♦مـــاجــــرا های مـــن ♦(سری اول)

[-Edgar]

یه روز مثل ادم نشسته بودم پای درس مشقم

که مامانم من رو صدا زد
گقت مهمونی دعوتیم

منم پس از سال ها دستی به این دندونا کشیدم

خلاصه رفتیم سراغ پوشیدن لباس
اول این لباس رو پوشیدم

بعد اینو

بعدش هم این


قیافه مامانم پس از دیدن این لباس ها

و در اخر لباسی که به سلیقه مامانم پوشیدم


دوستان این ماجرا ادامه دارد ......
برای گذاشتن بقیه ماجرا لطفا سپاس بدید ....
سازنده این مطلب (که خودم باشم ) ذهنی بیکار و علاف داشته پس برای شادی این دیوانه بیکار نظر بدید...

[✔✘ζoΘdY✘✔]

خـــــــدایــــــش خیعــــــلی باحـــال بـــــود حتمــــا ادامش بده

[First Star]

خوب بود (:

فقد کاش بیشتر بود /:

[-Edgar]

خوب بود (:

فقد کاش بیشتر بود /:

این سری اولشه سری دوم اروز گذاشتم !

[روناك عاشق]

خدا وكيـــــلي باهـاش حــــــال كردم مخصوصا با اون قيافـــــه مــامــانت
بقيـــــــهـ رو بزاااااااار

[-Edgar]

سری دوم دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
کلیک کنید