانت و جسارت به تاریخ و هویت و مفاخر ایران بزرگ را بر جای نهاد و خوراكی مناسب را برای نشخوار محافل نژادپرست و وطنفروشی چون «پانتركیستها» و «پانعربیستها» فراهم ساخت.
1) پورپیرار كیست؟
به گفتهی هومن پورپیرار یك تودهای دو آتشه بود كه پیش و پس از انقلاب، نشریات و كتب حزب توده را منتشر میكرد و به دستور و سفارش سفارتخانههای كشورهای كمونیستی، و به مزد ایشان، كتابهایی را در مدح و ستایش كمونیسم به چاپ میرساند. به گفتهی علیرضا نوریزاده «پورپیرار» در سالهای پس از انقلاب سمت بازجو را داشته است. گفته میشود كه همراه با ح. ش. از تهیه كنندگان و نویسندگان برنامهی معروف تلویزیونی «هویت» بوده است. ناصر پورپیرار در حال حاضر مدیرعامل انتشارت «كارنگ» در تهران است. تا آن جا كه میدانم، نخستین ورود ننگین پورپیرار به حوزهی تاریخ ایران، به واسطهی كتاب «از زبان داریوش» (نوشتهی هایدماری كخ، ترجمهی دكتر پرویز رجبی، انتشارات كارنگ، 1376) بوده است كه در آن خود را به عنوان ویراستار معرفی كرده و در واقع خواسته است هر طور شده نام خود را بر روی جلد این كتاب نفیس ببرد چرا كه معلوم نیست او چه چیزی را در این كتاب ویرایش كرده در حالی كه ترجمههای دكتر رجبی بسیار قوی و درخشان است. پورپیرار كه همواره شیفتهی مقدمه نویسی بر كتابها به منظور ابراز وجود است، در مقدمهای دو صفحهای كه بر این كتاب نوشته، عصر هخامنشی را «مبشر راستی و برابری و آزادی و عدالت» معرفی كرده و آن را باعث غرور ایرانیان دانسته و حتا نوشته است «هنوز ایرانیان به جهان با همان ویژگیهای دیرین و نخستین خود، یعنی پندار و كردار و گفتار نیك شناخته میشوند …» جالب است كه تا این زمان، پورپیرار موضعی مثبت در قبال هخامنشیان و ایران باستان داشته است، اما چندی بعد، آن ویراستار علاف سابق به ناگاه تحول شخصیت یافته، یك شبه تبدیل به نویسندهای انقلابی و پرآوازه و «مورخی دانشمند !!!» میشود و به خصم خبیث و دشمن درجه یك هخامنشیان و ایران باستان (به طور كلی) مبدل میگردد. او با انتشار مجموعه كتابهایی چون «دوازده قرن سكوت» و «پلی برگذشته» (از طریق انتشارات خودش) كل تاریخ ایران باستان و حتا دوران پس از اسلام را به لجن میكشد و بسیاری از مورخان و دانشمندان ایرانی و اروپایی را به باد دشنام و اهانت میگیرد و مدام در مدح و ستایش تمدن و فرهنگ عالی اعراب (!!!) سخن پردازی میكند؛ و شگفتا كه محافل علمی و فرهنگی كشور سكوتی معنادار در برابر گستاخی و بیشرمی این اعجوبهی خود فروخته روا داشتهاند. اما امروزه، با توجه به سوابق و عملكرد پورپیرار، كسی شك ندارد كه او به مزد و سفارش سفارتخانههای كشورهای عرب و به تأیید مقامات جناح عرب (!) به تولید فلهای چنان یاوههای خردسوزی روی آورده است.
2) پورپیرار چه میگوید؟
گزافهگوییها و خیالبافیهای پورپیرار در مجموعه نوشتههایاش، بر سه محور استوار است: 1. تحسین و تقدیس اعراب 2. وحشی و پلید توصیف كردن تاریخ و تمدن ایران باستان (اعم از دین زرتشت، و دودمانهای هخامنشی تا ساسانی) 3. بدنام كردن مفاخر ملی و دانشمندان شهیر ایرانی؛ از فردوسی بزرگ تا روانشاد زرینكوب.
اما تلاش اصلی و عمدهی پورپیرار «نشان دادن توطئهی یهود در جهت جعل و تحریف تاریخ ایران و نابودسازی اعراب» است!! او میگوید تمام حوادث و رویدادهای مربوط به تاریخ ایران باستان به دست یهودیان شكل گرفته و هر آن چه از تاریخ و تمدن ایران پیش از اسلام بر جای مانده است، همگی حاصل كوشش و چارهجویی یهودیان بوده است!! پورپیرار عقیدهی رایج و مورد اجماع مورخان را مبنی بر این كه «اقوام آریایی در هزارهی نخست پیش از میلاد از سرزمینهای آسیای میانه به نجد ایران راه یافتند و یكی از این اقوام آریایی به نام «پارس» در سدهی ششم پیش از میلاد تمدن و امپراتوری بزرگ و جهانگیر هخامنشی را بنیان نهادند» نمیپذیرد و میگوید: «هخامنشیان كه در واقع قومی اسلاو (!!) بودند و در دشتهای جنوب روسیه و اطراف دریای سیاه میزیستند، از جانب یهودیان تبعیدی در بابل اجیر شدند تا آنان را از اسارت در بابل برهانند. این اسلاوها به رهبری جنگجوی خونخواری به نام «كورش» از زیستگاه خود در اطراف دریای سیاه یكسره به سوی بابل تاختند و پس از شكست دادن بابل و آزادی قوم یهود، به اذن و فرمان یهودیان شروع به قتل و غارت و جنایت و ویرانگری در سراسر خاورمیانه نمودند و تمام این پهنه را برای یكهتازی قوم یهود، از آثارتمدنهای سابق محو و زدوده ساختند» (!!). پورپیرار تصویری كه مورخان و باستانشناسان از عظمت و شكوه تمدن هخامنشی (و به طور كلی ایران باستان) ارائه میكنند نمیپذیرد و با نادیده گرفتن انبوه آثار مربوط به تمدن هخامنشی كه از آسیای میانه تا مصر گسترده است، این همه را حاصل جعل و فریب یهود میداند و میگوید كه هخامنشیان جز قتل و ویرانی هیچ دستآورد دیگری نداشتهاند و اساساً دچار ضعف و فقر فرهنگی و عقلی بودهاند (!!). اما جالب این است كه یگانه سند مورد تمسك پورپیرار برای تولید این همه توهمات باطل و تمسخرانگیز مبنی بر این كه «كورش و مردماناش اسلاوهایی بودهاند كه از جانب یهود برای آزادی خود و نابودی بابل اجیر و خریداری شده و پیش از آن هیچ اثر و حضوری در تاریخ و تمدن بشری و نجد ایران نداشتهاند»، اشارهایست در تورات و در كتاب ارمیای نبی (!!!). پورپیرار در حالی كه پیوسته یهودیان را به فریبكاری و دروغبافی محكوم میكند، به ناگاه اشارهای نامربوط در تورات برایاش ارزش و اعتبار و سندیتی عظیم و سترگ مییابد. اما در كتاب ارمیا فقط گفته میشود كه «قومی [كه از آن نامی هم نمیرود] از سوی شمال به بابل هجوم خواهد آورد» (!!). حال نمیدانم چگونه پورپیرار از این عبارت نامربوط نتیجه گرفته است كه «هخامنشیان اسلاو تبار! به عنوان بازوی نظامی یهود، با پول و امكانات بنی اسراییل، از میانهی استپهای روسیه و از پیرامون دریای سیاه به منطقه فراخوانده شدند تا به ویران كردن دستآوردهای پنج هزار ساله و به انقیاد درآوردن مردم پیشرو و ممتاز شرق میانه، زمینهی برتری، امنیت و سلطهی یهودیان مأیوس و آواره و اسیر را بر حوزهی جغرافیایی اورشلیم فراهم آورند و سپس به لطف همین یهودیان، نام و جایی در تاریخ یافتند» (!!). حال اگر ما آن اشارهی ارمیا را زیاد جدی بگیریم و آن را از مقولهی اسطورههای دینی نپنداریم، تنها معنایی كه میتوانیم از آن به دست آوریم این است كه لشكر كورش از سمت شمال به شهر بابل وارد شده بود. همین! جالب این كه در بخشی دیگر از تورات، (كتاب اشعیای دوم) كورش «عقاب شرق» خوانده شده، گفته میشود كه وی برای برپایی عدالت از «شرق» برانگیخته شده است. از سوی دیگر، پورپیرار كمبود اسناد مربوط به اوایل دوران هخامنشی (كه ناشی از دیرینگی این قوم و نهب و غارتی است كه در طول سالیان از سوی بیگانگان مهاجم بر این كشور وارد شده است) و نیز وجود برخی تحریفات تاریخی (مانند برساختن داستان گئومات و دودمان تراشی از سوی داریوش كبیر كه به جهت مشروعیت بخشیدن به سلطنت خویش انجام داده بود) را اسناد و دلایلی حاكی از جعلی و قلابی بودن دودمان و تاریخ و تمدن هخامنشی دانسته است، اما وجود انبوه اسناد تاریخی و شمار فراوان آثار باستانی كه در سراسر پهنهی آن امپراتوری بزرگ در طول دهها سال گذشته به دست آمده، به خوبی پرده از عظمت و شكوه و حقانیت تمدن هخامنشی برمیدارد و خیالات خام و توهمات باطل پورپیرار را به سادگی نقش بر آب میكند.
پوپیرار ـ این مورخ كبیر ـ در ادامهی یاوهگوییهای جاهلانهی خود میگوید: «كورش و دیگر هخامنشیان تمام تمدنهای باستانی خاورمیانه (از سومر تا آشور و ایلام و بابل!!) را یكسره نابود و ویران كرده و امپراتوری آنان از خون و بر خون برآمده بود» (!!). و باز یگانه سند او برای این ادعای تهیمغزانه كه از قماش همان سند قبلی اوست، گفتاری است در تورات (كتاب ارمیا) كه در آن از زبان یَهُوَه (خدای بنی اسراییل) گفته میشود: «من رودخانهها و چشمههای بابل را خشك خواهم كرد. این سرزمین به ویرانهای تبدیل خواهد شد و حیوانات وحشی در آن زندگی خواهند كرد !!» [1]. اما پورپیرار از فرط جهالت و شتابزدگی در انجام دادن مأموریت محول شده به خود، ندانسته است كه سومریان، ماناها، لولوبیها، اورارتوها، اكدیها، كاسیها و بسیاری دیگر از تمدنهای كهن خاورمیانه، دهها بل كه صدها سال پیش از برآمدن هخامنشیان، در پی انحطاط تدریجی و جنگهای فرسایشی نابود شده بودند؛ تمدن آشور به دست مادها و بابلیها از میان رفته بود و تمدن ایلام نیز نه تنها هیچ گاه نابود نشد، بل كه حیات آن تا عصر اشكانیان ادامه داشت. تنها تمدن باقی مانده، تمدن بابل است كه فتح آن به دست كورش انجام یافت اما شگفتا كه پس از دو سده كاوش در منطقهی بین النهرین (بابل)، نه تنها هیچ اثری از ویرانی و غارت ناشی از چیرگی پارسها یافته نشده، بل كه اسناد فراوانی به دست آمده كه به رواج و رونق اقتصادی و ترقی بابل در عصر هخامنشیان تصریح دارند[2]. جالب است هنگامی كه كورش كبیر در استوانه معروف خود مینویسد: «من با صلح وارد بابل شدم … و ویرانیهای آن را آباد كردم. فقر آنان را بهبود بخشیدم. فرمان دادم كه هیچ خانهای ویران نشود و هیچ فردی از مسكن خود محروم نگردد. من صلح و آسایش را برای تمام انسانها تضمین كردم …» [3]؛ «آشور بَنیپل» پادشاه آشور دربارهی تهاجم ویرانگرانهی خود به ایلام میگوید: «در طول یك لشكركشی من این سرزمین ایلام را به كویر و ویرانه تبدیل كردم. روی چمنزارهای آن نمك و بتهی خار پراكندم [تا آن جا كه] ندای انسانی، صدای سم چارپایان كوچك و بزرگ و فریادهای شادی [مردم] به دست من از آن جا رخت بربست» . حال با چنین اوصافی جالب است كه پورپیرار شاهان آشور و بین النهرین را دادگستر و مدافع حقوق بشر میداند و كورش كبیر را خونخوار و ویرانگر!!!
یكی دیگر از ادعاهای رندانه و جاهلانهی پورپیرار كه مدام در تولیدات سفارشی وی تكرار میشود، این است كه وی دودمانهای هخامنشی تا ساسانی را «غیرایرانی» و «غیربومی» میخواند و دلیل میآورد كه زبان و فرهنگ مثلاً هخامنشیان چون با تمدن بومیان این سرزمین مغایر است، پس ایشان «بومی» نیستند!!! پورپیرار كوشیده است با آمیختن برخی بدیهیات با پارهای توهمات خود، ذهن خوانندگان را گمراه كند؛ اما این فرد جاهل نمیداند كه غیر بومی بودن بودن آریاییها در منطقهی خاورمیانه، نكتهای بدیهی است و كشف دوبارهی آن (!!) از سوی پورپیرار، كمكی به وی نخواهد كرد. عموم مورخان و دانشمندان از ابتدا بر این باور بودهاند كه اقوام آریایی و از جمله پارسها، هرگز بومی این سرزمین نبودهاند بل كه از آسیای میانه بدین پهنه مهاجرت كرده و سرانجام تمدن «ایرانی» را بنیان نهاده بودند. اما غیر ایرانی خواندن این اقوام، نهایت جهالت است چرا كه واژهی «ایران» (= جایگاه آریاییان) رهاورد همین اقوام پارس و پارت است و اطلاق عنوان «ایران» نیز بر این سرزمین كه تا پیش از آن عرصهی انحطاط تدریجی و جنگهای فرسایشی اقوام پراكنده و جداگانهی به اصطلاح بومی بود، دستآورد همینان است. زبان، فرهنگ، تمدن و قومیت ما «ایرانیان» در مرتبهی نخست، میراث و یادگار سترگ اقوام آریایی است و نه بومیانی كه خود عامل نابودی خویش گشتند و اگر پارسها میراث و موجودیت آنان را پاس نمیداشتند، هیچ نام و نشانی از ایشان در تاریخ بر جای نمیماند.
اما یاوهها و گزافههای تهی مغزانهی پورپیرار بسی افزونتر و فراتر از نمونههایی است كه در بالا گفته شد. او میگوید: «پیش از اسلام، ایرانیان به هیچ دین رسمی، ملی و سراسری پایبند نبودند و اسلام نخستین دین، باور و ایمان ملی و سراسری ایرانیان ساكن این نجد است»!! پورپیرار «وجود زرتشت و دین وی را انكار میكند و كتاب اوستا را حاصل ترفند و فریب خاورشناسان عامی و دغل و جاعل» میداند!! او واژهی پارس (= قوم پارس) را «گدا و ولگرد و مهاجم» معنا میكند و میگوید كه «نام فارس باید از روی استان فارس برداشته شود»!! پورپیرار مینویسد «اعراب از همسایگان خردمند ایرانیاناند كه هر چه را كه اینك بدان مینازیم، از جمله ادب ممتاز ایرانی، تحفهای است كه عرب همراه اسلام به ایران سپرده است»!! او میگوید: «ظهور هخامنشیان در تاریخ و جغرافیای شرق میانه یك فاجعهی بشری و حاصل آن، واپس ماندگی مردم بین النهرین و ایران بوده است»!! پورپیرار مینویسد: «ایران در این دوازده قرن [از ابتدای عصر هخامنشیان تا انتهای عهد ساسانیان] كه در تیول سلسلههای مهاجم بود، به مركزی برای فرهنگ و حتا داد و ستد و تجارت اشتهار نداشت، خردمندی از این سرزمین برنخاسته و تاریخ جهان جز ردپا و جای زخم نیزه و شمشیر سربازان پارسی و جز ویرانههای سوخته، نشانهی دیگری در حافظه ملل قدیم، از ایرانیان ثبت نكردهاند»!! او مدعی است: «سلطه درازمدت سه قوم مهاجم هخامنشی، اشكانی و ساسانی، بنا بر ماهیت وحشی و شمالی خود، جز ستیزه و خونریزی، سوقاتی دیگری به این سرزمین نیاورده است»!! وی میگوید: «كوشش خاورشناسان در سدهی اخیر تقریباً به طور كامل از مراكز و منظورهای سیاسی – مذهبی و به ویژه صهیونیسم هدایت میشده است و حاصل آن جدایی موجود میان مردم ایران و ملتهای بین النهرین [= عراق؟!] است». پورپیرار مینویسد: «سعی یهود در پرداخت تاریخ ایران پیش از اسلام، در تلقین این باور بیبنیان صرف شد كه تاریخ ایران در دوران سه سلسله هخامنشی، اشكانی و ساسانی، سرشار و مشحون از افتخارات ملی بوده است و عمدهترین كوشش یهود در بخش دوم تدوین تاریخ ایران، در این محور گردیده است كه: آن تمدن ممتاز ایران پیش از اسلام، با ورود عرب و اسلام بر باد رفت و واپس ماندگی كنونی ایران و شرق میانه حاصل حضور و ظهور اسلام است»!! او مدعی است: «اگر غنایی در زبان پارسی به طور اعم، و البته تنها در بخش ادبیات مألوف آن مییابیم، فقط و فقط نتیجهی ترك خط و زبان الكن و ابتر كهن ایران، به نام خط و زبان پهلوی، و گزینش خط و زبان شگفت، زاینده و گوهرمایهی عربی است»!! وی میگوید: «از هر منظری كه به هخامنشیان مینگرم، نتیجهی ظهور آنها در تاریخ تأسفبار است. حتا هجوم قوم مغول به جنوب، شكفتگیهایی را در روند اتحاد ملی و در فرهنگ و هنر قوم غالب و ملل مغلوب موجب شد. اما هخامنشیان و به دنبال آنها اشكانیان و ساسانیان، جز ویرانی و توقف رشد در ایران و بینالنهرین باقی نگذاردند و خود نیز پس از شكست، در تاریخ و جغرافیای مشرق زمین محو، گم و نابود شدند و اینك به عنوان یك قبیله، قوم و یا ملت، همان اندازه برای تاریخ ناشناساند كه از نخست بودند»!! پورپیرار مینویسد: «متأسفانه تسلط دراز مدت قلدری بیفرهنگانه و غارت، كه بنیان آن را در شرق میانه بل كه در جهان، هخامنشیان و جانشینان غیرایرانی آنان، اشكانیان و ساسانیان گذاردهاند، حتا خلفا و حاكمان ایرانی پس از اسلام را در تنگناهای اجتماعی، به الگوبرداری از آنها برگماشت»!! او مدعی است: «سازندگان اوستای پس از اسلام، با دست یابی به گنجینهی لغت كافی، از طریق آشنایی با زبان عرب و در اثر گسترش فرهنگ و ارتباطات اسلامی، به طور كامل با متون بودایی، كنفوسیوسی، توراتی، انجیلی و قرآنی آشنا شدند و به سهولت توانستند با وام از این منابع، كتابی [= اوستا] برای دین تازهساز [= زرتشت] خود تدارك ببینند»!!! و… اما اوج جهالت و خودفریبی پورپیرار در این است كه نه تنها برای هیچ كدام از این تصورات و توهمات باطل و مضحك و اهانتبار خود دلیل و سند معتبری ندارد، بل كه انبوه دلایل و اسناد خردپذیری كه خلاف عقاید وی را اثبات میكنند، به ادعای این كه برساختهی یهود هستند، به راحتی مردود میشمارد و به كناری مینهد!!
آخرین نمونهی یاوهگوییهای پورپیرار، مقدمهی 10 صفحهای او بر كتاب ارزشمند استاد محمد داندامایف به نام «تاریخ سیاسی هخامنشیان» است كه در سال 1381 از سوی نشر «كارنگ» منتشر شده است. در این نوشته، وی پس از انبوهی رجزخوانی و مهملگویی، سرانجام آماج حملات خود را متوجه «دكتر پرویز رجبی» كرده است؛ دانشوری كه در جهت مقابله با تولیدات سفارشی پورپیرار، كتاب پرمحتوایی را به نام «هزارههای گمشده» (انتشارت توس) منشر نموده بود. پورپیرار در انتهای این یادداشت خود مینویسد: «چنین است كه انتشارات كارنگ با پوزش بسیار، كه خوانندگان را بار دیگر به خواندن پژوهشهای بیارزش خاورشناسان دربارهی تاریخ ایران میكشاند، وعده میدهد كه تا زمان فرارسیدن فرصت گفتوگوی ملی و عالمانه دربارهی بنیان تاریخ ایران، هیچ كتابی كه بافتههای كهنه دربارهی تاریخ ایران را تكرار كند، منتشر نخواهد كرد»!!! اما این خبر، مژدهی مسرت بخشی است چرا كه دیگر، كتابهای نفیس و درخشانی چنین، از آلوده شدن به یادداشتهای تهیمغزانهی پورپیرار نجات خواهند یافت! جالب آن كه وی پس از لجن مال كردن بخش عمدهای از تاریخ و فرهنگ ایران، اخیراً به سراغ «سعدی» رفته و با انتشار كتابی به نام «مگر این پنج روزه» این بزرگمرد ادب پارسی را نیز مشمول اهانتهای جاهلانهی خود كرده است.
باری، امید است این مقاله، مقدمهای باشد برای شكست سكوت سنگین و ناشایستی كه تاكنون در برابر عقاید و تولیدات سفارشی «ناصر پور پیرار» این وطن فروش نادان و این جیرهخوار ممالك عرب، ادامه داشته، و آغازگر واكنش و اعتراض درخور ایرانیان میهن پرست باشد علیه اقدامات و القائات دشمنان این مرز پرگهر.
با این وجود من اندیشه نمی کنم این مرد راست ګو باشد (احتمالا برای معروفیت خود این چیز ها رو ګفته یا دشمن ایران است) نظریه های او همه بی پایه و اساس هستن و خیلی غیر منطقی هستن. او همه چیز را تهی می داند. حتی به خلیج پارس هم توهین کرده.